تمدن‌های بزرگ جهان: آسیای صغیر

۹۰۸۲۹۰۰۷

 

تمدن‌های بزرگ جهان: آسیای صغیر

موضوع: آسیای صغیر- تمدن/ آسیاسی صغیر- تاریخ

پدیدآورنده: عبدالرسول خیراندیش

ناشر: موسسه فرهنگی مدرسه برهان

۸۰ صفحه – رحلی (شومیز) – چاپ ۱ – ۱۰۰۰ نسخه

تاریخ نشر: ۹۰/۰۸/۲۹  قیمت پشت جلد : ۸۰۰۰۰ ریال/ محل نشر: تهران – تهران

متن صفحات اولیه

 

تاریخ، معنویت، وحدت

تاریخ، معنویت، وحدت

تاریخ، معنویت، وحدت

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

پردازش وقایع تاریخی از مرحله «رخداد» تا یافتن صورت «خبر» و سپس تجلی در قالب «معنا و مفهوم» همواره سیر و کششی «وحدت گرایانه» دارد. این وحدت گرایی هر چند بی ارتباط با کارکرد تاریخ در پیدایش، استحکام و استمرار وحدت ملی نیست، اما در وهله نخست رابطه تاریخ با پدیده ای موسوم به «روح ملی» موجب می شود که؟؟؟ را وامی گذاریم و به جنبه های نظری و روش شناسی در سیر وحدت گرایانه تاریخ می پردازیم.

وقایع تاریخی تنها درلحظه «رخداد» از فعلیت و عینیت برخوردار هستند. این لحظه رخداد که زمان حال است شرایط مادی لازم و کافی برای چهره بستن پدیده ها به نحوی که «مشاهده» و «معاینه» آنها ممکن باشد را فراهم می سازد. در حقیقت «رخداد» آنچه را که صورت «بالقوه» و «امکانی» داشت و در قلمرو «آینده» قرار می گرفت را به منصه ظهور و عرصه بروز می کشاند. این وجه روحی و معنوی تاریخ با ریزش آینده به حال خاتمه می یابد. اما زمان حال نیز با همه قابلیت های توسعه یا تحدید خویش سرانجام به گذشته سپرده می شود و آنچه را که در قالب رخدادهای عینی و ملموس قابل رویت بودند و وجود خارجی داشتند، از نظر به دور و غایب از حضور می سازد. این فرآیند هر چند واقعیت یک رخداد تاریخی را در معرض انکار نمی کشاند اما عینیت آنرا بطور کلی پایان یافته قلمداد خواهد ساخت. لذا واقعه تاریخی از این پس بجای «واقعیت عینی» داشتن، «واقعیتی ذهنی» خواهد یافت. نیز از شناخت در مرحله تجربه حسی دور شده و صرفاً با تجربه عقلی امکان ادراک پیدا خواهد کرد. در چنین شرایطی است که رخداد تاریخی مبدل به «خبر» می شود و صرفاً براساس «گواهی و شهادت» امکان «ضبط و انتقال» می یابد.

رخداد تاریخی درمرحله «امکان» قابلیت تصور در مفروضات متعددی را دارد. اما در مرحله «وقوع و حدوث» لزوماً دارای موجودیت واحد و مشخص و منحصر بفردی از نظر تاریخی است. زیرا شرایط زمانی، مکانی و علّی موجبه آن در مجموع آن را عدیم النظیر می سازد. اما چون عینیت و شرایط مادی وقوع وقایع لاجرم با تحویل زمان حال به گذشته زوال می یابد و ضبط و انتقال آن به صورت خبر به «منظر» شاهدان و گواهان منوط و متکی می شود، لذا «تعدد برداشت» از یک رویداد مطرح می شود و چون به طور معمول «نقل شفاهی» صورت اولیه نقل خبر از شاهدان به راویان محسوب می شود لذا چندگونگی روایات تاریخی نیز پدید می آید. این تعدد و تنوع، اصل یک رخداد را درمعرض انکار قرار نمی دهد

بلکه «وصف» آنرا گوناگون می سازد. این وصف لزوماً در خود تعلیل یا تحلیل همان رخداد را نیز خواهد داشت.

تعدد و تنوع وصف تاریخی در مورد «گذشته نزدیک» بسیار مشاهده می شود. اما در عرصه «گذشته دور» اندک می شود و سرانجام در ساحت «گذشته های بسیار دور» به کلی زایل شده و صورت واحد می یابد. این از آن روست که گذشته نزدیک با وجه سیاسی زندگی اجتماعی که مستلزم فراز و فرودهای بسیار است بطور کامل ارتباط دارد. اما انعکاس این تنوع وتکثر صرفاً در سطح رویدادهای یک جامعه است و نمی تواند عمق یابد. زیرا در این صورت کلیت و موجودیت «یک جامعه» بشمار آمدن را با تردید و تزلزل مواجه می سازد. لذا در عرصه گذشته های دور مآل اندیشی عمق و ابعاد بیشتری می یابد و رویکردهای عقلی غلبه مشخص تری پیدا می کند. همچنین انطباق وقایع با یکدیگر آنچنانکه در مجموع و به دلیل تعلق داشتن به یک زمان و یک مکان، یک مجموعه منسجم و معنادار را بسازد قوت می گیرد. اینکه وقایعی مربوط به یک مکان و یک مردم بوده خود دلیل بر انطباق و هماهنگی های تمام عیار آنها برای ساختن یک کلیت و شرایطی واحد است و لذا ارائه تصویری واحد ازآنها در یک گزارش تاریخی هم امکان پذیر است و هم ضرورت عقلی دارد. براین اساس در گذشته دور تفاوت اقوال در گزارش رویدادها کم کم کاهش می یابد و سرانجام روایتی واحد چهره اصلی تاریخ یک دوره را شکل می دهد. این چهره واحد همان سرگذشت تاریخی مشترک یک ملت است. قول به این سرگذشت واحد مبنای وحدت ملی بشمار می آید. این سنگ زیرین که گاه با یک نگاه معمولی قابل دیدن و شناختن نیست نقش اساسی در تعمیق و توسعه پیوند میان یک ملت دارد. این پیوند در ساحت گذشته های بسیار دور، استحکام، عمق و ابعاد بیشتری می یابد. زیرا تاریخ سربه سامان اسطوره و حماسه می ساید و در آن عرصه اساساً ساخت و احد و یکسان می یابد و همه چیز در پیوندی ذاتی با یکدیگر قرار می گیرند. چنین شرایطی بن مایه زندگی مادی و معنوی یک ملت را می سازد و اساس رفتار و اندیشه او را شکل می دهد. این چنین بنیادی هر چند قدیم است اما به نحوی ملموس و گاه نامحسوس استمراری پرنفوذ در زندگی اجتماعی می یابد. لذا به صورت «سنت» و « سجایای» یک ملت در می آید. این وجه از فرهنگ جامعه که صورتی ثابت از خود به نمایش می گذارد «روح ملی» نامیده می شود. روح ملی از یک سو صفت ممتاز یک ملت و متمایزکننده

او از غیرمحسوب می شود و از سوی دیگر یکسانی، هماهنگی و همدلی درمیان یک ملت  را مستحکم می سازد.

کارکردی که تاریخ در اینجا می یابد اساساً بربنیادهای روحی و معنوی استوار است زیرا صرف نظر از بخش کوچکی از واقعیت تاریخی که به صورت «آثار» حضوری مستقیم، مستمر و ملموس می یابد، بخش اعظم واقعیت تاریخی حیاتی معنوی و حتی ذهنی در قالب «یاد» و «خاطره» می یابد. این وجه روحی و معنوی تاریخ را بعضی از اهل نظر روح یک ملت نامیده اند و در بعضی از مکاتب «تاریخنگری» آن را ایده الیسم قلمداد کرده اند.

براین اساس از دیدگاه تاریخ، بنیاد وحدت یک ملت را سرنوشت واحد و سرگذشت مشترک آنان در فضایی معنوی می سازد. این به معنای انکار شرایط مادی تحقق وحدت نیست بلکه ازآن جهت محل تاکید تام و تمام قرار می گیرد که محقق شدن همان شرایط مادی نیز خود تابعی از شرایط فرهنگی یعنی مهارت ها، خواست ها و نیازها می گردد. لذا بالطبع تاکید بر معنویت راهی است به سوی وحدت ملی و پدیده های معنوی چون دیانت، انسانیت، ادبیات، اخلاق، تاریخ و نظایر آنها هم موجد و هم مستحکم سازنده وحدت ملی است. تاریخ نیز در این راستا به دلیل یافتن بُعد معنوی بسیار قوی سهمی اساسی هم در تعالی معنوی یک ملت و هم در توسعه و تعمیق وحدت میان آنان دارد. از این روست که برای تحکیم وحدت ملی، تاریخ از مهمترین استوانه های فرهنگی و معنوی و روحی یک ملت در این راستا بشمار می آید. اینجاست که قول به تاریخ مشترک و باور به اشتراک درگذشته ای که طی شده و منتهی به شرایط امروزین گشته، اهمیت بسیار می یابد. نطریه نسبی بودن شناخت تاریخی و مکتب هرمنوتیک تاریخی که بر تفسیرهای متوالی به عنوان اساس تاریخنگاری تاکید دارند. نیزمبانی وحدت بخش معنویت تاریخ را انکار نکرده اند. زیرا تعدد و تفاوت در استنباط های تاریخی را مربوط به چگونگی گفتگوی گذشته و حال دانسته اند. لذا سودمندی تاریخ در تحکیم وحدت ملی محل انکار نیست. این وحدت گرایی اتکایی به نسب و نژاد آن گونه که در فرهنگهای گذشته محل اعتنا بوده اند ندارد. بلکه وجه روحی و زندگی معنوی یک ملت را اساس خویش قرار می دهد. از این نوع در دنیای کنونی شواهد بسیار می توان سراغ گرفت و مسلماً در گذشته نیز تجربه شده است. ملتهای آمریکای لاتین آمیزه ای از سرخ پوستان به عنوان ساکنان قدیمی آن سرزمین و مهاجران شبه جزیره ایبری (پرتغال و اسپانیا) هستند. هر چند سفیدپوستان غالب شده اند و دین و زبان و فرهنگ آنان اساس زندگی مردم آمریکای لاتین را تشکیل می دهد اما آنان باعنایت به سرخ پوستان بومی کوشیده اند ریشه هایی

قدیمی تر یعنی از دوران ماقبل کلمب (قبل از سال ۱۴۹۲م.) برای هویت و ملیت خویش بیابند. این نحوه تاریخ ملی که بسیار تصنعی هم می نماید به ضرورت زندگی مشترک طرح شده و مورد توافق نیز قرار گرفته است.

جوامع مهاجرنشینی چون استرالیا، کانادا، نیوزیلند و ایالات متحده که عمر حیات مستقل آنان حدود ââ۲ سال است و سکنه آنها را مردمانی از آفریقا، آسیا و اروپا تشکیل می دهند نیز کوشیده اند با تکیه بر مفهوم میراث بشری و عنایت به تاریخ جهانی برای خویش هویتی واحد از همین تاریخ دویست ساله استخراج کنند. مشترک و مرکب بودن فرهنگ ملی و قائل بودن به سهم همه عناصر تشکیل دهنده زندگی فرهنگی و تمدنی جامعه خویش به عنوان استاندارد تاریخ ملی به طوری موردتوجه آنها قرار گرفته است.

برای جوامعی که تاریخی کهن، فرهنگی غنی و پشتوانه های معنوی بسیار محکمی دارند نیازی به ساختن و بافتن تاریخهایی از این دست نیست. تاکید بر فرهنگ دیرپای ملی و معنویتی که آنرا دربر گرفته است و نیز تاریخی پر فراز و نشیب که این معنویت را به وجود آورده یا تداوم بخشیده است خود به سهولت وحدت ملی را حتی در شرایطی که تفاوت و تنوع چهره نموده باشد تامین می کند.

کشور ما دارای تاریخی طولانی، فرهنگی غنی، میراثی با شکوه و پرافتخار از گذشته ها و آثار مادی و معنوی بسیاری از خلال اعصار و قرون است. خداپرستی، دین گرایی، عرفان و معنویت، علم دوستی، زبان فارسی و گنجینه غنی نثر و نظم آن… همه و همه سرمایه های ارزشمند این ملت از گذشته تا حال بوده است. در شرایطی که ارتباطات در مقیاس جهانی مسائل نوینی را مطرح کرده است، نقش این سرمایه ها در حفظ حیات مستقل ما و تداوم عزت و سربلندی این ملت بسی ارزشمندتر شده است. اقوام و مذاهب گوناگونی که در این سرزمین هستند و تفاوت و تنوعی که در لهجه ها، لباس ها، شیوه زیست و مانند آن دیده می شود گاه حاصل تحولات فرهنگی و تاریخی و گاه حاصل تنوع اقلیم های جغرافیایی است که در این سرزمین وجود دارد. اما تاریخ طولانی این سرزمین و فراز و نشیب های آن و نیز وسعت و غنای عناصر سازنده فرهنگ و معنویت این جامعه نشان می دهد که همه این تنوع ها چون شاخه های یک درخت است. درخت تناور تاریخ ایران. تاریخ ایران به خوبی این ریشه و تنه مشترک را نشان می دهد و یادآور می شود که هریک از این شاخ و برگها چگونه و در کجا به این تن و بدن اتصال دارد. از این رو تاریخ درکنار زبان فارسی، فرهنگ دینی و هنر دینی ایفاگر نقش مهمی در هویت و معنویت این ملت است که اساس وحدت آنرا نیز تشکیل می دهد. هراندازه آموزش تاریخ بخصوص در

سطوح آموزشهای عمومی و متوسطه و رسانه ها توسعه یابد بهره گیری ما از آن برای توسعه و تحکیم وحدت ملی بیشتر خواهد بود. زیرا تاریخ به مثابه قول مشترک یک ملت از سرنوشت و سرگذشت واحد خویش است. در پرتو چنین قول واحدی، همدلی، همکاری، اتحاد و اتفاق و وفاق میان مردمان مستحکم تر و پایدارتر خواهد شد.

 

ایرانیان از نظر برخورداری از سیری مستمر و مشخص از تاریخ موقعیت کم نظیری دارند. چندهزار سال سابقه تاریخ و تمدن برای ما جایگاه رفیعی در میان ملل جهان به وجود آورده است. بیان این سخن از آن رونیست که مفتخر به گذشتگان باشیم و به افتخارات آنان بسنده کنیم، دلخوش باشیم. بلکه تذکر به گذشته ای پرشکوه از تاریخ تمدن ایران و اسلام مسؤولیت خطیر و وظیفه سنگین ما را گوشزد می کند که هم در جهت پیشبرد آن تمدن و فرهنگ بکوشیم و هم قدرشناس آن شکوه وعظمت باشیم. درحقیقت میراث گذشته سرمایه ای بی بدیل را برای ما جهت گام برداشتن به سوی آینده ای رفیع تر به وجود آورده که همه ملتها در دنیای کنونی از آن برخوردار نیستند.

ملتهای کنونی آمریکای لاتین دارای تاریخ ملی با قدمت حتی دویست ساله نیستند. ایالات متحده تاریخ مستقل ملی قریب به دویست و پنجاه سال دارد. در میان ملل اروپایی صرفنظر از یونان و ایتالیا، برخورداری از تاریخ ملی یک هزار ساله امر نادری است. یونان پس از عصر اسکندر برای حدود دو هزار سال یعنی عصر رومیان، بیزانسی ها و عثمانی ها فاقد حضوری مستقل و مشخص بوده است. ایتالیا پس از سقوط روم باستان برای نزدیک به هزار و پانصد سال فاقد وحدت و موجودیت ملی مستقل بوده است. این ملتها همگی از گذشته تا حال سهمی اساسی در تاریخ تمدن و فرهنگ بشری داشته اند. اما در برخورداری تواîمان از قدمت، وحدت، استمرار و اتصال تاریخی کمتر توفیق داشته اند.

در مشرق زمین از ملل باستانی اکنون می توان از ژاپنی ها، چینی ها، هندی ها، ایرانی ها، عرب ها، ترک ها و… می توان سراغ گرفت. از سومر، آشور، لیدی، قبطی، فنیقی و نظایر آنها اکنون نشانی نیست. داعیه های اتصال به آنها نیز سر در عرصه اسطوره و سیاست می ساید. آنان که تاکنون در نشیب و فراز ایام دوام یافته اند موقعیت فرهنگی و تمدنی یکسانی ندارند. هر یک به سهم خویش درخششی در تاریخ تمدن بشری داشته اند. ضمن ارج نهادن به میراث باارزش آنان و بدون آنکه راه به سوی تفاخر بی اساس و افراط در تمجید و تکریم خویش بپیماییم لازم است به آنچه خود داریم به نحوی عالمانه و از سر تحقیق آگاه شویم و در جهت حراست از آنان و تکمیل، توسعه، ترقی و تداوم آن کوشا باشیم.

آنچه در تاریخ ایران به عنوان اسطوره، حماسه شناخته شده و اخبار پیشدادیان و کیانیان نامیده می شود، بیانگر تلاش و کوشش مشترک و هماهنگ ملتی در راه دفاع از استقلال خویش، اعتلای خویش و پی افکندن شالوده ایست که قرنها دوام آورده است. نگاه ساده و سریع به این دوره بیش از هرچیز تفاهم و تعامل را نشان می دهد. حال آنکه پرواضح است که در آن دوران تکوین جامعه ایرانی مبتنی بر به هم پیوستن و

به هم رسیدن فرهنگ ها و جامعه های گوناگونی بوده است.

اما هم آنان و هم کسانی که بعدها راوی اخبار آنان بوده اند نیک دریافته اند که پاسداری از این مرز و بوم همه مستلزم وفاق و هم نیازمند به ارائه تصویری مبتنی بر وحدت است.

روزگار مادها شاهد تلاش مشترک اقوام ایرانی و به طور کلی اقوام ساکن ایران برای دفاع از قلمرویی بود که مدام از جانب آشوریان از سمت غرب و سکاها از سمت شمال مورد حمله قرار می گرفت. مادها مدیر و مظهر این وحدت بودند و تعامل و همراهی اقوام دیگر ضامن اقتداری بود که دفاع از بیگانگان را ممکن می ساخت. پس از آن پارس ها عهده دار چنین نقشی شده اند. چرخش دولت و تحول از سلسله ای به سلسله دیگر امری طبیعی در تاریخ هر ملت و کشوری است و اینکه از آن تعبیری قومی یا طبقه ای کردن حکایت از تلاشی نامعقول و نافرجام برای بازگرداندن سیر طی شده تاریخ دارد. مادها و پارس ها از یک ریشه بوده اند و دست در دست هم دولتی وسیع و مقتدر ساخته اند. دوش بدوش بودن پارس ها و مادها در نقوش تخت جمشید گویای این وحدت و همراهی نیست؟ آیا این وحدت سد محکمی برای چند قرن جلوگیری از تهاجماتی که از سمت شمال به فلات ایران می شد نبود؟ آیا هجوم اسکندر دلیل بر صحت تشخیص فرمانروایان ایرانی نبود که خطری که از سمت مغرب قلمرو آنان به صورت بالقوه یا بالفعل وجود دارد نباید دست کم گرفته شود؟ مگر از قدیم نگفته اند آن کس عاقل تر که پیش بین تر. اساس وحدتی که از مبادی تاریخ ایران گذاشته شد تا آن اندازه منطقی و محکم و مبتنی بر نیازها و ضرورتهای عینی و فکری جامعه ایرانی بود که قرنها ادامه یافت و هرچند روزگارانی شرایطی پدید آمده که سخت در معرض تزلزل قرار گرفته اما تداوم یافته است.

 

صرفاً در روزگار غلبه بیگانگان مانند عصر اسکندرانی به خواست بیگانه و به دست او این  وحدت در مخاطره افتاده است. مگرنه در روزگار معاصر نظر به ماد آتروپاتن به وسیله دیاکونف داده شد و سپس عبدالله یف از آن برای توجیه تجزیه مرزهای شمال ایران در عصر تزاری بهره جست. اینکه به تبع اندیشه ای در دنیای کنونی سخن از تعارض پارس و ماد به میان آید فاقد هر گونه بنیاد علمی و مبانی منطقی است و منطبق با هیچ استناد و استدلالی در تاریخ نیست. به همان اندازه که چنین داعیه ای فاقد ارزش تاریخی است ادعای اتصال مادها و تورانی ها فاقد هر گونه وجاهت علمی است. مادها خود طعم تلخ تهاجم همسایه شمالی خود، سکاها را چشیدند و مدتها یوغ ستم و آزار آنها را تحمل کرده اند و آن هنگام در مرزهای شمالی خود به امنیت و آرامش رسیدند که دست در

دست پارسها موفق به دفع تهاجم بیگانگان سکایی شدند.

وحدت ماد و پارس در ایران باستان صرفاً نمونه ای از وحدت عمیق و تعامل گسترده جهان ایرانی است که نتایج درخشان و پایداری برای این ملت به ارمغان آورد و می توان مثالهای متعدد دیگری نیز برای آن ذکر کرد. حال اطلاق «دوازده قرن سکوت» برای این دوران اقتدار، افتخار و رونق و پیشرفت با چه منطق و هدف و انگیزه ای خواهد بود. در عصر ماهواره و تکنولوژی و ارتباطات همراه با چه استدلال و منطق و استنادی می داند. این آب به کدام  آسیاب ریخته می شود؟ آن نیز جای تامل دارد. در دوره تمدن اسلامی نیز نتایج درخشان این وحدت را مانند دوره های قبل می توان دید. تمدن پرشکوه اسلامی با وحدتی که در نتیجه ایمان واحد به وجود آمد؟ عناصر مختلف قومی و زبانی و تمدنی را در مجموعه ای واحد گرد خویش جمع کرد و از آن تمدنی جدید به نام تمدن اسلامی ساخت. در نتیجه این همدلی، هم فکری و همکاری بود که پیشرفتهای بزرگ مسلمین صورت گرفت. در شرایطی از وحدت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بود که مسلمانان از توان اقتصادی بالا و رونق علمی و فرهنگی ممتازی برخوردار شدند. آنان تا آن اندازه هوشیاری داشتند که از میراث غنی ملل پیش از خود بهره گیرند و نه تنها از دوازده قرن تاریخ و تجربه غنی ایرانیان ،بلکه از میراث دوازده قرنی یا بیشتر یونانی، رومی، هندی ، مصری و عرب هم بهره گیرند. و به جای نفی و انکار و طرد و تردید با دیده بصیرت و با آینده نگری خردمندانه به جذب عناصر مفید فرهنگهای گوناگون بپردازند. اینکه از خلال دوازده قرن تلاش و تکاپو کسی صدایی نشوند دلیل بر ناشنوایی است و از آفات تاریخ نگاری غیرحرفه ای و عوامانه ای که در این روزگار رواج یافته است. آن هنگام که تاریخ بجای تفکر، عرصه تفتین یا تفتین شود، دست مایه سخنان نسنجیده و اوهامی می شود که نه تنها سودی از آن مردمان را حاصل نمی شود بلکه جز زیان وخسران نتیجه ای نخواهد داشت. تاریخ سنگ بنای موجودیت و هویت یک ملت است و سنگری است که نه به آسانی به دست می آید و نه به آسانی می توان آن را از دست داد. خالی کردن چنین سنگری که مصونیت یک ملت در برابر آفات گوناگون را موجب می شد همان و تصرف آن به دست دیگران همان. این همه تلاش و کوششی که دیگران برای تاریخ ساختن و تاریخ دار شدن و تاریخی جلوه گر ساختن خود انجام می دهند، این همه کوشش برای ربودن عناصر تاریخی این و آن و انتساب آن به خویش که در دنیای کنونی صورت می گیرد آیا روشن کننده ذهن هایی نیست که نادانسته های خویش را عین دانایی تصور می کنند؟ طرد و تخطئه دورانی از تاریخ یک ملت که مبادی و مقدمه و مبنای فرهنگ و تمدن آن همه به شمار

می آید به سود کیست؟ انکار وحدت تاریخی که طی قرنها ضامن دوام و بقای حیات آنان بوده است چه سودی دارد؟ چنین نظریه پردازی هایی مبتنی بر کدام روش علمی و منطق تحقیقی است؟ و براساس کدام مبانی نظری علمی استوار است؟

 

 

 

تحقیق در وجوه ریاسپورای فرهنگ و تاریخ ایرانیان (ضرورت ها، راهبردها و راهکارهای آن)

تحقیق در وجوه ریاسپورای فرهنگ و تاریخ ایرانیان (ضرورت ها، راهبردها و راهکارهای آن)

تحقیق در وجوه ریاسپورای فرهنگ و تاریخ ایرانیان (ضرورت ها، راهبردها و راهکارهای آن)

 

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

 

همچنانکه سرزمین ایران در طول تاریخ دیرپا و پرفراز و نشیب خود گسترش و عقب نشینی های مکرری داشته است. براین اساس ایرانیان و فرهنگ ایران همانگونه که سرگذشتی در وطن دارند، داستانی پرماجرا و جالب در سرزمین های دوردست نیز دارا هستند. مانند تاریخ دولت شیرازی زنگ در شرق آفریقا، پارسیان هند، بنی رستم در شمال آفریقا، اخشیدیان مصر و مواردی از این قبیل.

چگونه می توان چنین عرصه هایی، از تاریخنگاری را در یک طرح راهبردی فرهنگ ملی گنجاند یا اصولا آن را باید ذیل تاریخ سرزمینی یا تاریخ فرهنگی ایران به شمار آورد؟ مقدم بر همه اینها دانش عمومی و تخصصی ما در این زمینه از چه پایه و مایه ای برخوردار است. تا جایی که نگارنده می داند اطلاع عموم متاîسفانه از چنین مقولاتی اصلا وجود ندارد و صد بار اسفبارتر آنکه در نظام علمی، آموزشی و پژوهشی ما نیز اطلاع و اهتمامی در خور نیست به آنها در کار نیست. این در حالی است که ضرروت های علمی، فرهنگی، ملی و بین المللی چندی در این خصوص برای ما وجود دارد. می توان چنین گفت که حداقل به عنوان بخشی از تاریخ این مردم عنایت بدان گریزناپذیر است و غفلت از آن بمنزله از دست دادن بخشی از میراث معنوی و عناصری است که می تواند بعضی از حلقه های مفقوده تاریخ و فرهنگ ما را روشن سازد.

اجازه دهید قبل از آنکه درخصوص تاریخ و فرهنگ ایران از منظر پدیده دیاسپورا بپردازم اندکی در مبادی و مثال های آن بحث کنم.

دیاسپورا diaspura واژه ای یونانی است که منظور از آن مهاجرت جمعیت و ایجاد سکونتگاه های جدید اما مرتبط با سرزمین اصلی است. یونانی ها طی قرون ششم تا چهارم قبل از میلاد، بخشی از جمعیت دولت شهرهای خود را به سواحل و جزایر دریای مدیترانه و دریای سیاه فرستادند. آنان در سواحل آسیای صغیر، ایتالیا، و دیگر نواحی مدیترانه سکونتگاه هایی ایجاد کردند که از همه نظر، اعم از فرهنگ یا اقتصاد و ارتباطات و سیاست مرتبط با دولت شهر اصلی و اولیه خویش بود. امروزه اطلاعات و تحقیقات در مورد این وجه از تاریخ یونان کاملا مورد توجه است و به کمک آنها نه فقط تاریخ یونان بدرستی و بطوری کامل بازشناسی می شود که حتی تاریخ دولت ها و ملت ها و سرزمین های مرتبط با مدیترانه و دریای سیاه نیز از همین طریق ریشه یابی و تبیین می گردد. وجه تسمیه اماکن جغرافیایی (توپونومی) و مبادی شکل گیری مدنیت برای بسیاری از نواحی مدیترانه با کمک همین دیاسپورای یونانی ممکن است. به همین دلیل است که می دانیم در لغت، مدیترانه به معنای دریای وسط سرزمین است زیرا دیاسپورای یونانی موجب شده بود این دریا در وسط جوامع یونانی قرار گیرد. یا

قبرس (Cyprus) به معنای مس است. همین وضع برای تاریخ روم نیز وجود دارد. رومی ها نه تنها در حوزه مدیترانه و دریای سیاه بلکه در شمال آفریقا، آسیای غربی و نیز قاره اروپا، پدیده دیاسپورا را توسعه بخشیدند. تا جایی که امروزه تاریخ این نواحی بدون بهره گیری از تاریخ روم و امعان نظر در آن ممکن نیست. نام آفریقا، بریتانیا… ریشه در آن دوران دارد و مسیحیت از همین طریق با تاریخ اروپا پیوند یافت.

فنیقی ها که ساکنان لبنان قدیم بودند نیز با گسترش در مدیترانه دارای دیاسپورایی پرآوازه شدند؛ یعنی کارتاژ، دولت شهرهای فنیقی در سواحل لبنان مانند بیروت، طرابلس، صور و صیدا به منظور امور تجاری و دریانوردی خویش در سواحل جنوبی مدیترانه سکونتگاه هایی ساختند و گفته شده تا قسمتی از سواحل غربی آفریقا در اقیانوس اطلس را نیز بحرپیمایی کردند. با گذشت زمان پایگاه کارتاژ (قرتاخیه) که مطابق با تونس امروزی است رشد و رونق بیشتری یافت و سرانجام به صورت دولتی مستقل درآمد. آن هنگام که دولت شهرهای فنیقی در موطن خویش، چراغ دولتشان به خاموشی گرایید، کارتاژ و پرتوان و ثروتمند آوزاه ای بلند داشت. اما سرانجام در قرن دوم قبل از میلاد، تعارض با روم نوخاسته برای تسلط بر مسیرها و منابع تجاری مدیترانه موجب شکست کارتاژ شد. سیسیل از دست کارتاژ خارج شد و تلاش های هانیبال نیز به نتیجه نرسید. سرانجام سردار رومی سیپو آفریقایی Sipio  Africanerدولت کارتاژ را نابود ساخت.

هرچند رومیان سراسر مدیترانه را تصرف کرده اند و برای چندین قرن نیز در تصرف خود نگه داشتند، اما خود کمتر پراکنده و متوطن در سواحل و جزایر آن شده اند، یکی از دلایل این امر اهمیت، عظمت و موقعیت شهر رم در همان مدیترانه ای برای چندین قرن بود. در حالی که در یونان چنین

نوع مرکزیتی را شاهد هستیم، با این پدیده روبرو شدیم که شهروندان دولت شهرها به دلیل تنگی معیشت با ضرورت توسعه تجارت در جایی خارج از وطن (شهر) مستقر می شدند. اما رومیان بیشتر به صورت ماîموریت های نظامی و اداری یا به ضرورت تجارتی کوتاه مدت در جایی مستقر شده وبا بهره گیری مبتنی بر استثمار از بومیان، پس از چندی به سرزمین و شهر اصلی خود یعنی رم بازگشته اند. در نتیجه سکونتگاه های رومی در سواحل مدیترانه و حتی متصرفات رومی در اروپا دوامی نیافت و از حالت پادگان کمتر خارج شد. پس از چندی نیز بیزانس (روم شرقی) قسمت عمده این پایگاه ها بخصوص در مدیترانه شرقی و جنوبی را تصاحب کرد، در نتیجه از روم باستان (غربی) بیشتر تاîثیری فرهنگی بخصوص در زمینه اعلام جغرافیایی باقی ماند.

امپراتوری بیزانس نیز از نظر پدیده دیاسپورایی شباهت به روم (غربی) نبود. برای دورانی طولانی پایتخت آن کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه) موقعیت و برتری کم نظیر و پایداری داشت. آنچنانکه به تنهایی با تمامی قلمرو امپراتوری برابری می کرد. لذا بیزانسی ها کمتر علاقه ای به زیست در خارج از وطن داشته و همچنان به صورت ماîموریت های نظامی، اداری و اقتصادی به سواحل و سرزمین های اطراف مدیترانه رفت و آمد می کردند. مرکزیت دینی کنستانیوپولیس که لااقل برای رعایای امپراتوری لازم الاتباع بود. هرچند مرکزیت دینی رم با آن رقابت می کرد. در همان حال پیوند بر مبنای مسیحیت میان امپراتوری و رعایا در بیزانس شرایطی را بوجود آورده بود که، شکافی نظیر حقوق شهروندی در امپراتوری روم (غربی) ایجاد نگردد. اگرچه حقوق شهروندی و فضیلت  تعلق به سرزمین اصلی مورد انکار نبود اما اشتراک در ایمان مسیحی و نیز شرایطی که امکان نمی داد امپراتوری در اقتداری

کامل و دائمی قرار گیرد موجب شد، نواحی اطراف مدیترانه برای بیزانس به صورت استان ها و حتی کشورهایی زیردست درآید. در هنگام ظهور اسلام چون روابط تجاری نابرابر و مبتنی بر استثمار فاصله این استان ها با کشورها را با سرزمین اصلی (بیزانتیوم) سخت عمیق ساخت. شرایطی که مسلمانان در قرن هفتم میلادی (اول هجری) برای خارج ساختن مصر و شام و سپس سراسر شمال آفریقا از تصرف بیزانس سود جستند.

در مجموع پس از هزار سال رونق و شکوه، آنچه از تاîثیر بیزانس بر مناطق مجاور باقی ماند به صورت میراثی فرهنگی بود. اگر از رومانی که مردمانش بر این باور هستند که از نسل رومیان اند بگذریم، مبادی تمدن صرب ها، مجارها بلغارهای روس ها و نیز بعضی از مسیحیت شرقی با بیزانس ارتباط دارد. پدیده ای که دیاسپورا محسوب نمی شود.

حضور پرقدرت اعراب مسلمان در مدیترانه از قرن هفتم میلادی هیچگاه دیاسپورای عرب را موجب نشد. اراضی متصرفی اعراب از مصر تا شمال اسپانیا بود و سرانجام به همان  نحو که در اروپا گسترش یافته بود عقب نشست. حضور مسلمانان در سیسیل و مینورکاوکرت نیز موقتی بود و اکنون آثار جمعیتی از آنان در آن جزایر وجود ندارد.

در حالی که مسلمانان در حال عقب نشینی به سواحل شرقی و جنوبی مدیترانه بودند دو پدیده نیمه دیاسپورایی اروپایی ظهور یافت. اول حضور وایکینگ ها نرماندها از طریق جبل الطارق و نیز دریای سیاه در مدیترانه بود که بخصوص جزایری را از دست مسلمانان خارج ساختند.

اما آنان در حالی که واژه فرنگ را در مناطق مسلمان نشین گسترده بودند، پس از چندی تا قرن دهم میلادی دیگر حضوری جدی در مدیترانه نداشتند. اما با شروع جنگ های صلیبی، فرنگان از غرب، شمال و مرکز اروپا به سوی شرق مدیترانه

سرازیر شدند. آنها طی جنگ اول صلیبی (۱۰۹۶ م.)، نواحی شرقی مدیترانه را تصرف کردند. اما از جنگ صلیبی دوم شروع به عقب نشینی کردند. با این حال تا پایان جنگ های صلیبی (۱۲۹۱ م.) مناطقی را در اختیار داشتند که بیشتر شامل شهرها دنیا و بنادر می شد. در این نواحی بقایای جنگجویان صلیبی و مهاجرین همراه آنان تا مدت ها دیاسپورایی شبه یونانی داشتند. مراکز تجاری فعال در این شهرهای صلیبی و وابسته به ونیز و جنوا بود و مراکز نظامی در دست عوامل پادشاهی انگستان و فرانسه.

دامنه حضور فرنگان بخصوص در دوره ای که تجارتشان رونق بسیار داشت تا بیزانس، تونس و شبه جزیره کریمه در دریای سیاه نیز کشیده شد. سودان و کاقا در ساحل دریای سیاه از جمله این مراکز بود. حتی در تبریز و سلطانیه نیز تجار ونیزی مراکزی تاîسیس کردند. اما هرچند اعزام و استقرار هیاîت های بیشتری در صدد تبدیل شدن به جایگزینی برای آنها بود، سرانجام با پایان یافتن جنگ های صلیبی، دیاسپورای فرنگ در سواحل شرقی مدیترانه نیز کمرنگ شد. بقایای جنگجویان صلیبی در پوشش شوالیه های سنت ژاپن و مالت مدتی در جزایر مدیترانه تکاپویی داشتند. اما پس از تحمل ضرباتی از تیمور و سپس عثمانی ها از صحنه خارج شدند. صرفآ شوالیه های مالت بطور موقت دیاسپورایی را نمایندگی می کردند که چون سرانجام کاملا مستقل شد، آن را نیز نمی توان پدیده ای دیاسپورایی دانست.

عثمانی ها نیز که با تصرف قسطنطنیه جای بیزانس را گرفتند، از نظر پدیده دیاسپورا در مدیترانه همان راه بیزانس و روم باستان را رفتند. علی رغم تصرف سراسر سواحل شرقی و جنوبی مدیترانه حضور عنصر ترک به عثمانی بسیار ضعیف و حداکثر به صورت؟ که در تونس و الجزایر بود. مملوکان

مصر که گروهی ترک با ترک متعلق منشا قفقاز و نواحی شرقی دریتی سیاه بودند از نظر جمعیتی ربطی به عثمانی نداشتند. در همان حال روابط عثمانی با بقایای تاتارها در کریمه و جنوب روسیه فقط از نظر فرهنگی قابل اهمیت است. اما در بالکان دیاسپورای عثمانی را نیز می توان دید؛ اما پیش از آنکه مبنای قومی داشته باشد جنبه اسلامی دارد. مسلمانان آلبانیایی، بوسنیایی و جماعت هایی دیگر از این نوع هستند. اما طی تحولات سیاسی پرفراز و نشیب قرن نوزدهم که مسئله شرق و زوال مرد اروپا (عثمانی) در جریان بود، سرانجام تا پایان جنگ جهانی اول عثمانی آنها را فراموش کرد و آنان نیز در پی یافتن هویت و ملیتی خاص خود رفتند. در این میان ترک های قبرس وضعیتی خاص در پیوند با ترکیه از خود نشان داده اند.

در حالی که امپراتوری عثمانی رو به زوال می رفت، ایتالیا شتابان کوشید بخشی از مایلمک آن را صاحب شود تلاش برای تصرف لیبی و تبدیل آن به سرزمینی ایتالیایی که در فاصله حد جنگ جهانی اول تا دوم صورت گرفت سرانجام بی نتیجه ماند. به همین نحو تلاش برای تصرف حبشه و مستعمره ساختن آن به مقصود نرسید. خیلی زود رویای «دریای ما» نامی که ایتالیایی ها به تاîسی از روم باستان به مدیترانه می دادند چون حبابی از میان برخاست.

اما فرانسوی ها در تحقق یک طرح دیاسپورایی در جنوب مدیترانه موفق تر بودند. آنان که در قرن نوزدهم از تونس تا مراکش را به تصرف درآوردند موفق شدند هم در آنجا و هم در اراضی پیوسته به آنها تا اعماق صحرای آفریقا فرهنگ فرانسوی را توسعه دهند. هم اکنون زبان فرانسه در اغلب این کشورها رواج دارد و جامعه فرانسه نمادی از استمرار پیوندهای گذشته است. در الجزایر و تا حدودی در تونس حضور جمعیتی فرانسویان بیشتر قابل توجه

بود. آنچنانکه پس از کبک در کانادا بزرگترین جمعیت فرانسوی خارج از وطن را همین فرانسویان الجزایر تشکیل می دهند.

کبک که در بردارنده جمع کثیری از فرانسویان مهاجر به کاناداست، در اصل پایگاه اصلی فرانسویان برای حفظ مستعمرات خویش در آمریکای شمالی بود. اما با غلبه انگلیسی ها در اواسط قرن هجدهم و طی جنگ های هفت ساله به صورت اقلیتی تابع انگلیسی ها درآمد. اما پسوندهای جمعیتی، فرهنگی و اقتصادی، آن با فرانسه بسیار بوده و به اندازه ای است که پیوندهای آن با جامعه انگلیسی زبان کانادا مدام دستخوش نوسان می گردد.

توفیق فرانسویان در شمال آفریقا به همان اندازه که با ناکامی عثمانی ها قابل قیاس است با موقعیت اسپانیایی ها نیز می تواند سنجیده شود. قبل از فرانسوی ها، اسپانیایی ها در قرن شانزدهم و در پی بیرون شدن مسلمانان از جنوب اسپانیا، کوشیدند در سواحل الجزایر و مراکش مستقر شوند. اما عثمانی ها با همکاری مسلمانان؟ آنان را ناکام گذاردند. در عوض در این قرن مهاجرت اسپانیایی ها به مستعمراتی که در قاره تازه کشف شده، آمریکا به دست آورده بودند آغاز گردید. طی چند قرن مهاجرت گسترده مردم اسپانیولی زبان، جمعیت کثیری را در بیست کشور کنونی آمریکای لاتین فراهم آورده است. شاید بتوان گفت که یکی از بزرگترین پدیده دیاسپورایی تمدن جدید، همین تشکیل جامعه اسپانیولی در آمریکای لاتین است.

پرتغالی ها نیز مانند اسپانیایی ها پیشگام در ایجاد مستعمرات بودند. اما آنها در سواحل آفریقا و بطور کلی در مشرق زمین توفیقی در استقرار دائمی جمعیت نیافتند. تنها در برزیل جمعیت و فرهنگ پرتغالی به پیروزی مشخصی رسیده است. در سطحی پایین تر از پرتغالی ها، هلندی ها قرار دارند.

آنان که در قرن هفدهم سیاست مستمره سازی و اسکان جمعیت را در ماوراء بحار آغاز کردند، سرانجام بسیاری از مراکز مستعمراتی خود را از دست دادند. فقط در جنوب آفریقا مهاجرانی از هلند موسوم به بوئر (کشاورز) موجودیت خود را تا مدت ها حفظ کردند.

برای آلمان ها پدیده دیاسپورا در ماوراء بحار نیافت. عمر امپراتوری ماوراء بحار آنها بسیار کوتاه بود. اما در خاک اروپا مسئله آلمان های جدا مانده از موطن اصلی در دوره نازی ها بسیار مشکل آفرین شد. آلمان های سودت (چک اسلواکی) پس از کشمکش های سیاسی بسیار سرانجام به آلمان ملحق شدند (۱۹۳۸ م.). در نتیجه برای آلمان ها پدیده دیاسپورا مطرح نیست. اما تعداد کمی آلمانی پس از شکست نازی ها در جنگ جهانی دوم به آسیای مرکزی منتقل شده اند که دولت آلمان کمک به آنها را وجهه همت خود ساخته است.

در شمال آلمان ها، مردمی که وایکینگ نامیده می شدند و اعقاب اسکاندیناوی های فعلی هستند، یکی از گسترده ترین و موفق ترین اشکال دیاسپورا را بوجود آورند. وایکنینگ ها سراسر دریای شمال و سواحل شمالی و غربی اروپا را در نوردیدند و سکونتگاه هایی در جزایر و سواحل شمالی و غربی اروپا برپا کردند. ایسلند یکی از یادگارهای آنان محسوب می شود. نرماندی در شمال فرانسه محل سکونت و حتی سواحل کانادا محل رفت و آمد آنها شد. آنان در مدیترانه نیز حضور یافتند. همچنین آنها از طریق دریای بالتیک و رودهایی که از داخل روسیه می آمدند به نواحی داخلی آن سرزمین و سرانجام تا دریای سیاه و دریای مازندران خود را رساندند. آنان با قایق های پارویی خود این مسیرها را طی می کردند و نام روس به معنای پاروزن نیز در اصل به آنها اطلاق شده است. دیاسپورای وایکینگ در اواسط قرون وسطی نام و آوازه ای بلند یافت. اما در

فرآیند ملت سازی تاریخ جدید اروپا پدیده ای کمرنگ و سرانجام بیرنگ شد. آنچنانکه دیگر نشانی از آن نمی توان سراغ گرفت.

اما روس ها که در نتیجه دیاسپورای وایکنیگ از دیگر اسلاوها مشخص شده بودند علی رغم توسعه جمعیت و سرزمین، پدیده ای دیاسپورایی را دارا نیستند. امکان گسترش جمعیت در اراضی وسیعی که بستر اصلی زمین گستری روس ها بوده و موسوم به اوراسیا است، جدایی مردمان از سرزمین مادری را موجب شده است. در نتیجه روس ها در عصر تزارها تا آسیای مرکزی، قفقاز و سیبری و سرانجام تا شرق دور پراکنده و گسترده شدند. علی رغم آنکه در بسیاری از این نواحی جمعیت روس در مقابل سکنه محلی شمار اندکی داشتند، اما به دلیل حاکمیت روس ها، پدیده دیاسپورا به ظهور نپیوست. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، جماعت های روس به عنوان یک اقلیت نمودی از پدیده دیاسپورا را نشان دادند اما خیلی زود با برقراری حق تابعیت دوگانه برای آنها، روند شکل گیری پدیده دیاسپورا متوقف گردید.

زمین گستری روس ها به طرف شرق (آسیا) در اصل در اراضی امپراتوری قدیم مغول ها صورت می گرفت. اصولا شکل گیری روسیه جدید پس از دوره قرون وسطی با عقب راندن مغول ها صورت گرفته است. از سواحل دریای سیاه تا نواحی ولگا و سیبری و امثال آن بقایای امپراتویر اردوی زرین مغولان پراکنده بود. روس ها نه تنها آنها را در حیطه تصرف خود درآوردند بلکه تا آن سوی مغولستان نیز پیش رفتند و تا اواخر قرن نوزده قلمرویی را متصرف شدند که به ترکستان روس (آسیای مرکزی بعدی) موسوم شد. در سراسر این نواحی اقوام ترک و مغول از یکدیگر جدا افتادند و نحوه ای از دیاسپورا را بوجود آوردند. پان تورانیزم که عثمانی بدان دامن می زد و مقابل با روس ها را در قفقاز و بالکان مد نظر داشت،

به عنوان عاملی برای مقابله با این دیاسپورا مطرح شد. پان تورانیزم مدعی بود که ترکان از بالکان تا ترکستان را با یکدیگر متحد و متصل سازد. اما نقص بنیادینی که مانع از پدیده توران شد آن بود که جای به نام سرزمین مادری قابل طرح نبود. عثمانی نیز آزمندانه تر از آن عمل می کرد که اعتماد حتی ترکان را به خود جلب کند. تلاش برای بازسازی افسانه اغوزخان به عنوان محوری جهت گذر از دیاسپورای ترک نیز به نتیجه ای نرسید زیرا اساسآ بسیاری از جماعت های ترک، اقوام ترک شده و در نهایت ترک زبان بودند، نه ترک نژاد. درواقع اولین اشکالی که در قول به وحدت نژادی ترک زبانان پیش می آید مربوط به رنگ پوست و شکل چهره است. ترک زبانان ساکن در نواحی غربی آسیا و شرق اروپا کاملا سفیدپوست هستند. بدون چشم بادامی و گونه پهن. در حالی که ترک زبانان شرق آسیا تا قسمتی از مرکز آن قاره خصوصیات زردپوستان را دارند. این کیفیت درک موطن اصلی ترک زبانان را بسیار مشکل می سازد قابلیت جذب و نیز زمین گستری بسیار آنان موجب رشد جمعیتی و توسعه ارضی فوق العاده آنان شده است این همه در حالی صورت گرفته که نه خاطره ای از موطن وجود دارد و نه علاقه ای به آن دیده می شود در نتیجه جنبه دیاسپورا برای تاریخ ترکان مطرح نبوده است.

ژاپنی ها که زمانی تصور می شد از مهاجرت نژاد رزد از خاک اصلی آسیا شکل گرفته اند خود کمتر به سرزمین های دیگر مهاجرت کرده اند. تواîم با به کارگیری اسلحه از جانب آنان برای استقرار در صفحات جنوبی و شرقی آسیا در دوره معاصر بی نتیجه ماند اما مهاجرینی که به قاره آمریکا رفته اند موقعیت مناسبی یافته اند.

چینی ها بیشتر از طریق سواحل و جزایر نواحی شرقی و جنوبی خویش پراکنده شده اند. مرزهای شمالی آنها معمولا پذیرای امواج پی در پی

مهاجمان بوده است. اما از طریق جزایر بسیاری که در نیمه جنوبی اقیانوس آرام پراکنده است، جماعت های انسانی از چین تا دوردست ها گسترده شده اند. همین امر پایه یکی از فرضیه های مربوط به نحوه انتقال انسان از بّر قدیم به قاره آمریکا و شکل گیری جوامع سرخ پوست (در اصل زردپوست) را بوجود آورده است. در سمت غرب و به طرف اقیانوس هند، هر چند تاîثیر تمدن و فرهنگ چینی بسیار بوده اما گسترده جمعیتی چندانی نداشته است.

به عکس چینی ها، مردم هند از طریق دریاهای جنوبی خود در سواحل و جزایر اقیانوس هند گسترش و پراکندگی فوق العاده ای داشته اند. البته تا حدودی مبحث پراکندگی هندی ها در حوزه اقیانوس هند با ماله ای ها آمیخته شده است. ماله ای ها طی قرون متمادی از جزایر اقیانوس هند تا شرق آفریقا را تحت تاîثیر خود قرار داده اند. آنچنانکه اعلام جغرافیایی متعددی از آنان بجا مانده است. مانند مالاگاشی، مالابار، مالزی… در عوض نفوذ هندی بیشتر جنبه تمدنی داشته و به همراه اعتقادات مذهبی دیده می شود. اما هندی ها بسیار کم در سرزمین های مجاور خویش پراکنده شده اند. کوهستان های بلند شمال هندوستان سدی در این زمینه بوده است. نیز از سمت شمال غربی بیشتر به هند تهاجم صورت گرفته تا اینکه هندی ها از آن سو به دیگر نقاط رفته باشند. هر چند در این سمت نیز نفوذ فرهنگی هند بخصوص در قالب آئین بودا بسیار بوده است.

به عکس هندی ها، اعراب در یا کمتر گسترش یافته و بیشتر در خشکی توسعه قلمرو داده اند. سرزمین هایی که اعراب پس از خروج از شبه جزیره عربستان به میدان گام نهادند اغلب به صورت نواحی عرب نشین درآمدند که در اصل حاصل عربی شدن ساکنان بومی آنها بود. این قلمرو از مرز غربی ایران آغاز و تا مراکش گسترده است. هر چند شبه جزیره

عربستان همواره سرزمین اولیه عرب ها دانسته شده است اما پیوستگی اراضی عرب نشین، به آنان صورتی دیاسپورایی نمی دهد. مگر آنکه برای فلسطینی ها در روزگار معاصر چنین نظریه ای را طرح کنیم.

فلسطینی ها که در فوق به آنها اشاره شد خود از ناحیه دیاسپورای یهود دچار مشکل شده اند. مشهورترین و متداول ترین طرح دیاسپورا مربوط به قوم یهود است. از صدر مسیحیت آنان دچار پراکندگی شده و با حفظ موقعیت فرهنگی و وحدت دینی خویش بسر برده اند. در روزگار اخیر پدید آمدن صهیونیسم موجب طرح این نظر شد که یهودیان در یک سرزمین موعود مورد ادعا جمع شوند که این آوارگی مردم فلسطین را بدنیال آورد. نزدیک به دو هزار سال پراکندگی یهودیان و استقرار آنها در نقاط مختلف، آنان را با فرهنگ و ملت های مختلف در پیوند قرار داده بود و وحدت معنوی عامل اصلی همبستگی آنها بوده است. در نتیجه مهمترین کاربرد دیاسپورا در تاریخ برای همین یهودیان است اما بدون شک همانگونه که در اصل این واژه ای برای مهاجرنشینی یونانی ها بکار رفته برای مطالعه بسیاری از انواع پراکندگی های تاریخی و یک دیاسپورای سیاهان مهمترین و بزرگترین ایجاد جامعه سیاهپوستان را در خاک ایالات متحده تجربه کرده است. ایالات متحده خود از مهاجرت جمع کثیری از سفیدپوستان اروپایی بوجود آمد. از آنجا که در این جامعه مهاجرنشین انگلیسی ها نقش اصلی را داشتند، طولی نکشید که فرهنگ و تمدن مردم انگلیسی زبان اساس مدنیت آن به شمار آمد. در همسایگی با ایالات متحده کشور کانادا نیز همین وظع را دارد و مهاجران انگلیسی در آنجا نیز دیگر اروپاییان، بخصوص فرانسوی ها را تحت الشعاع خود قرار دادند. بدین جهت است، در حالی که از مکزیک تا جنوبی ترین نقطه قاره آمریکا را به آمریکای

لاتین موسوم ساخته اند، آن قسمت از قاره آمریکا را که مرکب از کانادا و ایالات متحده است به آمریکای انگلوساکسون مخاطب کرده اند. بخش شمالی اقیانوس اطلس بدین ترتیب بطور عمده تحت تاîثیر فرهنگ انگلیسی قرار گرفت و با گسترش یافتن ایالات متحده و کانادا به سواحل اقیانوس آرام، خیلی سریع مقام و منزلتی جهانی یافت. در همان سمت اقیانوس آرام در سرزمین زلاندنو و استرالیا نیز با اسکان مهاجرانی که بیشتر انگلیسی بودند، به فرهنگ انگلوساکسون پیوست. در منتهی الیه جنوب آفریقا که هلندیان جامعه ای مستعمراتی ساخته بودند نیز سرانجام فرهنگ انگلیسی غالب آمد.

آنچه که تا اینجا گفته شد غلبه فرهنگ و مردم انگلیس در مهاجرنشین هایی بود که بطور کلی جنبه اروپایی داشت. از آنجا که این تحولات در عصر استعمار، صورت می گرفت و از اواسط قرن هجدهم انگلیسی ها در عرصه دریانوردی و استعمار به برتری رسیدند و سپس از اوایل قرن هجدهم در تجارت جهانی نیز موقعیت بی نظیری یافتند، کم کم فرهنگ و زبان انگلیسی صورتی عالمگیر یافت. در این زمینه مدت ها فقط فرهنگ و زبان فرانسوی با آن رقابت می کرد. در اروپا زبان فرانسوی به عنوان زبان اشرافیت، روشنفکری و حقوقدانی جایگاهی ممتاز داشت. در قسمت هایی از سواحل شرقی و جنوبی مدیترانه یا غرب اقیانوس اطلس نیز زبان فرانسوی متکلمینی یافت. اما انگلیسی ها موفق شدند در سراسر مستعمراتی که در آفریقا و آسیا داشتند زبان انگلیسی را گسترش دهند. حتی پس از کسب استقلال نیز زبان انگلیسی به عنوان زبان ارتباطی عمومی در هند، پاکستان، بنگلادش، هنگ کنگ و… همچنان بکار گرفته شد. هر چند زبان انگلیسی با بوجود آمدن شبکه جهانی ارتباطات (اینترنت) و پیش از آن جامعه کشورهای مشترک المنافع بریتانیا موقعیت بین المللی بسیار مسلم و مشخصی یافته

است، اما بدرستی نمی توان مفهوم دیاسپورا را بر آن منطبق دانست. گسترش این زبان تا بدان اندازه نشده است که بیشتر یک زبان بین المللی محسوب می شود تا یک کشور. نیز رشد جوامع مستقل انگلیسی زبان بخصوص ایالات متحده که از نظر سیاسی و اقتصادی مبدل به رقیب و گاه شریکی برای بریتانیا در عرصه جهانی شد، موجب گردیده تا زبان انگلیسی و مردم انگلیسی زبان در سراسر جهان شامل پدیده دیاسپورا به شمار نیایند. حتی در سه قرن پیش خود انگلیسی ها نیز چنین امری را خواهان نبودند. آن هنگام که جوامع انگلیسی زبان در سواحل غربی اقیانوس اطلس رشد فوق العاده ای یافتند. با این عنوان که ساکن سرزمین مادری نیستند. صاحب حقوق مساوی سیاسی به مانند مردم انگلستان نشدند. این خود از عوامل اصلی شروع حرکت استقلال طلبانه مستمرات سیزده گانه ای شد که بعدها ایالات متحده را ساخت. تجربه تلخ از دست دادن ایالات متحده در نیمه دوم قرن هجدهم موجب شد تا در مورد استرالیا و ایتالیا تصمیم دیگری جز استقلال گرفته شود. علی رغم علاقه مندی به حفظ رابطه اقتصادی، علایق مشترک فرهنگی و حتی جمعیتی موجب پیوند دائمی و مبتنی بر تعهد یکسان طرفین به یکدیگر نمی شد. در نتیجه هر چند موفقیت جزیره بریتانیا در تکوین زبان و فرهنگ انگلیسی جای انکار ندارد و بزرگانی چون شکسپیر آن را اعتلا بخشیده اند اما رشد جوامع انگلیسی زبان غیربیریتانیایی نیز بحدی بوده که صاحب سهم و نقش در این فرایند دانسته می شوند مانند انگلیسی آمریکایی و انگلیسی سیاهپوستی جمعیت می توان از آن استفاده کرد.

برای سیاهان آفریقا نیز می توان یک طرح دیاسپورا در نظر گرفت. قاره آفریقا موطن اصلی سیاهان است و از همانجا سیاهان به نقاط دیگر دنیا رفته اند. انتقال سیاهان به مناطق مختلف جهان

اغلب به صورت برده بوده است. پس از لغو بردگی و بوجود آمدن طرفدارانی برای سیاهان، نظریه بازگرداندن سیاهان به آفریقا مطرح شد. در نهضت الغای بردگی ایالات متحده در قرن نوزدهم این نظریه قوت بسیار یافت. حتی در سال ۱۸۴۸ م. کشور لیبریا به همین منظور ساخته شد. اما سیاهان خود تمایلی برای بازگشت به آفریقا نداشتند. این نشان می داد که علی رغم ریشه آفریقایی، سیاهان در هر کجا که هستند ریشه در خاک همان سرزمین یافته اند. در نتیجه هر چند از نظر علمی می توان نظریه دیاسپورا رابرای آنها مد نظر قرار داد اما چنین امری در عرصه فرهنگ آنان قابل پی گیری نیست.

نتیجه ای که تا اینجا می توان گرفت آن است که پدیده دیاسپورا مستلزم برخورداری از یک سرزمین مادری برای مدتی طولانی است. بعلاوه در ایام پس از مفارقت از سرزمین ما در پیوند با آن حفظ شود و علاقه مندی به آن کاهش نیابد. بر همین اساس علاقه مندی به بازگشت به سرزمین اصلی و نیز برقراری پیوند با آن شرط اصلی هست پراکندگی جمعیت در این حالت برای تبدیل شدن به اباسیوا مستلزم ایجاد فاصله مکانی میان سرزمین اصلی و مکان های جدید سکونت جمعیت پراکنده شده است. گسترش جمعیتی در سرزمین پیوسته با سرزمین اصلی پدیده دیاسپورا محسوب نمی شود. اختیار کردن سرزمینی دیگر به جای سرزمین اولیه نیز دیاسپورا به شمار نمی آید.

 

پدیده دیاسپورا برای تاریخ ایران هر چند قدمت بسیار دارد اما مسائل جمعیتی را کمتر دربر می گیرد. لذا اساسآ صورت فرهنگی یافته است. قبل از هر چیز باید توجه داشت که موقعیت متحد، متمرکز و یکپارچه سرزمینی، جمعیتی و تاریخی ایران پدیده ای مشهور و بی نیاز از توصیف است. وقوع دیاسپورا نیز اگر چه حاصل فراز و فرود ایام و دهور

بوده اما در پی تکاپوهای جهانجویانه ایرانیان نیز بوده است.

وقوع پدیده دیاسپورا در تاریخ ایران را در قدم اول باید مربوط به پیشرفت و عقب نشینی های مکرر مرزهای سیاسی ایران در طول تاریخ آن دانست. بطور معمول ایرانیان در عصر اقتدار خویش، سراسر فلات ایران یعنی حد فاصل فرات، جیحون، سند، کورا و خیلج فارس را در تصرف داشته اند. در چنین شرایطی مرزهای طبیعی و سیاسی با یکدیگر منطبق می شده و استقرار جماعت های مرزدار ضامن امنیت سرزمینی محسوب می شده است. مرزهای ایران در گوشه شمال غربی که منتهی به کوه های قفقاز می شد پس از تحولات فراوانی که از سر گذراند سرانجام در اوایل قرن هجدهم به رود ارس عقب نشست. در نتیجه در کوه های قفقاز گروه هایی از مردمان که به یکی از زبان های ایرانی تکلم می کنند باقی مانده اند. ارامنه و گرجی ها نیز که پیوندهای بسیار با تاریخ ایران دارند در این سو واقع شده اند. در اوسیتا نیز پیوندهای فرهنگی بسیار قدیمی با ایران را می توان مشاهده کرد. در آسیای میانه تاجیک ها که به فارسی دری سخن می گویند یادآور قلمرو گسترده فرهنگ فارسی زبانان در قرون گذشته به شمار می آیند. به همین نحو در افغانستان و پاکستان نشانه های تاîثیرگذاری زبان فارسی، فرهنگ ایرانی و شعب مختلف هنر ایرانی اعم از موسیقی، شعر و معماری را می توان مشاهده کرد. در آسیای میانه علاوه بر تاجیک ها، جماعت های کوچک و مهاجری که ایرانی نامیده می شوند نیز وجود دارند. بعضی از این جماعت ها مهاجرین قرون گذشته و بعضی مربوط به دوران معاصر هستند. دامنه حضور فرهنگی ایرانیان را تا نواحی دوردست آسیای میانه مانند کشمیر و کاشغر و ترکستان شرقی نیز می توان دید. زبان فارسی و عرفان ایرانی در دوره تمدن اسلامی در آن صفحات راه یافته و کم کم به

صورت یکی از عناصر مهم فرهنگی آن مناطق درآمده اند. از نمونه های مشخص حضور ایرانیان در نقاط مختلف جهان موارد زیر را می توان به صورت اشاره برشمرد:

 

تمدن شیرازی شرق آفریقا

ساحل شرقی آفریقا را ایرانیان، زنگبار به معنی ساحل زنگ نامیده اند. هرچند اکنون بطور خاص به جزیره ای در همان ناحیه نام زنگبار اطلاق می شود. براساس منابع تاریخی و جغرافیایی کهن، ایرانیان از عهد باستان با ساحل شرقی آفریقا در حد فاصل سومالی تا موزامبیک کنونی آشنا بوده اند و بدانجا رفت و آمد داشته اند. در افسانه گرشاسب داستان سفر او به زنگبار آمده و نیز در کتاب عجایب اقالیم سبعه الی نهایه الاماره اثر سهراب مربوط به قرن چهارم هجری مشخصات طول و عرض جغرافیایی ساحل زنگ و جزایر مجاور آن ذکر شده است.

در اواخر قرن چهارم پس از مدت ها رفت و آمد تجار و دریانوردان میان ایران و زنگ، سرانجام گروهی از ایرانیان که موسوم به شیرازی هستند در ساحل زنگ سکونت اختیار کردند. ناخدا شهریار بزرگ را مهرمزی در کتاب عجایب هند و مسعودی در مروج الذهب و نیز ابوزید سیرافی در سفرنامه به چگونگی رفت و آمد میان سواحل ایران و زنگ اشاره کرده اند. شیراز زیان ساکن زنگ موفق به تاîسیس چندین شهر بندری شدند و دولتی را بوجود آورند که از قرن پنجم تا دهم میلادی دوام کرده است. کیلوا، مالیندی و لامو از شهرهای مهم این دولت بود که موجب انتقال زبان و فرهنگ ایرانی و نیز دستاوردهای تمدنی آن به شرق آفریقا گردید. از اختلاط دو تمدن ایرانی و آفریقایی در شرق در آن قاره، جمعیت، زبان و فرهنگ خاصی به نام سواحیلی بوجود آمد که امروزه بیشتر در کنیا، تانزانیا و زنگبار دیده می شود.

دولت شیرازی زنگ سرانجام بر اثر حمله پرتغالیان در قرن دهم هجری از بین رفت ولی مردم و فرهنگ آن باقی ماند. بعدها با تسلط اعراب عمانی، موقعیت آن تضعیف شد و تماس های اندک با ایران نیز کاهش یافت. اما روابط بازرگانی میان بنادر در ایران و زنگبار ادامه یافته است تا آنکه در آغاز دوره قاجار به یکی از دختران فتحعلیشاه قاجار با یکی از شاهزادگان عمانی ازدواج کرد. این دختر در جزیره زنگبار ساکن شد و به همراه خود جمعی از ایرانیان را نیز برد. طول این دوره از حضور ایرانیان در زنگبار کوتاه تر بود و با تسلط یافتن استعمارگران اروپایی، شیرازی ها (ایرانی ها) به صورت حزبی سیاسی و مبارز راه آزادی و استقلال زنگبار درآمدند. اکنون علاوه بر طرفداران حزب آفرو شیرازی، آثار معماری قابل توجهی از قرن پنجم تا دهم و نیز در قرن سیزدهم از ایرانیان در شرق آفریقا موجود است. نیز لغات بسیاری از زبان فارسی وارد زبان سواحیلی شده که جای تحقیق بسیار دارد. فرهنگ ایرانی نیز بر مردم آنجا تاîثیر گذاشته که از جمله آنها عید نوروز است.

 

ایرانیان در ساحل غربی هندوستان

ساحل غربی هندوستان که مالابار نام دارد، از روزگار قدیم محل رفت و آمد ایرانیان بوده است. بنادر و سواحل آن پذیرای تجار ایرانی بوده و بتدریج جمعی از ایرانیان در آنجا ساکن گشته اند. ناخدا شهریار بزرگ رامهرمزی در کتاب عجایب هند می نویسد که در شهرهای سواحل غربی هند و بخصوص در ناحیه سند، ایرانیان (مسلمانان) در کنار هندوها زندگی می کرده اند. شکل گیری جماعت هایایرانی در آنجا بیشتر به دلیل تجارت بوده است. مقدسی نویسنده احسن التقاسیم فی معرفه الافایم نیز از شرایط فرهنگی شهرهای غربی هندوستان در قرن چهارم که ناشی از هم نشینی دو عنصر ایرانی

اسلامی با هند بوده است سخن می گوید. ناخدا شهریار بزرگ رامهرمزی متذکر می شود که در این شهر به قاضی مسلمان «هزمن» می گفتند. می دانستیم که هنرمند لغت ایرانی  و به معنای خوب مردی است. در اینجا انسان عادل مد نظر قرار دارد. در قرن چهارم جوامع ایرانی مسلمان تا آن اندازه در شهرهای غربی هند توسعه یافته بودند که برایشان قاضی مخصوص مسلمان وجود داشته و نیز مناسبات آنها با همسایگان هندوستان براساس قرارداد تنظیم شده بود. بنادر غربی هندسوتان مهمترین مرکز داد و ستد دریایی بنادر ایرانی خلیج فارس بوده است.

 

پارسیان هند

پس از سقوط ساسانیان، جمعی از ایرانیان زرتشتی به هند مهاجرت کرده و در ناحیه گجرات سکونت گزیده اند. اینان که موسوم به پارسی هستند و معمولا با نام پارسیان هند مورد خطاب قرار می گیرند، از طریق دریا به هندوستان رفته اند. زمان و چگونگی این مهاجرت تاکنون به درستی روشن نشده است. شرح اصلی داستان این مهاجرت در منظومه ای به نام قصه سنجان نقل شده که جزیی از کتاب روایات داراب هرمزیار به شمار می آید. براساس این منظومه گروهی از زرتشتیان از جایی به نام سنجان در خراسان به هرمز آمده و به کشتی نشسته عازم هندوستان شده اند. مضامین این منظومه از حدود قرن چهارم تا هفتم را برای یافتن تاریخ مهاجرت نشان می دهد. می توان این حدس را داشت که مهاجرت پارسیان طی چند مرحله و در دوره ای طولانی صورت گرفته است.

پارسیان در هند پس از اقامت، آتشکده برپا کرده و صاحب شهر و دیار شده اند. زندگی تواîم با مسالمت آنان با همسایگان هندویشان موجب رونق اقتصادی زندگی شان شده و اکنون گروه قابل توجهی در

سرزمین هند به شمار می آیند. حفظ بخشی از میراث کهن ایرانیان، بخصوص معارف زرتشتی بوسیله آنها این امکان را فراهم ساخت تا در دوره معاصر محققین اروپایی بتوانند متون زرتشتی و پهلوی را بازخوانی کنند. آنکتیل دوپرون محقق فرانسوی از طریق پارسیان هند موفق به خواندن اوستا شد.

از دوره قاجاریه رفت و آمد پارسیان هند به ایران آغاز شد و توسعه یافت. اگرچه می توان قبل از این تاریخ نیز شواهدی دال بر روابط زرتشتیان ایران و هند سراغ گرفت، اما از دوره قاجاریه پارسیان هند عطف توجهی جدی به سرزمین اجدادی خود نشان دادند. بخصوص در کرمان، یزد و تهران آنها به کمک هم کیشان خود شتافتند. زیارت اماکن مقدسه زرتشتیان در ایران از جمله اهداف مسافران زرتشتی از هند به ایران بوده است که اکنون نیز ادامه دارد.

پارسیان هند در بمبئی و نواحی مجاور آن دارای جماعت های مشهور و مورد احترام هستند و نسبت به حفظ سنن قدیمی خویش کوشش می کنند. نیز دارای مراکز فرهنگی هستند که زمینه مساعدی را برای امور تحقیقی فراهم ساخته اند. اما دانش ایرانیان در مورد آنها از حد قصه سنجان فراتر نرفته است.

 

ایرانیان در یمن

درپی تهاجم حبشی ها به یمن در قرن ششم میلادی و پناه بردن سیف بن ذی یزن شاهزاده یمنی به دربار انوشیروان، نیبرویی از جانب دولت ساسانی به آن سرزمین فرستاده شد. وهرز فرمانده نیروهای ایرانی با کشتی به یمن وارد شد و توانست پس از مدت کوتاهی حبشی ها را شکست داده، یمن را تصرف کند. او فرمانروایی یمن را به سیف بن ذی یزن بازگرداند اما درپی ناآرامی که درگرفت، سرانجام پادگان ایرانی مستقیمآ حکومت آنجا را در دست گرفت. ایرانیانی که بدین نحو در یمن به قدرت

رسیدند به آزادگان موسوم شده اند و با تاریخ صدر اسلام در مدینه پیوند یافته اند. آنها پس از دریافت پیام اسلام، مسلمان شدند و تا مدت ها پس از اسلام نیز در یمن حضوری مشخص داشته اند. ظاهرآ ایرانیان یمن روابطی با آفریقا از طریق سومالی نیز داشته اند و آثاری از آنان از قبیل سکّه به دست آمده است. اما سرگذشت آنها چندان در روشنایی تاریخ قرار نگرفته است.

در قرون پنجم و ششم هجری دولت ایرانی در جزیره کیش بوجود آمد که به ملوک کیش یا بنی قیصر موسوم شده اند. آنها قلمرو خود را در اطراف خلیج فارس توسعه دادند و از جمله تعدادی از آنان در یمن نیز به قدرت رسیدند. ابن مجاور از تاریخ این سلسله در یمن اخباری در اختیار ما قرار داده است. بنی قیصر در قرن هفتم بوسیله اتابکان فارسی از جزیره کیش رانده شدند.

 

ایرانیان در تایلند

رفت و آمد ایرانیان به سواحل تایلند (سیام) و نواحی مجاور آن مانند برمه و مالزی بسیار قدیمی است. در قرن شانزدهم میلادی تجار ایرانی در تایلند قدرت و نفوذ بیشتری بدست آوردند. بخصوص در اوایل این قرن با حضور یک ایرانی به نام خواجه ذوالنور سپس شخص دیگری به نام شیخ احمد قمی ایرانیان موقعیت مهمتری یافتند. ظاهرآ تعداد ایرانیان چندان زیاد هم نبوده اما آنان با کمک به شاهزاده نارا در رسیدن به قدرت، از موقعیت مهمتری برخوردار شدند. از نشانه های موقعیت جدید ایرانیان، صدارت شخصی به نام عبدالرزاق گیلانی و سپس آقا محمد استرآبادی و سپس ملاحسینقلی شوشتری بود.

موقعیت ایرانیان در تایلند حدود نیم قرن دوام داشت اما همانگونه که از قبل نیز جامعه ایرانی در تجارت تایلند صاحب نقش بود، پس از آن نیز

ایرانیان به اقامت در تایلند و تجارت با آن کشور ادامه دادند.

موقعیتی که برای ایرانیان در تایلند قرن شانزدهم فراهم آمد روابط دربار صفوی با آن سرزمین را نیز توسعه داد. در نتیجه از جانب شاه سلیمان صفوی هیاîتی به آنجا اعزام شد که گزارشی از آنها تحت عنوان سفینه سلیمانی باقی مانده است.

 

ایرانیان در بالکان

مشهور است که کُروات ها از مهاجرین ایرانی هستند. کروات ها که اکنون صاحب جمهوری کرواسی هستند تا پیش از این جزو دولت یوگسلاوی بوده اند. در دوره یوگسلاوی برای محققین کروات امکان تحقیق آزادانه درخصوص منشاî نژادی مردمشان وجود نداشته است، اما پس از فروپاشی یوگسلاوی، مطالب جدیدی در این خصوص امکان عرضه یافت. محققین کروات خود در این زمینه مطالب بسیاری گرد آورده اند اما ایرانیان خود تاکنون کمک موîثری به این تحقیقات نکرده اند.

در بوسنی از دیگر کشورهای بالکان نیز تاîثیر فرهنگ ایرانی را از طریق زبان فارسی و نیز عرفان اسلامی می توان سراغ گرفت. ظاهرآ در دوره قرون وسطی تحت تاîثیر اندیشه های مانوی گروهی موسوم بوگومل نیز در بوسنی حضور داشته اند. به هر حال در دوره امپراتوری عثمانی زبان فارسی و عرفان اسلامی در بالکان نفوذ یافت که یکی از مهمترین یادگارهای آن شرح سودی بر حافظ است.

 

ایرانیان در چین

ایرانیان از روزگار باستان با چین ارتباط داشته اند. این ارتباط بیشتر از طریق خشکی و مسیر معروف جاده ابریشم بوده است. مانویان را می توان اولین دیاسپورای ایرانی چنین دانست. آنان که از تعقیب دولت ساسانی می گریختند در تورفان

(ترکستان چین) جمع شدند و جامعه ای خاص خویش بوجود آوردند. پس از چند قرن ساسانیان نیز رو به سوی چین آوردند. بقایای شاهزادگان ساسانی که از تعقیب اعراب مسلمان می گریختند به چین رفتند و مدت ها نیز در آنجا زندگی کرده اند. گویا آئین زرتشتی از این طریق برای مدتی در چین نمودی یافته است. نیز اخباری نقل شده که بعضی از شاهزادگان ساسانی به ژاپن نیز رفته باشند.

بجز راه زمینی و از طریق آسیای مرکزی، ایرانیان از طریق جنوب و راه دریایی نیز به چین رفته اند. بخصوص در دوره اسلامی، شهر کانتون مرکز عمده استقرار تجار ایرانی بوده است.

در دوره امپراتوری مغول که میان چین (سلسله یوان) و ایران (ایلخانان) روابط نزدیکی برقرار بود بعضی از خاندان های بزرگ ایرانی مانند آل برهان در چین ساکن شده اند، و صاحب مقاماتی نیز شده اند.

 

زبان فارسی

زبان فارسی به عنوان مهمترین مشخصه فرهنگی ایرانیان که در همان حال استمرار و قدمت تاریخ و فرهنگ آنان را نیز بازگو می کند، علاوه بر ایران کنونی در گستره ای قابل توجه نیز رواج یافته است. در وهله اول باید توجه داشت که زبان فارسی خود جزیی از خانواده بزرگ زبان های ایرانی است و مجموعه این زبان ها در قفقاز و آسیای میانه و نواحی دیگر گسترده شده اند. زبان فارسی دری که به فارسی جدید نیز مرسوم است علاوه بر ایران در قفقاز، آناتولی، بالکان، شبه قاره هند و ترکستان چین کمابیش رایج است. در بعضی مناطق آثاری از زبان و لغت فارسی را می توان بصورت پراکنده و یا آمیخته با دیگر زبان ها دید. مثلا لغات فارسی در زبان سواحیلی (شرق آفریقا) و در زبان اردو وجود دارد.

عرفان ایرانی – اسلامی

به مانند زبان فارسی، عرفان ایرانی – اسلامی نیز عامل مهمی در گسترش فرهنگ این مرز و بوم بوده است. عرفای بزرگ و نیز دراویش پیرو آنان سفر بسیار کرده اند و تا نقاط دوردستی از نواحی اطراف ایران، رفته اند. در دوردست های آسیای میانه تا قفقاز و بالکان عارفان ایرانی حضور دارند. در سمت جنوب عرفای بزرگی چون شیخ ابوعبدالله خفیف شیرازی و شیخ ابوالحسن عازرونی و رکن الدین دانیال خنجی مریدان بسیار در شبه قاره هند و جزایر و سواحل اقیانوس هند داشته اند.

در نواحی دوردست دراویش پا به پای تجار پیش رفته اند و بعضی در آنجاها ساکن شده و به تاîسیس خانقاه یا تبلیغ اسلام همت گماشته اند. در جزیره دوردست مالدیو شیخ شمس الدین تبریزی توانست بومیان را مسلمان سازد.

چنانکه گفته شده از طریق دریا ایرانیان تا نواحی دوردستی رفته اند. از طریق خلیج فارس، ایران به اقیانوس هند مرتبط است. از روزگار باستان تجار و دریانوردان ایرانی به سواحل و جزایر این اقیانوس سفر کرده اند. پراکنده شدن ایرانیان اعم از زرتشتی یا مسلمان از طریق دریا یکی از مهمترین عرصه های دیاسپورای ایرانی به شمار می آید. توسعه اسلام در بسیاری از سواحل و جزایر در اصل به دست هینان صورت گرفت. شکل گیری فرهنگ و تمدن سواحیلی به واسطه (شرق آفریقا) نیز مسافرت و اقامت ایرانیان در آنجا ممکن و میسر گردید. در سواحل غربی هندوستان، در تایلند و بسیاری از مناطق دیگر ایرانیان پراکنده شده و یا فرهنگ خویش را به آنجا منتقل ساخته اند.

 

ایرانیان در شمال آفریقا

پس از دوره هخامنشیان که ایرانیان در مصر حضور داشته اند، دیگر تاریخ مصر با کشور ما

ارتباطی ندارد تا آنکه در دوباره تمدن اسلامی بار دیگر پای ایرانیان به شمال آفریقا باز می شود. شاید قدیمی ترین و ماندگارترین یادمان ایرانی در شمال آفریقا نام قیروان باشد. قیروان که پایگاه مهم مسلمانان در قرون اولیه اسلامی به شمار می آمد، در لغت ماخوذ از کاروان است. در تونس این نام را یادگاری از حضور ایرانیان دانسته اند. هرچند در این خصوص اطلاعات اندکی داریم اما شاید چنین نامگذاری بی ارتباط با فرمانروایان بنی رستم نباشد. بنی رستم سلسله ای بود که در حدود سال ۱۴۰ ه . در مغرب میانه (الجزایر) شکل گرفت و تا حدود ۲۹۶ ه . عمر کرد. بنیانگذار این دولت عبدالرحمن فرزند رستم نام داشت و گفته شده است که اصلا ایرانی بوده است. نام رستم حاکی از نسب ایرانی آنهاست که به دودمان سیاسی آنها نیز اطلاق شده و در منابع وارد شده است. عناصر مهم تشکیل دهنده این حکومت ایرانیانی بوده اند که گرد عبدالرحمن را گرفته بودند. خوارج و بربرها و جمعی از اعراب نیز آنها را یاری رسانده اند. متاîسفانه تاریخ این سلسله ایرانی که با طغیان علیه خلفای عباسی آغاز شد و زمینه را برای تشکیل حکومت های مستقل بعدی شمال آفریقا هموار ساخت چندان روشن نیست. حدس نگارنده بر این است که گروهی از اسواران ایرانی در اوایل قرن دوم هجری در شمال آفریقا مستقر شده اند، علت این امر نیز ناآرامی های پی در پی شمال آفریقا و عجز خلفا از سرکوب بربرها بود. عرب ها نیز در شمال آفریقا زمینه ساز جذب نیرو برای خوارج شده بودند. اعزام و استقرار اسواران ایرانی احتمالا به منظور تسلط بر اوضاع آن ناحیه صورت گرفته که بعدآ مقدمات تشکیل دولت بنی رستم را فراهم ساخته است.

در مصر و شام نیز سلسله ای دیگر از ایرانیان به نام اخشیدیان در تاریخ مشهور است. اخشید لقب فرمانروایان فرغانه در مرزهای ماوراءالنهر به شمار

می آید. دولت اخشیدیان در اوایل قرن چهارم بوجود آمد، قبل از آن یکی از غلامان دولت سامانی به نام احمدبن طولون دولتی در مصر تاîسیس کرده بود که از ۲۵۴ تا ۲۹۲ ه . عمر کرد، پس از آن شاهد به قدرت رسیدن محمدبن اخشید هستیم که او نیز مانند ابن طولون در کنار دستگاه خلفای عباسی رشد کرد. او در مصر و شام دولت مستقلی بر پا کرد که توانست حجاز را نیز تصرف کند. دولت اخشیدیان در تاریخ تحولات مدیترانه شرقی در آستانه جنگ های صلیبی نقش مهمی ایفاکرد و توانست برای نیم قرن از تاریخ سده چهارم هجری، فرهنگ و تمدن ایرانی را در آن سامان نمایندگی کند.

 

ایرانیان در دریای حبشی

بجز مرزهای جنوبی ایران، دیگر مرزهای ما را سرزمین هایی شکل می دهند که با نواحی دوردستی از چین تا روسیه و شام مرتبط هستند. هر چند در بعضی از این نواحی جماعت های ایرانی مستقر شده اند یا مانند کشمیر و بدخشان اما معمولا پیوستگی مرزها و سرزمین ها و امکان رفت و آمد مداوم مردمان، کمتر موجب حدوث پدیده دیاسپورا شده است. اما در سمت جنوب یعنی مرزهای آبی گسترده ای که تا اقیانوس های دوردست امتداد می یابد، مهاجرنشین های ایرانی متعددی بوجود آمده است، باید توجه داشت که بطور کلی دریایی که سراسر جنوب آسیا را دربر می گیرد موسوم به دریای حبشی است. اقیانوس هند که از شرق آفریقا تا تنگه مالاکا گسترده شده قسمتی از این دریا (حبشی) را تشکیل می دهد. چنانکه رجوعی به تاریخ دریانوردی ایرانیان صورت گیرد، چگونگی پراکندگی و استقرار ایرانیان در سواحل و جزایر این دریا آشکار خواهد شد. قسمتی از ادبیات دریایی ما جنبه افسانه ای دارد مثل داستان سندباد و نیز داستان عبدالله بحری و بری و نیز سمک عیار و تا حدودی

افسانه گرشاسب، قسمتی از مضامین شاهنامه نیز با دریا مرتبط است.

در دوره ایران باستانی، کشتیرانی ایرانیان موجب شد تا نخستین اطلاعات در خصوص سرزمین ها و ساکنان دریای حبشی شکل گیرد. راهنما که کتابهایی در خصوص کشتیرانی بوده بوجود آید و زرتشتیان با خارج از ایران داد و ستد نمایند. این میراث در قرون نخستین اسلامی به مسلمانان رسید و در اندک زمانی دو گروه تجار و صوفیان پذیرای آن شدند. این دو گروه طی چند قرن در کنار یکدیگر گسترش اسلام در سواحل و جزایر اقیانوس هند را برعهده گرفتند. از جمله از شخصی به نام شمس تبریزی نام برده شده که مردم مالدیورا به دین اسلام وارد ساخت. به همین نحو در دیگر جزایر و سواحل این دریا نیز تجار و عرفا اعم از ایرانی، عرب و هندی نقش داشته اند. این مبحث خود شرح مفصل و مستقلی را طلب می کند. حضور ایرانیان در یمن، در ساحل غربی هند، در ساحل چین، در ساحل آفریقای زنگ و در سیام در این نوشته بطور خاص مورد توجه قرار گرفت که آنها را نیز باید در مبحث کلی حضور ایرانیان در اقیانوس هند و بطور کلی دریای حبشی دانست. چنانکه مباحث مربوط به تاریخ تشیع در این دریا و سرگذشت شیعه برهه و خوجه و نیز اسماعیلیان دعوت قدیم را هم بر آن بیفزاینم طرح وسیع تر و مبحث گسترده تری پیش روی ما قرار خواهد گرفت. در مجموع به نظر نگارنده مهمترین و پردامنه ترین مبحث دیاسپورای فرهنگی برای ایران را می توان در همین عرصه دریایی در نظر گرفت.

 

موزه ها و کتابخانه های جهان و آثار هنری ایران

شاید بتوان یکی از مظاهر مهم دیاسپورای فرهنگی برای ما را موزه ها و کتابخانه های بزرگ دنیا داشت. موزه های لوور، بریتانیا، ارمیتاژ، مترو پولین و

مواردی دیگر دارای گنجینه هایی غنی از آثار ایرانی هستند. کتابخانه های بزرگ مانند کتابخانه ملی پاریس، کتابخانه های متعدد در بریتانیا، کتابخانه کنگره در آمریکا نیز دربر دارنده نسخ متعددی از کتاب های ایرانی ها می باشند. بر اینها باید مراکز اسناد را نیز افزود که هر چند در اصل تعلق به ما ندارند اما در خصوص ایران حاوی مطالب بسیار هستند.

طی چند قرن گذشته و همزمان با رشد پدیده شرق شناسی و ایرانشناسی، آثار ادبی و هنری ایران مورد توجه قرار گرفته و بتدریج آثاری به کتابخانه ها و موزه های بزرگ جهان منتقل شده است. اکنون چنین موزه هایی در سطحی قابل توجه، ایرانی کوچک را در خود دارند. کسب اطلاع دقیق از میراث ایران در چنین موزه هایی و نیز موزه ها و مجموعه هایی که کوچکتر هستند قدم اول انجام امور تحقیقی درباره تاریخ و فرهنگ ایران براساس این آثار است. باید توجه داشت که چنین آثاری هر چند اکنون در اختیار ما نیستند اما به هر حال از نظر فرهنگی، تاریخی و معنوی ایرانی دانسته می شوند و جزیی از شناسنامه ما و گذشته این مردم را تشکیل می دهند. اطلاع رسانی در مورد آنها و مرتبط ساختن محققان با چنین گنیجینه هایی به توسعه تحقیقات فرهنگ ملی کمک بسیار خواهد کرد.

 

جوامع ایرانی در کشورهای جهان

طی دو قرن اخیر تعدادی از ایرانیان به انگیزه های گوناگون به کشورهای دیگر مهاجرت کرده اند و در آنجاها جوامع و مجامعی را تشکیل داده اند. برخی از این مجامع با ایران روابط تجاری و فرهنگی فعالی نیز داشته اند. مثلا در دوره مشروطه ایرانیان ساکن هند، مصر، عثمانی و اروپا بسیار فعال بوده اند. در جنگ جهانی اول نیز ایرانیان ساکن آلمان تکاپوی بسیار داشته اند. در بسیاری از این

مناطق دولت های وقت ایران با تاîسیس کنسولگری و مدرسه و مسجد به خدمات رسانی به آنها اقدام کرده و در حفظ هویت و موجودیت ایرانی، آنها کمک کرده است. این روند تا به امروز نیز وجود دارد و جمعیت قابل توجهی از ایرانیان در نقاط مختلف ساکن شده اند. تاریخ این جماعت ها و موîسسات فرهنگی و اجتماعی متعلق به نه تنها خود تاریخچه ای جالب توجه دارد و در مواردی محققان به بررسی آنها پرداخته اند. به دلیل گسترش ارتباطات و افزایش فعالیت جوامع ایرانی خارج از کشور، نقش فرهنگی و علمی آنها برای تاریخ ایران روز به روز بیشتر می شود. انجمن های علمی مربوط به ایران و مجامع ایران شناسی نیز به رشد چنین موîسساتی شتاب بخشیده اند. در نتیجه تولیدات فرهنگی و تحقیقی درباره ایران اعم از آنکه به وسیله ایرانی ها یا غیرایرانی ها صورت گیرد در حال افزایش بوده است از آنجا که همه اینها درخصوص ایران و به زبان فارسی است جزیی از عرصه فرهنگی ایران را شامل شده است.

 

ختم سخن

تاریخ و فرهنگ گسترده کهن و غنی ایرانی همانگونه که دارای یک هسته اصلی و مرکزی است در سطح جهان نیز دارای میراث های بسیاری است که طی قرون شکل گرفته اند. این امر موجب شده تا شبه دیاسپورایی فرهنگی برای ایران قابل طرح باشد. به عنوان بخشی از میراث فرهنگی ایرانیان لازم است نسبت به شناسایی این میراث اقدام کرد و در فعالیت های تحقیقی از آن به نفع فرهنگ ایرانی اسلامی استفاده کرد. کارساز ساختن اطلاعات علمی مربوط به این میراث فرهنگی به سود ترقی تاریخ و فرهنگ ما کمک خواهد رساند و در زمینه هایی مددرسان امور علمی و پژوهشی ما در عرصه تاریخ نیز خواهند بود. صرف اطلاع بر وجود

چنین میراثی باارزشی در اقصی نقاط جهان به خوباوری در زمینه فرهنگی کمک خواهد کرد، ضمنآ زمینه های فرهنگی ارتباط و همکاری با ملت های دیگر را تسهیل کرده توسعه خواهد بخشید. با بهره گیری از چنین میراث می توان به حضوری فعالتر از نظر فرهنگی در سطح جهان اهتمام ورزید و جایگاه ویژه خویش را در جامعه جهانی کسب کرد. آنچه در این نوشته ها راجع به تاریخ و فرهنگ ایرانی خارج از ایران بدان اشاره شد اندکی از بسیار و قطره ای از دریاست و چنانکه اقتضای قلم باشد می توان آن را بسط اساسی داد و موارد بسیار دیگری رانیز بدان افزود.

 

احوال و آثار دکتر هاشم رجب زاده

احوال و آثار دکتر هاشم رجب زاده

احوال و آثار دکتر هاشم رجب زاده

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

اشاره:

دکتر هاشم رجب زاده محقق پرتلاش و پرآوازه ایرانی بدون شک بیش از هر کسی دارای سهم در شناخت متقابل ایران و ژاپن هستند. ایشان در سال ۱۳۲۰ در تهران به دنیا آمدند و تحصیلات خویش را از دبستان تا پایان تحصیلات دانشگاهی در ایران گذراندند.

ایشان دوره ابتدایی را در سال های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۳ در مدارس ایران، شریعت و رازی و دوره متوسطه را در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ در دبیرستان های اسدآبادی و دارالفنون گذراند و نیز در سال های ۱۳۴۳ موفق به اخذ درجه لیسانس حقوق از دانشگاه تهران و در سال ۱۳۵۱ دکتر حقوق علوم سیاسی از همان دانشگاه گردید. عنوان پایان نامه دکتری ایشان «آئین کشورداری در وزارت رشیدالدین فضل الله همدانی» است.

استاد رجب زاده در سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۱ عضو وزارت امور خارجه بوده اند و در سال های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ استادی زبان و ادب فارسی در دانشگاه مطالعات خارجی دانشگاه اوساکارا برعهده داشته اند، و تاکنون نیز کرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا را دارا هستند.

از جناب دکتر رجب زاده آثار متعددی مشتمل بر کتاب و مقاله انتشار یافته و خدمات علمی، فرهنگی و دانشگاهی بسیار صورت گرفته است. اما چنان که گفته شد بیشترین و مهم ترین عرصه تلاش های علمی و تاîلیفی ایشان کمک به شناخت ژاپن از سوی ایرانیان و نیز شناساندن ایران به ژاپنی ها است.

فهرستی از آثار ایشان اعم از مقاله یا کتاب که در زیر می آید نشانگر تلاش بی وقفه ایشان در عرصه

تحقیق است. ضمن ارج نهادن بر کوشش سترگ آن استاد فرزانه برای شان آرزوی توفیق روزافزون دارم.

 

 

کتاب ها:

* آئین کشورداری در عهد رشیدالدین فضل الله همدانی (متوفی ۷۱۸ هـ  .) تهران، توس، ،۱۳۵۵ هشت + ۳۱۹ ص.

تاریخ ژاپن از آغاز تا معاصر: نگاهی به زمینه ها و مایه های فرهنگ و تمدن امروز سرزمین آفتاب، تهران، موîلف، ۱۳۶۵، هیجده + ۶۰۰ ص.

* تعلیم خط (نسخ، نستعلیق، شکسته): خط و خوشنویسی فارسی، دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا، ۱۹۸۸ (۱۳۶۷ خ.)، ۲۵ ص.

* زبان احترام یا تعارف در فارسی: لفظ موîدبانه و فروتنانه، دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا، ۱۹۸۹ (۱۳۶۸)، دو+ ۳۷ ص.

* یک هزار واژه در دو هزار سخن: نمونه های کاربرد واژه ها در جمله، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو، ۱۹۹۰ (۱۳۶۹)، ۹۸ ص.

* نامه نگاری ساده به فارسی، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو، ۱۹۹۰ (۱۳۶۹)، ۱۱۶ ص.

* گفت وگو به فارسی، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو، ۱۹۹۰ (۱۳۶۹)، ۱۴۹ ص.

* برخی از مثَلها و تعبیرات فارسی (ادبی و عامیانه)، مشهد، موîسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۲  (چاپ دوم ۱۳۷۶)، ۲۹۰ص.

* گزیده امثال و حکم فارسی (به زبان ژاپنی؛ تحقیق مشترک و با ترجمه پروفسور تاکه شی کاتسوفوجی، توکیو، دایگاکوشورین (نشر دانشگاهی ژاپن)، ۱۹۹۳، سیزده+ ۳۷۳ ص.

* ۵۵ سند فارسی از دوره قاجار: گنجینه اسناد فارسی، شماره ۱ (با همکاری کوئیچی هانه دا)، توکیو، موîسسه مطالعه زبان ها و فرهنگ های آسیا و آفریقا، ۱۰ مارس/۱۹۹۷ اسفند ۱۳۷۵، ۱۵۸ ص.

* ۶۰ سند فارسی از دوره قاجار: گنجینه اسناد فارسی، شماره ۲ (با همکاری کینجی ئه اورا)، همان ناشر، ۱۰ مارس/۱۹۹۹  اسفند ۱۳۷۷، ۱۳ ۱۸۴+ ص.

* خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی (بنیانگذاران فرهنگ امروز، ۴۳)، طرح نو، زمستان ۱۳۷۷، ۴۱۳ ص.

* ترسل در فارسی امروز (به زبان ژاپنی، با نمونه های فارسی؛ تحقیق مشترک و با ترجمه پروفسور یوکو فوجیموتو)، توکیو، دایگاکوشورین (نشر دانشگاهی ژاپن)، اکتبر ۲۰۰۰/پاییز ،۱۳۷۹ ۲۸۱ص.

* کاربرد واژگان در سخن فارسی، دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا، بهار ۲۰۰۲ / فروردین ۱۳۸۰، نه + ۲۴۳ ص.

 

ترجمه و تحقیق

* اندیشه و احساس در شعر معاصر ژاپن، تهران، توس، ۱۳۵۸، چهار + ۱۹۱ ص.

* قصه های ژاپنی (تحقیق و نگارش پیشگفتار)، تهران، توس، ۱۳۶۳، ۷۸ ص.

* قهرمانان در افسانه ها و تاریخ ژاپن، تهران، مؤلف، ۱۳۶۳، ۱۰۳ ص.

* رسم و راه سامورائی… «آئین نامه سلحشوران ژاپن (هاگاکوره)»، نوشته یاماموتو تسونه تومو، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۲، ۲۹۰ ص.

* گل صدبرگ؛ گزیده «مانیوءشو» ــ شعرهای قدیم ژاپن (تحقیق و ترجمه مشترک با پروفسور یوکو فوجیموتو)، مشهد، ۱۳۷۲، ۳۲۰ ص.

* گلستان ژاپنی، ترجمه ای از «تسوره زوره گوسا»، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ۱۳۷۲، ۲۱۵ ص.

* سفرنامه یوشیدا ماساهارو، نخستین فرستاده ژاپن به ایران در دوره قاجار (سالهای ۹۸-۱۲۹۷ ه  . ق)، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۳، ۴۶۶ ص + تصاویر.

 

ترجمه

* بوچّان، نوشته سوسه کی ناتسومه، تهران، توس، ۱۳۵۹، ۱۷۲ ص.

* تاریخ معاصر سیاست جهان ــ بعد از جنگ بزرگ ــ (ترجمه World Politics Since 1945 نوشته پیتر کالواکورسی Peter Calvocoressi، تهران، توس، ۱۳۵۹، هشت + ۵۱۹ ص.

* چنین گفت بودا، توکیو، بوکیو دندو کیوکای، ۱۹۸۴ (۱۹۶۳ خ.) (چاپ دوم، با تجدیدنظر، ۱۹۸۵ / ۱۳۶۴؛ چاپ تهران، اساطیر، ۱۳۷۲، ۱۳۷۱، ۱۳۷۲ و…)، ۳۰۷+۸ ص.

* ترقی ژاپن؛ تلاش آگاهانه یا معجزه، نوشته آکیو موریتا، تهران، سروش، ۱۳۷۴، ۴۸۴ ص.

* خیرآبادنامه: ۲۵ سال با روستائیان ایران، نوشته مرحوم پرفسور موریو اونو، دانشگاه تهران، زمستان ۱۳۷۶، نه + ۱۷۷ ص + تصاویر.

 

مقالات

ژاپن شناسی

الف. تحقیق

* راز سرنوشت مردم ژاپن: نظری به فرهنگ امروز ژاپن، «بوشیدو»، در مجله دانشکده: نشریه مرکزی دانشگاه تهران، .۱۳۵۶

* مایه های فرهنگ و اندیشه در ژاپن، در ژاپن امروز: شماره مخصوص بولتن اقتصادی جترو، توکیو، ۱۳۶۳، ص ۳۳-.۳۰

* جلوه سنت های کهن در ژاپن امروز، در شماره مخصوص بولتن اقتصادی جترو، همانجا، ص ۳۶-.۳۴۰

* سنت ها و جشن های ژاپن و مقایسه آنها با اعیاد ایرانی، در فصلنامه دانش، اسلام آباد، ش ،۸ ۱۳۶۵ش، ص ۵۶-.۵۰

* چهل سالگی عمر در ایران و ژاپن، در آینده، سال هفدهم، ش ۸-۵ (مرداد – ابان ۱۳۷۰)، ص۷۵-.۴۶۷

* سازهای ایرانی در ژاپن: بیوا و بربط، کلک، ش ۳۴، (دی ماه ۱۳۷۱)، ص ۴۷-.۱۴۳

* نوروز و بهار در شعر قدیم ژاپن (تحقیق مشترک با یوکو فوجیموتو)، کلک، ش ۳۶-۳۵ (بهمن و اسفند ۱۳۷۱)، ص ۹۲-.۱۸۶

* اصول برای حکومت ژاپن، کلک، ش ،۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۷۷-.۲۷۶

* اوشین چه می کند، همانجا، ص ۹۱-.۲۹۰

تشابه امثال فارسی و ژاپنی: نشانه ای از نزدیکی فرهنگی، همانجا، ص ۳۵-.۲۲۱

* جنگاوران در عرصه رزم و قلمرو احساس، همانجا، ص ۳۵-.۳۰

* چشم تن و چشم جان در اندیشه ایرانی و فرهنگ ژاپن، همانجا، ص ۱۹-.۲۰۱

* «چو شین گورا»: داستان انتقام ۴۷ سامورایی، همانجا، ص ۸۷-.۲۸۴

* دانشجویان ژاپنی و شعر حافظ، همانجا، ص ۷۵-.۲۷۴

* درباره تاریخ، فرهنگ و زندگی ژاپنیان، همانجا، ص ۶۶-.۵۵

* رسم ژاپنی دیدن ماه شب چهارده، همانجا، ص ۹۴-.۹۰

* زنان در ژاپن؛ دیروز و امروز، همانجا، ۸۹-.۸۱

* ژاپنیان و شعر ژاپن، در همانجا، ص ۷۳-.۲۶۷

* سفر و اندوه فراق و تنهائی در شعرهای مانیوءشوُ (با یوُکو فوُجیموتو)، در همانجا، ص ۸۰-.۱۷۶

* طلا و نقره ژاپن، در همانجا، ص ۴۵-.۲۴۳

* کامی کازه یا تندباد آسمانی؛ رهائی بخش ژاپن از حمله مغول، در همانجا، ص ۸۳-.۲۷۹

* مایه های فرهنگ و اندیشه در ژاپن، در همانجا، ص ۸۰-.۷۵

* نام ماهها در تقویم ژاپنی، در همانجا، ص ۲۹-.۱۹

* نامهای گوناگون ژاپن، در همانجا، ص ۱۵-.۹

* نگاهی به تاریخ، جامعه، و فرهنگ ژاپن (بازنوشته مقاله تاکه شی موراماتسو)، در همانجا، ص ۵۴-.۴۱

* از چشمه خورشید (۱)؛ یادداشتهائی از ژاپن، در بخارا، ش ۵۰ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۸)، ص ۷۲-.۲۴۸

* از چشمه خورشید (۲)؛ یادداشتهائی از ژاپن، در بخارا، ش ۸ (مهر و ابان ۱۳۷۸)، ص ۹۱-.۱۵۶

* از چشمه خورشید (۳)؛ یادداشتهائی از ژاپن، در بخارا، ش ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۹)، ص ۶۶-.۱۳۵

* زیارت سال نو، در بخارا، ش ۱۷ (فرودین و اردیبهشت ۱۳۸۰)، ص ۴۷-.۳۷

 

ب ــ ترجمه

* راز موفقیت ژاپن در تجدد (ترجمه از نوشته آکینوری ماروما)، در ژاپن امروز: شماره مخصوص بولتن اقتصادی جترو، توکیو، ۱۳۶۳، ص ۱۸-.۱۶

* توفیق ژاپن در مدیریت صنعتی ــ بازرگانی (ترجمه از نوشته فوجیهیرو کایزوکا)، در همانجا، ص ۲۳-.۲۱

* نکته هائی از حکمت ژاپنی؛ ترجمه قطعه هائی از تسوره ــ زوره ــ گوسا، در کلک، ش ۶۵

(ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴) ص ۱۵-.۱۰۶

* نمونه هائی از شعر معاصر ژاپن، در همانجا، ص ۲۰۰-.۱۸۲

 

تحقیقات ایرانی

* دفترخانه همایون اعلی (بخشی از دستگاه حکومت در ایران اسلامی)، در کتاب پاز، مشهد، ش ۳ (آذر ۱۳۷۰)، ص ۹۸-.۸۰

* ترکیب و الگوی مرسوم در آغاز و پایان نامه و خطاب و امضای آن، در نامه فرهنگستان، سال اول، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۴)، ص ۲۹-.۱۲

* مملکتداری در آئین بودا (ترجمه)، در کلک، ش ۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۱۰۵-.۱۰۲

* وصف بودا در یک کتابی فارسی سده دهم، در همانجا، ص ۸۹-.۲۸۸

* دبیر و دبیری در ایران اسلامی، در نامه فرهنگستان، سال دوم، ش ۱ (بهار ۱۳۷۵)، ص ۲۴-.۱۳

* تفاîل در ترسل، در نامه فرهنگستان، سال دوم، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۵)، ص ۸۲-.۷۱

* شرح رشیدالدین در امتیاز خط چینی ــ ژاپنی،در ایرانشناسی، سال دهم، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۷)، ص ۵۹-.۳۴۲

* بیزانس، آناتولی، ترکیه و بارگاه مولانا، در ایرانشناسی، سال یازدهم، ش ۳ (پائیز ۱۳۷۸)، ص ۸۵-.۵۵۸

* زنان در امثال فارسی (در دو قسمت)، در ایرانشناسی، سال دوازدهم ش ۳ (پائیز ۱۳۷۹)، ص ۱۵-۶۰۲ (بخش ۱)؛ و ش ۴ (زمستان ۱۳۷۹)، ص ۱۵ــ۸۰۲ (بخش ۲).

* ایران و آسیای میانه به روایت منابع چینی سده های سیزده تا هفده، در نامه انجمن (فصلنامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، سال اول، ش ۱، (بهار

۱۳۸۰)، ص ۹۵-.۷۱

 

ایران شناسی ژاپنیان

الف – تحقیق

* نوشته پهلوی در گنجینه «هوریوجی» ژاپن، در آینده، سال سیزدهم، ش ۶-۷ (شهریور – مهر ۱۳۶۶)، ص ۶۷-.۴۶۲

* ایران و ایرانیان از نگاه یوشیدا – نخستین فرستاده ژاپن به دربار قاجار ــ ، در ایران شناسی، در دو بخش :

۱) ایران ومردم آن، سال سوم، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۲)، ص ۹۷-.۳۸۱

۲) حکومت ایران و دیوان سالاران و روزگار ایران؛ گذشته، حال و آینده، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۲)، ص ۷۹-.۵۶۶

* ایران و ایرانیان در سفرنامه آشی کاگا آتسواوجی، در ایران شناسی، سال ششم، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۳)، ص ۸۲-۵۶۴٫ (و همان مقاله در کلک، ش ۶۵ ــ ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴ ــ ص ۴۵-۱۳۰).

* بازارهای ایران و دیگر شهرهای جهان اسلام در نوشته های ژاپنیان، در کلک، ش ۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۲۹-.۱۲۰

* ایران و خاورمیانه از نگاه ژاپنی ها (معرفی انتقادی «نیهون جین- نو – چوتو هاکن»، نوشته هیده آکی سوگیتا)، در نامه فرهنگستان، سال دوم، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۵)، ص ۷۳-.۱۶۵

* وصف خلقیات ایرانیان در سفرنامه های ژاپنیان، در نامه فرهنگستان، سال سوم، ش ۱ (بهار ۱۳۷۶)، ص ۷۱-.۱۶۲

* اینووه ماساجی ژاپنی در ایران، در نامواره دکتر محمود افشار، جلد دهم، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ،۱۳۷۷ ص ۵۷-.۵۶۵۴

* کتاب «جنگ» و ترجمه ژاپنی آن: افقهای همگون حکومت های ایران و ژاپن در سال های مقارن جنگ دوم جهانی، در ایران شناسی، سال یازدهم، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۸)، ص ۷۹-.۳۶۰

* خاطرات نخستین وزیرمختار ژاپن در ایران، در پژوهش های ایران شناسی (نامواره دکتر محمود افشار)، جلد یازدهم، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۷۸، ص ۲۰۵-.۱۸۷

* دیدارم با رضاشاه از خاطرات آکیو کازاما نخستین وزیرمختار ژاپن در ایران، در ایران شناسی، سال یازدهم، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۸)، ص ۸۹-.۷۷۰

* نگاهی از آسیای میانه به دو سوی شرق: یادی از ریوتارو شیبا، در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش ۳۳ (تیرماه ۱۳۷۹)، ص ۶ و .۷

 

ب – ترجمه مقاله ها

* درباره «ادب» و ریشه پهلوی آن، نوشته ریوئیچی ناییکی (با افزودن معرفی و مقدمه)، در آینده، سال یازدهم، ش ۶-۷ (شهریور – مهر ۱۳۶۴)، ص ۲۷-.۴۱۴

* ارمغان فرهنگ ایران به ژاپن در طبق انار و انگور، نوشته پروفسور ئه ایچی ایموتو (با افزودن مقدمه)، در آینده، سال دوازدهم، ش ۸-۷ (مهر- آبان ۱۳۶۵)، ص ۶۶-.۳۵۰

* سیمای زن در شعر تعزلی فارسی، نوشته پروفسور امیکو اوکادا، در آینده، سال دوازدهم، ش ۱۱-۱۲ (بهمن ــ اسفند ۱۳۶۵)، ص ۳۴-.۷۲۳

* نوشته پهلوی تازه یاب در توکیو، گزارش روزنامه ماینیچی ژاپن، ش ۱۳ مه ۱۹۷۸، در آینده، سال سیزدهم، ش ۴-۵ (تیر ــ مرداد ۱۳۶۶)، ص ۵۳-.۳۵۲

* قحطی بزرگ سال ۱۲۸۸ در ایران، نوشته

پروفسور شوکو اوکازاکی (با افزودن پیش سخن و استدراک)، در آینده، سال دوازدهم، ش ۱-۳ (فروردین ــ خرداد ۱۳۶۵)، ص ۴۱-۲۸ (همین مقاله در مجله رویداد ایرانیان، چاپ اونتاریو، ش ۵۱ (ابان ۱۳۶۸) بی ذکر ماîخذ درج شده است).

* نخستین هیاîت سفارت ژاپن به ایران، نوشته پروفسور شوکو اوکازاکی (با افزودن مقدمه و استدراک)، در آینده، سال پانزدهم، ش ۳-۵ (خرداد ــ مرداد ۱۳۶۸)، ص ۷۵-.۲۵۰

* نگاهی به رسم ژاپنی «اورابون» از دیدگاه فرهنگ ایران، نوشته پروفسور ئه ایچی ایموتو (با افزودن مقدمه)، در ایرانشناسی، سال اول، ش ۴ (زمستان ۱۳۶۸)، ص ۴۶-.۷۴۱

* نگاهی به تاریخ معاصر افغانستان، نوشته پروفسور تاکه شی کاتسوفوجی، در نامواره دکتر محمود افشار، جلد پنجم (۱۳۶۸)، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۶۷-۲۸۵۰٫

* هشت گوشه و رمز و راز آن، نوشته پروفسور ئه ایچی ایموتو (با افزودن مقدمه)، در آینده، سال شانزدهم، ش ۱-۴ (فروردین ــ تیر ۱۳۶۹)، ص ۴۹-۴۰ (بخش ۱)، و ش ۵-۸ (مرداد ــ ابان ۱۳۶۹)، ص ۲۶-۴۱۵ (بخش ۲).

* جشن فرارسیدن خزان در ایران و ژاپن، نوشته پروفسور ئه ایچی ایموتو (با افزودن مقدمه)، در ایرانشناسی، سال دوم، ش ۴ (زمستان ۱۳۶۹)، ص ۹۵-.۷۸۸

* چند هایکو درباره ایران و افغانستان، سروده پروفسور تاکه شی کاتسوفوجی، در آینده، سال هفدهم، ش ۵-۸ (مرداد ــ ابان ۱۳۷۰)، ص ۹۹-.۵۹۸

* کبِک و یساور؛ بنیاد شدن خانات چغتای، نوشته پروفسور کازوهیده کاتو، در آینده، سال نوزدهم، ش ۷-۹ (مهر ــ آذر ۱۳۷۲)، ص

۶۴-.۶۴۷

* یاد تهران: سفرنامه و خاطرات اوچی یاما ایواتارو نخستین فرستاده ژاپن به ایران در سده بیستم (با افزودن مقدمه)، در کلک، ش ۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۴۲-.۳۰۵

* سفر به جنوب ایران با استاد آشی کاگا و دکتر کیشیدا، فصلی از کتاب «من و ایران» نوشته مرحوم ئه ایجی اینووه با مقدمه و معرفی نویسنده زیر عنوان «یادی و یادداشتی از اینووه ئه ایجی، دوست ایران و زبان فارسی»، در همانجا، ص ۳۰۴-.۲۹۲

* میهمانی خداحافظی، فصلی از کتاب «نمایش ۲۵ سال کشاورزی ایران» نوشته مرحوم پروفسور موریو اونو، در همانجا، ص ۵۶-.۱۵۰

 

پ ــ بزرگان ادب فارسی و آثار آنها

* شاهنامه شناسی در ژاپن، در آینده، سال هفدهم، ش ۹-۱۲ (آذر ــ اسفند ۱۳۷۰)، ص ۸۲-.۶۷۵

* خیام شناسی در ژاپن، در کلک، ش ۵۰-۴۹ (فروردین ــ اردیبهشت ۱۳۷۳)، ص ۹۹-.۷۹

* مختصری درباره ترجمه و تحقیق آثار ادب فارسی در ژاپن، در کلک، ش ۵۳ (مرداد ۱۳۷۳)، ص ۶۷-.۶۵

* دازای، نینگن شیکاکو، و خیام، در کلک، ش ۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۷۵-.۱۶۱

* زبان و فرهنگ ایران در ژاپن، در پژوهش و توسعه، توکیو، ش ۷ (تابستان ۱۳۷۶)، ص ۳۷-.۱۱۱

* فردوسی و خیام در فرهنگ ژاپن، در روزنامه خراسان، ش ۱۴۵۲۷ (۱۴ مهر ۱۳۷۸)، ص .۷

 

ژاپن شناسی ایرانیان

* ژاپنی که مخبرالسلطنه هدایت دید، در ایران شناسی، سال اول، ش ۲ (تابستان ۱۳۶۸)،

ص ۸۳-.۳۵۹

* ژاپن به روایت «سفینه سلیمانی» (سفرنامه ای از روزگار صفویان)، در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال بیستم، ش ۳ و ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۶۹)، ص ۳۹-.۵۰۲

* ژاپن از نگاه مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)، در کتاب پاز، ش ۲ (شهریور ۱۳۷۰)، ص ۴۱-.۱۱۱

* ژاپن در چشم صحاف باشی، در کلک، ش ۲۸ (تیر ۱۳۷۱)، ص ۱۱۴-.۹۴

* جنگ روس و ژاپن به روایت ایرانیان، در آینده، سال هیجدهم، ش ۶-۱ (فروردین – شهریور ۱۳۷۱)، ص ۱۰۵-۹۱، و ش ۱۲-۷ (مهر – اسفند ۱۳۷۱)، ص ۴۱۷-۲۷، و سال نوزدهم، ش ۳-۱ (فروردین – خرداد ۱۳۷۲)، ص ۹۰-.۸۹

* نگاهی به شعرهای ژاپنی ترجمه سهراب سپهری، در کتاب پاز، ش ۱۰ (پاییز ۱۳۷۲)، ص ۲۵-.۹

* مسلمان شدن امپراتور ژاپن، در آینده، سال نوزدهم، ش ۱۲-۱۰ (دی – اسفند ۱۳۷۲)، ص ۹۵۳-.۵۷

* بوسو، زهر قاتل (نمایشنامه «کیوگن»، ترجمه صادق هدایت)، در کلک، ش ۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص .۲۲۵

* ژاپن در حبل المتین، در ایران شناسی (در دو بخش)، سال هشتم، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۵)، ص ۳۲۱-۳۸ (بخش ۱)، و ش ۳ (پاییز ۱۳۷۵)، ص ۵۰۸-۴۹۶ (بخش ۲).

* ژاپن در «سخن»، در سخنواره: پنجاه و پنج گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری، توس، پاییز ۱۳۷۶)، ص ۳۰۹-.۴۱

* ایرانیان، نهضت مشروطه خواهی، و نمونه ژاپن پیشرو، در فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر

ایران، ش ۱۰ (ویژه نامه انقلاب مشروطیت ایران، تابستان ۱۳۷۸)، ص ۱۳۲-.۹۹

* میکادونامه یا ستایشنامه ژاپن: رزمنامه ای از یک سده پیش، در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال چهارم، ش ۳ (پی در پی ۳۹)، ۳۰ دی ۱۳۷۹، ص ۱۲-.۳

 

گزارش مجالس خاورشناسی و ایران شناسی

* بیست و چهارمین اجلاس کنگره خاورمیانه شناسی در ژاپن (۲۰ تا ۲۲ نوامبر ۱۹۸۲)، در آینده، سال نهم، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۶۲)، ص ۱۲۵-.۲۷

* کنفرانس ایران شناسی دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا (ژانویه ۱۹۸۴/ دی ماه ۱۳۶۲)، در آینده، سال دهم، ش ۸ و ۹ (آبان – آذر ۱۳۶۲)، ص ۶۳۳-.۳۴

* یادداشت ها و برداشت ها از سی و یکمین کنگره جهانی علوم انسانی در توکیو و کیوتو (کنگره بین المللی علوم انسانی در آسیا و شمال آفریقا، از ۳۱ اوت تا ۷ سپتامبر ۱۹۸۳)، در آینده، سال نهم، ش ۱۱-۱۰ (دی – بهمن ۱۳۶۲)، ص ۸۳۰-.۳۸

* گذری و نظری به کنگره خاورشناسی ژاپن (بیست و پنجمین اجلاس سالانه خاورشناسی ژاپن، ۵ و ۶ نوامبر ۱۹۸۳)، در آینده، سال دهم، ش ۳-۲ (اردیبهشت – خرداد ۱۳۶۳)، ص ۲۱۶-.۲۰

* بانگ درآی کاروان خاورشناسی ژاپن (بیست و ششمین اجلاس انجمن خاورشناسی ژاپن، ۱۷ و ۱۸ نوامبر ۱۹۸۴، دانشگاه کی ئو، توکیو)، در آینده، سال یازدهم، ش ۴-۵ (تیر ــ مرداد ۱۳۶۴)، ص ۳۷-.۳۳۰

* کنفرانس سالانه ایرانشناسی ژاپنیان (انجمن ایرانشناسی، ۳ و ۴ آوریل ۱۹۸۶، دانشگاه کوماموتو؛ انجمن خاورمیانه شناسی، ۵ و ۶ آوریل ،۱۹۸۶ اوساکا)، در آینده، سال سیزدهم، ش ۱-۳ (فروردین

ــ خرداد ۱۳۶۶)، ص ۹۷-.۹۲

* کنگره خاورشناسان ژاپن (بیست و هفتمین کنفرانس سالانه انجمن خاورشناسی ژاپن، ۲ و ۳ نوامبر ۱۹۸۵۲، سایتاما)، در آینده، سال چهاردهم، ش ۳-۵ (خرداد ــ مرداد ۱۳۶۷)، ص ۷۲-.۲۶۷

* بیست و هشتمین کنگره خاورشناسی ژاپن (۱ و ۲ نوامبر ۱۹۸۶، دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا) در آینده، سال چهاردهم، ش ۶-۸ (شهریور ــ ابان ۱۳۶۷)، ص ۷۲-.۳۶۷

* نگاهی به دو مجلس خاورشناسی در ژاپن (بیست و نهمین کنفرانس سالانه انجمن شرقشناسی ژاپن، ۱۰ و ۱۱ اکتبر ۱۹۷۸ در اوتسونومییا، و کنفرانس سالانه ایرانشناسی، در دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا، ۸ و ۹ ژانویه ۱۹۸۸)، در آینده، سال چهاردهم، ش ۹-۱۲ (آذر ــ اسفند ۱۳۶۷)، ص ۶۰-.۵۵۴

* اینسو و آنسوی شرق: داستان خاورمیانه شناسی ژاپن در کنفرانس لوس آنجلس (کنفرانس شرقشناسی شمال آمریکا، ۵ نوامبر ۱۹۸۸)، در ره آورد، ش ۲۲ (زمستان ۱۳۶۷)، ص ۹۱-.۲۸۸

* آخرین مجالس خاورشناسی و ایرانشناسی ژاپن (سی امین مجلس سالانه انجمن خاورشناسی ژاپن، ۱۲ تا ۱۴ نوامبر ۱۹۸۸، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو؛ مجلس سالانه ایرانشناسی، ۶ و ۷ ژانویه ۱۹۸۹، دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا)، در آینده، سال پانزدهم، ش ۶-۹ (شهریور ــ آذر ۱۳۶۸)، ص ۸۳-.۴۷۵

* شهرنشینی در اسلام (گزارش کنفرانس بین المللی… توکیو، ۲۳ تا ۲۸ اکتبر ۱۹۸۹)، در ایرانشناسی، سال دوم، ش ۲ (تابستان ۱۳۶۹)، ص ۶۲-.۴۵۵

* کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی، هزاره تدوین شاهنامه، تهران، دیماه ۱۳۶۹، در

ایرانشناسی، سال سوم، ش ۱ (بهار ۱۳۷۰)، ص ۲۴-.۲۱۱

* یکسال دیدار خاورشناسان در ژاپن (زمستان ۱۳۶۸ تا تابستان ۱۳۶۹): سی امین و یکمین گردهمائی سالانه انجمن شرقشناسی ژاپن، ۱۸ تا ۲۰ نوامبر ۱۸۸۹، دانشگاه چوئو، توکیو؛ دیدار سالانه انجمن خاورمیانه شناسی ژاپن، ۲۱ و ۲۲ آوریل ۱۹۹۰، دانشگاه کانسای؛ مجلس سالانه ایرانشناسی، ژانویه ۱۹۹۰، توکیو، در آینده، سال هفدهم، ش ۱-۴ (فروردین ــ تیر ۱۳۷۰)، ص ۶۳-.۱۵۵

* کنفرانس «سفرنامه های فارسی سده نوزدهم»، آوریل ۱۹۸۴، بخش خاورمیانه شناسی دانشگاه اوستین، تکزاس، در ایرانشناسی، سال ششم، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۳)، ص ۵۷-.۴۵۳

* گلهای دستباف راه ابریشم؛ نمایشگاه قالیهای ایران، اسیای مرکزی، و… در موزه قوم شناسی اوساکا، در کلک، ش ۵۴ (شهریور ۱۳۷۳)، ص ۲۴-.۱۲۲

* سومین کنفرانس اروپائی ایرانشناسی (۱۱ تا ۱۵ سپتامبر ۱۹۹۵، دانشگاه کمبریج)، در نامه فرهنگستان، سال اول ش ۳ (پائیبز ۱۳۷۴)، ص ۷۳-.۱۶۰

* نگاهی از شرق به شرق؛ گزارش گردهمائی انجمن ایرانشناسی ژاپن (فروردین ۱۳۷۷، دانشگاه کیوتو)، در نامه فرهنگستان، سال چهارم، ش ۱ (بهار ۱۳۷۷)، ص ۲۰۲-.۱۹۷

* نگاهی به مباحث کنفرانس ایران شناسی اروپا (۱۵ تا ۱۹ شهریور ۱۳۷۸ / ۶ تا ۱۰ سپتامبر ۱۹۹۹، پاریس)، در نامه فرهنگستان، سال پنجم، ش ۱ (شماره پی در پی ۱۷، اردیبهشت ۱۳۸۰)، ص ۱۳-.۲۰۶

 

 

معرفی کتاب

* قنات ایرانی به زبان ژاپنی (نوشته پروفسور شوکو اوکازاکی)، در آینده، سال یازدهم، ش ۲-۱ (۱۳۶۸)، ص .۱۵۰

* ویس و رامین به زبان ژاپنی (ترجمه پروفسور امیکو اوکادا)، در ایران شناسی، سال سوم، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۰)، ص ۵۸۲-.۸۸

* پروفسور اوکازاکی، کشاورزی ایران، آب و قنات، در کلک، ش ۶۵ (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۲۵۶-.۶۶

* دانشنامه ایران: گنجینه ایران شناسی، (ایرانیکا، زیر نظر احسان یارشاطر، جلدهفتم، دفتر دوم)، در ایران شناسی، سال هفتم، ش ۲، (پاییز ۱۳۷۴)، ص ۶۵۳-.۵۹

* فرهنگ فارسی – ژاپنی (تاîلیف یوریکو فوروشیما، توکیو، ۱۹۹۳)، در کلک، ش ۷۲-.۷۱ (بهمن – اسفند ۱۳۷۴)، ص ۴۱۸-.۱۹

* زبان پهلوی؛ ادبیات و دستور آن، نوشته احمد تفضلی و ژاله آموزگار و ترجمه کازویا یامااوچی، در «چراغی و شمعی»، در نامه فرهنگستان، سال سوم، ش ۱ (بهار ۱۳۷۶)، ص ۱۵۶-.۶۱

* مقاله های ایران شناسی در ژاپن، در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال دوم، ش ۱۲ (پی در پی ،۲۴ مهر ۱۳۷۸)، ص ۱۱-.۱۰

 

یاد رفتگان

* آکیرا هانه دا (به مناسبت درگذشت استاد هانه دا)، در آینده، سال پانزدهم، ش ۱۲-۱۰ (دی – اسفند ۱۳۶۸)، ص ۸۳۳-.۳۵

* یک دلبسته فردوسی و دو شیفته راه ابریشم: یادی از سه نامور ادب ژاپن که رفتند (بونمی تسوچیا، یاسوشی اینووه، و سی ایچو ماتسوموتو)، در کلک، ش ۳۸، (اردیبهشت ۱۳۷۲)، ص ۱۲۹-.۳۷

* زنده یاد استاد آشی کاگا (ترجمه از نوشته

پروفسور ئه ایچی ایموتو در یادگارنامه آتسواوجی آشی کاگا)، در کلک، ش ۶۵، (ویژه نامه ژاپن، مرداد ۱۳۷۴)، ص ۱۴۶-.۴۸

* همتی مردانه، مرگی جانگداز (به یاد یوریکو فوروشیما موîلف فرهنگ فارسی – ژاپنی)، در کلک، ش ۷۹-۷۶ (تیر – مهر ۱۳۷۵)، ص ۳۹۵-.۹۸

* چراغی و شمعی، به یاد گیکیو ایتو پژوهنده زبان و فرهنگ ایران باستان، در نامه فرهنگستان، سال سوم، ش ۱، (بهار ۱۳۷۶)، ص ۶۱-.۱۵۶

 

مقالات انگلیسی

– Onomotopoeia Related to Human Actions and Feelings in Persian and Japanese,in:Journal of Osaka University of Foreign Studies,No.72-1 (1986),pp.17-37.

– The five Elements in the Literary Heritage of Iran and Japan:A Comparative study, in: ORIENT, Vol. XXIII (1987), pp. 77-93.

– Modernization of Iran and the Example of Japan: (Images and Ideas,in:Journal of Osaka University of Foreign Studies,No.76-3 (1988).pp.33-54.

– Russo- Japanese War as Told by Iranians,in:Annals of Japan Association for Middle East Studies (JAMES),No.3-2 (1988),pp.144-166.

– The International Conference on Urbanism in Islam(ICUIT),Tokyo,Oct.22-28,1989,in:JAMES,No.6 (1991),pp.289-305.

– Japan as Described in “Safina-ye Solaimani, a 17th Century Travel-book in Persian,in:Journal of Osaka University of Foreign Studies,New Series No.5 (1991),pp.189-205.

– Daftar-khana-ye Homayun (Supreme Secretariat),Especially in Safavid Iran (10th -12th

Centuries), in: Journal of Osaka University of Foreign Studies, New Series, No.7 (1992), pp. 169-177.

– Forms of Opening and Closing, Address, and Signature, in: Encyclopaedia Iranica, Columbia University, under “Correspondence”, 1993.

– Dabir, Dabiri, in: Encyclopaedia Iranica, Columbia University, under “Dabir”,1993.

– Daftar, Daftardari, in: Encyclopeadia Iranica, Coulmbia University, under “Daftar”, 1993.

– Dastur-e Dabiri, in: Encyclopaedia Iranica, Columbia University, 1994.

– Ninteenth Century Japan as Seen by Iranian Travellers, in : Ninteenth Century Persian Travel Memoirs Conference,April 1994,University of Texas, Austin.

– The Middle East, Images and Ideas: a review of The Japanese Discovery of the Middle East (Nihon-jin-no Chuto Hakken), by Hideaki Sugita, University of Tokyo Press, 1995, in: Annals of The Japan Association for Middle Eastern Studies, No.12 (1997), pp.365-71.

– Iranian Women as Mirrored in Proverbs, in: Journal of Osaka University of Foreign Studies, No.24 (2000), pp. 119-150.

 

 

تاریخ شهری و موقعیت تاریخهای محلی در تاریخنگاری ایرانی

تاریخ شهری و موقعیت تاریخهای محلی در تاریخنگاری ایرانی

تاریخ شهری و موقعیت تاریخهای محلی در تاریخنگاری ایرانی

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

سنت تاریخ نگاری ایرانی دارای میراث گرانقدر و تجربه پرارزشی از تاریخ های محلی است. توسعه و تداوم نگارش تاریخ های محلی در سالیان اخیر نیز کارنامه درخشانی از خود نشان می دهد و حتی می توان گفت عرصه ها و مضمون های جدیدی را نیز دربر گرفته است. با توجه به توسعه نظام های اداری و رونق امور ثبتی، سجلی، اسنادی و آماری احتمالا در آینده شاهد بکارگیری عناصر جدیدی مشتمل بر آمار و اسناد در تاریخ نگاری محلی خواهیم بود. با عنایت به گنجینه پرارزش متون تاریخ محلی، توسعه و تنوع یافتن مواد و منابع آن و نیز در شرایطی که شاهد تحول در عرصه تاریخ های محلی تحت تاîثیر شهرنشینی نوین و شکل گیری نظام اداری، اجتماعی و اقتصادی جدید هستیم؛ این مجموعه از تواریخ محلی فراهم آمده است. امید است این مجموعه بتواند هم توجه جدی به تواریخ محلی را موجب شود و هم عرصه های نقد و نظر در این خصوص را بگشاید. بدون شک این مجموعه فقط قسمتی از این شعبه از تاریخ نگاری را دربر می گیرد و نقایص بسیاری در آن می توان مشاهده کرد. امید است که با فراهم آوردن ویژه نامه هایی دیگر این کار ادامه یابد. در همین جا بر ذمه خویش می دانم که از کلیه استادان ارجمند و محققانی که در بوجود آمدن این مجموعه همکاری داشته اند صمیمانه تشکر نمایم.

 

***

بدون شک توسعه منابع و ترقی روش های تاریخ نگاری محلی، موجب آن نخواهد شد که این نوع از تاریخ نگاری به سطح و نوعی دیگر از تاریخ نگاری تبدیل شود. مثلا تاریخ محلی در نقش و سطح تاریخ قومی، ملی یا جهانی ظاهر گردد. هر چند دیده شده که در فرایند تکوین ملیت، تاریخ محلی مبنای تاریخ ملی شده اما این بدان معنا نبوده که تاریخ محلی تغییر ماهوی کرده باشد یا در گذر به تاریخ ملی، خلاîیی ناشی از این تحول را موجب شده باشد. بلکه معمولا چنین بوده که سیری تکوینی از تاریخ یک محل شروع شده و سپس سطح تاریخ محلی را پشت سر گذاشته و وارد سطح تاریخ ملی شده است.

مهمترین نمونه های این تحول در تاریخ زبان و ادبیات ملی است. مانند زبان فارسی برای ایران، زبان آلمانی (دویچ) برای آلمان، زبان توسکانی برای ایتالیا. یا در شکل گیری تاریخ ملی حول یک مرکزیت جغرافیای اداری، مذهبی یا اقتصادی مانند استخر یا هگمتانه برای ایران، مکه برای عربستان، پاریس (ایل دوفرانس) برای فرانسه، کانتربوری و لندن برای انگلستان، مسکو برای روسیه، قسطنطنیه برای تمدن بیزانسی و مواردی از این قبیل.

این همه نشان می دهد که نسبت میان تاریخ محلی و ملی بسیار ظریف و دقیق است و باید به نحوی تعریف شود که پرتوی روشنگر بر هر دو بتاباند. چنین پیچیدگی ای در رابطه تاریخ محلی با جهانی یا تاریخ ملی با جهانی وجود ندارد.

از سه مقوله تاریخ محلی، تاریخ ملی و تاریخ جهانی، تنها تاریخ ملی دارای وضعیت کاملا روشن و مشخصی است. زیرا با مرزهای سیاسی و قلمرو حکومت ها و محدوده اقوام، زبان ها، حوزه رواج پول و مانند آنها کاملا مشخص می شوند. به همین جهت تاریخ ملی قالب معینی دارد و قواعد آن نیز به دلیل کثرت و قدمت به کارگیری و رواج شناخته شده و

معروف است. اما تاریخ جهانی علیرغم آنکه تمام جهان (جغرافیا) و تمام انسان ها (جمعیت) و تمام تاریخ (زمان ــ از ابتدا تاکنون) را دربر می گیرد هنوز در مورد بود و نبود آن اختلاف نظر وجود دارد. تاریخ محلی هم موقعیتی ناپایدار دارد. زیرا تاریخ محلی به عنوان جزیی از تاریخ ملی کمتر قلمرو معینی برای، آن می توان در نظر گرفت مگر آن که یک محدوده جغرافیایی کاملا مشخص داشته باشد. مثلا گیلان و مازندران به دلیل آنکه میان دو عامل طبیعی و جغرافیایی کاملا مشخص یعنی کوه و دریا واقع شده و خصوصیات ممتازی چون پربارانی و جنگل را داراست قلمرو تاریخ محلی، آن نیز تقریبآ ثابت مانده است. اما جایی دیگر مانند فارس یا خراسان در طول زمان محدوده آن کم یا زیاد شده است لذا هر زمانی برای تاریخ محلی آن محدوده جغرافیایی وضع خاصی خواهد داشت. برای اکثر جاها چنین وضعیتی وجود دارد. این اولین مورد نقص تاریخ های محلی در برابر تاریخ نگاری محض است. دوم آنکه تاریخ های محلی برخلاف تاریخ ملی دارای صورت مستمر و متصل تاریخی نیستند. از آنجا که تاریخ ملی دربردارنده حاکمیت ملی، هویت ملی و حیات جمعی است ارائه صورت مستمر آن در طول تاریخ از ضروریات تاریخ نگاری ملی به حساب می آید لذا این وجهه از آن تفکیک ناپذیر دانسته می شود. در حالیکه در تاریخ محلی، تاریخنگاری ناظر به برهه های تاریخی به صورت منقطع است. این انتقطاع، برخلاف تاریخ ملی موجب بروز نقص برای تاریخ محلی نخواهد شد زیرا اصولا معنی یافتن تاریخ محلی منوط و مربوط و متکی به تاریخ ملی است. اساسآ هیچ تاریخ محلی به خودی خود هویت ثابت، کامل و مستمری نخواهد داشت. زیرا همواره نقائص خویش را با اتکا و ارتباط با تاریخ ملی جبران می نماید. در صورتی که چنین خصوصیتی را برای تاریخ محلی قائل نباشیم اولا نسبت منطقی آن با تاریخ ملی اعم از آنکه رابطه کل و جز یا کلی

و جزیی دانسته شود، بهم خواهد خورد و ثانیآ دیگر تاریخ محلی نخواهد بود و نوع دیگری از تاریخ نگاری را دربر خواهد گرفت. از آنجا که اموری مانند تقویم، روابط خارجی، پول، زبان رسمی و در روزگاران اخیر قانون اساسی، مذهب رسمی، دفاع خارجی، نیز پرچم ملی، تمبر، نشان ملی، سرود ملی و مواردی از این قبیل همواره و در همه جا در اختیار حکومت مرکزی است لذا همواره تاریخ محلی نه تنها سطحی نازل تر که طبیعتآ محدوده ای بسیار کوچکتر و کمتر دارد. در اصل عبارت و عنوان «تاریخ محلی» نیز با توجه به محدود بودن آن به یک واحد جزیی خاص، ذیل تاریخ ملی (کشوری) اختیار شده است.

برای آنکه نسبت ظریف و حساس تاریخ ملی و محلی روشن شود تا بتوانیم به ویژگی خاص جهان ایرانی در این خصوص برسیم نگاهی گذرا به این نسبت به نحو تطبیقی در دیگر کشورهای جهان می افکنیم:

در ژاپن که مرکب از جزایر بسیار است در عصر شوگون shoogan (قرون وسطای ژاپن) هر واحد جغرافیایی ــ اداری به منزله امارتی بود که از آن میان یک امارت (شوگون) برتری یافته بود. در حقیقت شوگون نماینده عالی امارات نزد امپراتور بود. وحدت کشور در چنین حالتی مبتنی بر ارتباطی سازمانی نبود بلکه اعتقاد به موجودیت آسمانی و برتری بی نظیر امپراتور، وحدتی از بالا را موجب می شد.

در چین رابطه دولت مرکزی و ایالات، مبتنی بر سلسله مراتب اطاعت بود. همه ایالات در برابر تمرکز سازمانی و مقام آسمانی امپراتور مطیع دانسته می شدند. در پایین ترین مرتبه مردمان مطیع حکومت محلی بودند. به این اعتبار که آن ها (حکومت های محلی) خود جلوه ای از آمریت امپراتور هستند. آنگاه که در یک محل طغیان آغاز می شد هسته اولیه دولت احتمالی آینده را در آن می شد دید. چنین شورشیانی که در تاریخ چین موسوم به

سالار جنگ  (War Lord)هستند با تصرف اراضی و نواحی اطراف در مقام یک حاکم تمام عیار به اعطای زمین و عزل و نصب حکام و ابلاغ و اجرای قوانین مورد نظر خویش می پرداختند. این روند تا آنجا ادامه می یافت که حکومت مرکزی قبلی ساقط و حکومت مرکزی جدید که تا دیروز شورشی قلمداد می شد جایگزین آن می گردید؛ مرکزیتی که به واقع از طغیانگری پایه گرفته بود. بدین جهت در تاریخ چین همواره دو حالت ممکن است دیده شود. یا حکومت مرکزی مستقر است و طغیان های نواحی صورت بالقوه مرکزیت آینده محسوب می شوند به عنوان مثال تحول قدرت از سلسله  (chein)چه این به هان (Han) در قرن دوم قبل از میلاد بود. یا همزمان چند حکومت با خصوصیات حکومت های متمرکز و مقتدر حکومت می کردند مانند عصر سلسله های شش گانه در قرن چهارم میلادی.

در هند آمیزه ای از نظام طبقاتی، مناطق جغرافیایی و تقسیمات قومی شرایط خاصی را می ساخته اند که صورت عمومی آن قلت ادوار حاکمیت و به طور کلی حضور حکومت های مرکزی است. توضیح آنکه جامعه هند در طول تاریخ و تمدن پرشکوه چند هزار ساله خود کمتر شاهد دوام مرکزیت بوده است. هر چند هویت و وحدت ملی به دلیل داشتن مبانی فرهنگی و مواریث هنری و ادبی قوی و ریشه دار همواره وجود داشته است. در نتیجه برخلاف چین و ژاپن، وحدت ملی منوط به حکومت ها نبوده و روح جمعی خود چنین امری را موجب می شده است. بجز ادواری چون دروه حکومت آشوکا  Ashooka(قرن دوم قبل از میلاد) از سلسله موریا  Moriaو قسمتی از سلسله گوپتا Gopta که همزمان با بخشی از تاریخ ساسانیان است، دوره گورکانیان هند بخصوص عصر اکبر (قرن شانزدهم میلادی) و نیز عصر استعمار تا پس از استقلال، بقیه ادوار تاریخ هند در بردارنده حکومت های متعدد محلی بزرگ و کوچک بوده است. صرفنظر از دوگانگی جغرافیایی

شمال و جنوب هند، از نظر تاریخ و فرهنگ مشرق زمین فقدان اندیشه سیاسی ــ دینی، موجب فقدان مرکزیت مقتدر و پردوام می شد. در عوض، جامعه هند از نظر نظام مبتنی بر طبقات، بسیار سابقه دار بود. طبقات چهارگانه برهمن، جنگاور، کشاورز و نجس در سراسر کشور کاملا از هم جدا بودند. در این میان جنگاوران هم زمیندار، هم جنگ جو و هم طبقه شاهی را تشکیل می دادند. آنان برای ادواری براساس تقسیمات قومی و قبیله ای و سپس براساس توان نظامی و مدیریتی واقعی خویش قسمتی از هند را به تصرف خود درمی آوردند و بدین ترتیب حکومت های محلی شکل می گرفتند. از آنجا که فرض وجود یک حکومت مرکزی هم درکار نبود عملا خود  به منزله حکومت های ملی اما متعدد به شمار می آمدند. تعدد ادیان و زبان ها و معابد نیز چنین تفکیک و تقسیم هایی را پردوام می ساخت.

برای عرب ها تاریخ قومی مبنا و اساس بوده است. فقدان حکومت مرکزی و پادشاهی قرن ها تاریخ آنان را تحت تاîثیر قرار داده و آنچه به واقع وجود دارد تاریخ قبایل است. حکومت های سبا، معین، غسانی ها و لخمیان و امثال آن نیز یا در تبعیت از عنصر غیر عرب مانند ایران و روم بودند یا به ندرت از سطح یک حکومت محلی و قبیله ای فراتر می رفتند. اما طلوع اسلام موجب تحول اساسی جامع عرب شد. حکومت فراگیر با ایدئولوژی مشخص تمامی عرب ها و حتی گستره ای بیش از آن را دربر گرفت و لوازم مرکزیت چون تقویم و سکه بوجود آمد. اما از همان دوران خلافت که عالی ترین نمود مرکزیت در میان اعراب و بلکه مسلمانان به شمار می آمد تمایلات گریز از مرکز تحت تاîثیر سنن قبیله ای و گاه گرایشات فکری چهره نمود. حتی بعد از عصر خلافت، حکومت عثمانی نیز نتوانست بر چنین تمایلاتی غالب آید. در نتیجه در روزگار ما برای عرب ها پس از تاریخ جهانی مرتبه تاریخ قومی (عرب) قرار می گیرد و پس از آن تاریخ ملی. آنچه تاریخ

محلی قلمداد می شود و ذیل تاریخ ملی قرار می گیرد برای تمامی کشورهای عرب قاعده یکسانی ندارد. در بعضی از کشورها به صورت اقلیت های قومی و دینی، در بعضی به صورت تاریخ شهری و در نزد برخی به صورت مرزبندی های قبیله ای مطرح است.

در کشور روسیه وحدت ملی بر مبنای قومیت و زبان دیرزمانی وجود داشت در حالی که یک حکومت مرکزی این ملیت را نمایندگی نمی کرد. در عوض آمیزه ای از تاریخ شهری و اشرافیت، تمامی زندگی اجتماعی و سیاسی آن جامعه را در خود گرفته بود. اشرافیت به تدریج تا آنجا قدرت یافت که تاریخ شهری را نیز تحت تاîثیر خود قرار داد و در نهایت تاریخ ملی چیزی جز قدرت های اشرافی موازی نبود. اعتقاد به مذهب ارتدوکس نیز هر چند سرمایه مهمی برای وحدت بود مؤثر واقع نمی شد زیرا کلیساها و شهرهایی که در آن واقع می شدند خود تحت تاîثیر اشرافیت گریزان از مرکزیت بودند. خطر خارجی نیز این تفرقه حیرت انگیز را کمتر به سوی وحدت می کشاند. بر این اساس تاریخ محلی روس ها تاریخ اشرافیت است. حتی در عصر سلطه مغول، اشرافیت در شکل اطاعت از بیگانه به حیات خود ادامه داد. تا آنکه ایوان مخوف (Ivan) در قرن چهاردهم میلادی قدرت گرفت. او اشرافیت را سخت درهم کوبید و در همان حال که اشرافیت را مطیع می ساخت کلیسای واحد را نیز توسعه داد. اقدامات او بعدها توسط رومانوف ها (Romanov) ادامه یافت. منتهی رومانوف ها اشرافیت روس را داخل در نظام اداری و ارتش تزاری کردند و با این سازماندهی جدید به توسعه قلمرو خود پرداختند. بدین ترتیب اراضی وسیعی مشتمل بر اقوام و ملیت های مختلف را متصرف شدند. از این پس تاریخ محلی برای روسها مفهوم تاریخ ملل (خلق) تابعه را یافت. امری که بعدها به صورت جمهوری های شوروی جلوه گر شد. ابهامی که در رابطه تاریخ ملی روسها و

تاریخ جمهوری ها وجود داشت منتهی به قبول نظام انترناسیونال گردید که می کوشید در قالب آموزه های حزبی مارکسیستی بر تعارض های نهفته در درون آن سرپوش بگذارد. بدین جهت تاریخ ملیت ها و جمهوری ها در آمیزه ای از تمایلات قومی و بوروکراسی حزبی هر چند تداوم یافت اما پوشیده ماند. امری که به صورت جمهوری های تازه استقلال یافته پس از فروپاشی شوروی (سابق) خود را نشان داد.

در تاریخ آلمان نیز اشرافیت قدرتی تمام عیار داشت. اما قدرت اشرافیت در نظام ایالات تبلور می یافت که از یک سو اصل توازن قوا در مناسبات دول اروپایی ضامن تداوم حیات آنها می شد و از سوی دیگر مقام تشریفاتی امپراتور وجود مقام امپراتور از آن رو در امپراتوری مقدس روم علیرغم فقدان قدرت ضروری دانسته می شد که صلح میان ایالات را تضمین کند از سوی دیگر شکل گیری امپراتوری مقدس را که حاصل اشتراک مساعی پاپ و امپراتور بود ممکن سازد. بدین ترتیب از منظر سیاست خارجی، ایالات آلمانی چون اختیاراتی در امور بین الملل نیز داشتند از اشرافیت روسی پرقدرت تر بودند. اما مسئله ای که در اینجا تفاوت ایجاد می کرد آن بود که فرهنگ آلمانی سیری روبه رشد داشت. لهجه ای از زبان آلمانی که موسوم به دویچ بود اساس زبان ملی را تشکیل داد. تقریبآ مانند زبان فارسی برای ایرانیان. از سوی دیگر از منطقه شرقی آلمان دولتی از برلین برخاست (پروس) که ناسیونالیسم آلمانی را نمایندگی می کرد و تا سال ۱۸۷۱ م. توانست سراسر آلمان را تحت یک فرمان واحد درآورد. هر چند نظام ایالات یکسره و به یکباره از هم نپاشید اما در پرتو رشد مبانی ملیت اشرافیت از جنبه سیاسی صرف به نقش اقتصادی تحول یافت. رشد پرقدرت مبانی ملیت که متفکران بزرگ آلمانی چون هگل و فیشته تعداد فراوانی از شعرا، آهنگسازان و سیاستمداران آن را پشتیبانی می کردند مرکزیتی پرقدرت را

برای آلمانها بوجود آورد. آنچنانکه خاطره تفرقه دوران امپراتوری مقدس روم که خود آنرا رایش (Reich) اول می نامند برای رایش دوم (۱۹۱۸ ــ ۱۸۷۱ م.) و نیز رایش سوم (۱۹۴۵  ــ ۱۹۳۳ م.) آزاردهنده نبود. زیرا در طول رایش دوم آلمان ها توانسته بودند اشرافیت محلی را به اشرافیت ملی تبدیل کنند.

فرانسه راه دشوارتری را برای گذر از تاریخ محلی به ملی طی کرده است. این گذر تا حدود زیادی متکی به فرمانروایان ایل دوفرانس بود که پاریس مرکز آن است. توسعه قلمرو پادشاهان فرانسه با درهم شکستن شورشیان جنوب فرانسه مقابله با بورگوندی و آکیتن و رویارویی با انگلیسیها بر سر نرماندی ممکن گشت. قضایای جنگ های صدساله و حماسه ژاندارک و بسیاری وقایع دیگر مربوط به این فرایند است. در همین راستا بود که زبان فرانسه نیز از صورت یک زبان محلی به سطح زبانی ملی ارتقا یافت. وحدت ارضی، وحدت پادشاهی، زبان فرانسوی…. در مجموع هویت فرانسوی را محقق ساخت.

انگلستان نیز مانند فرانسه با نظام فئودالی گریز از مرکزی روبرو بود که پس از طی مشکلات بسیار، پشت سرگذاشته شد. در مقدمه کلیسای کانتربوری نقش مهمی در وحدت میان انگلیسی ها ایفا کرد. سپس توسعه محاکم و بازرسی های شاهی تا حدود زیادی اشراف را در املاکشان محدود ساخت. قدم بعدی استقرار مشروطه بود که اشراف انگلیسی را بجای دامن زدن بر گرایش های گریز از مرکز برای تاîمین منافعشان در پایتخت صاحب قدرت و موقعیت ساخت. یعنی مشارکت در دولت با حضور در مجلس لردان. در دنباله و در اواخر قرون وسطی زبان انگلیسی نیز به این روند افزوده شد. پس از تحولات مربوط به آغاز قرون جدید ابداع نظام مالیه عمومی به وحدت اقتصادی انگلستان کمک بسیار کرد. با شکل گیری پادشاهی متحده بریتانیای کبیر در آغاز قرن هجدهم وحدت سیاسی و اقتصادی آن کمال بیشتری

یافت.

آنچه تا اینجا آمد فقط اشاره ای کوتاه به شرایطی است که تا قبل از استقرار دولت های جدید در اروپا وجود داشت و هدف فقط بیان چند نکته کلیدی در تاریخ این ملت ها در جهت تبیین موقعیت تاریخ محلی با تاریخ ملی بود. از این بحث تطبیقی این نتیجه را می توان گرفت که تا قبل از دولت نوین (مدرن)، بخصوص در شرایط فئودالی قرون وسطی میان هر مرکزیتی با نواحی آن دو حالت وجود داشته است: یا تمایلی به محلی گرایی  (Localization)در مقابل مرکزیت مطرح بوده و یا محلی اندیشی (parochialism). در محلی گرایی گرایش به گریز از مرکز مطرح است و در آن موقعیتی که انفکاک را محتمل سازد رشد می کند. نظام ملکی فئودالی که مبتنی بر خودکفایی اقتصادی ملک بود نمونه ای از این گرایش محسوب می شود. اما در محلی اندیشی سعی در حفظ نسبتی میان مرکزیت و نواحی با قبول این اصل که نواحی دارای سطحی معین و در همان حال پایین در تمام یا قسمتی از امور هستند دنبال می شود. اصطلاح محلی اندیشی در اصل برای تقسیمات و سلسله مراتب کلیسایی است. بدین معنی که کلیساهای فرودست دارای اختیاراتی در سطح پایین هستند و کلیساهای بالاتر این اختیارات را محترم می شمارند. این گونه مباحث امروزه جای خود را به نظامهای فدرال داده است. بدین معنا که در یک نظام اداری ــ سیاسی اگر تمایل به تمرکز باشد آنرا آتاتیسم atatism و اگر متمایل به توزیع قدرت باشد آنرا فدرالیسم federalism می نامند. در کلیه نظامهای سیاسی نسبتی از آتاتیسم و فدرالیسم وجود دارد. خواه به شکل تعادل، خواه به شکل غلبه یکی بر دیگری.

خصیصه اصلی تاریخ محلی در تاریخ کشور ما «تاریخ شهری» است. منتهی باید توجه داشت که منظور از شهر، شکل فعلی اجتماعات بزرگ و متمرکز نیست. بلکه شهر در فرهنگ ایرانی نوعی سازماندهی جمعیت و

زمین براساس مقتضیات دفاعی، منابع آب، نوع زمین، تقسیم کار براساس جوامع یکجانشین و کوچ کوتاه بوده است. بدین معنی که سکنه هر شهر دارای سه گروه صحرانشین، روستانشین و شارنشین بوده است. همین مورد اخیر (قصبه) امروزه به شهرنشین معروف شده در حالی که در گذشته تمامی سه نوع جمعیت فوق، شهری، و نقطه مقابل آن غریب دانسته می شد. این بدان معنا بود که آشنایی مبنایی برای شکل گیری یک هویت شهری بوده و شهر مفهومی معادل شهرستان کنونی داشته است. به هر روی غرض آن نیست که درباره قواعد شهرنشینی قدیم سخن بگوییم و از اصطلاحات کهن دژ و شارستان و ربض و امثال آن بحث کنیم. بلکه غرض بیان نسبت یک ناحیه با مرکزیت است.

آنچه که در فرهنگ ایرانی شهر نامیده می شد برابر با خوره یا کوره نیز دانسته شده است. کوره صورتی سازمان یافته از مناسبات انسانی، جغرافیایی و اقتصادی بود. شکل گیری کوره همواره به دست فرمانروای کشور بوده است و این از حقوق و اختیارات او محسوب می شد و به همین جهت معمولاً کوره ها (شهرها) به نام پادشاه بنیانگذار آن نامگذاری می شده است. مانند دارابگرد، اردشیر خوره، کوره قباد و مانند آنها. در اوایل قدرت گیری اردشیر، چون او اقدام به تأسیس چند شهر کرد. اردوان، طی نامه ای به او اخطار کرد که این در حدود اختیارات او نیست بلکه فقط فرمانروای کشور چنین اجازه ای را دارد.

براین اساس با مراجعه به متون کهن می توان برای هر شهری یک بنیانگزار را سراغ گرفت. استخر به وسیله کیومرث، کازرون به وسیله تهمورث و شوشتر بوسیله هوشنگ ساخته شد. اردشیر فلان شهر را ساخت. شاپور شهرهای دیگری تاسیس کرد و به همین نحو قباد و فیروز و انوشیروان و دیگران. غرض از ذکر اسامی بنیانگذاران شهرها در اصل بیان علت وجودی

شهر و قوانین ناظر بر زندگی در آنجابوده است. منتهی به دلیل گذشت قرون و منسوخ شدن قوانین فقط به صورت یک خبر در متون باقی مانده اند. در کتاب شهرستان های ایرانشهر فهرست کاملی از شهرهای ایرانی و بنیانگذاران آنها را می توان سراغ گرفت که پس از آن در متون تاریخی و جغرافیایی اسلامی نیز ذکر شده اند.

اهمیت قوانین شهرها را می توان با مراجعه به کتابهایی چون فارسنامه ابن بلخی و تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار دریافت. نیز اقدامات عمیدالملک کندری در بغداد بازگوکننده اهمیت قوانین شهرهاست.

باید توجه داشت که در پی رشد جمعیت، انجام مهاجرت، وقوع بلایای طبیعی، جنگها و مسائلی از این قبیل، همواره نسبت زمین و جمعیت در معرض دگرگونی بوده است. لذا حکومتهای قدیم ایران هر چند وقت یکبار، اقدام به تجدید سازمان منابع آب، جمعیت، تدوین قوانین مالیاتی، شکل دهی دستگاه دیوانی، استقرار نظام قضایی، ساماندهی تشکیلات دفاعی و به طور کلی آنچه که لازمه تنظیم مجدد مناسبات طبقات جنگجو، کشاورز، دبیر، روحانی، اهل حرفه و تجار بود، می کردند. این امر در تاریخ ایران تحت عنوان کلی «ساختن شهر» ذکر شده است.

قواعد شهرنشینی ایرانی تا آنجا که مبتنی بر جغرافیا و طبیعت و امور تکنیکی مربوط به جمعیت و منابع آب و امثال آن بود، بعد از اسلام تغییری نکرد بلکه قوانین و قضاوت اسلامی همراه با اسلام پذیری در آنها مستقر شد. این تحول به «تمصیر» موسوم شده است. از نشانه های تمصیر، استقرار مسجد جامع و منبر در هر شهری به شمار می آید. اقدام به این امر از حقوق خلفا و نیز پادشاهان محسوب می شده است. بدین نحو شهر همچنان به عنوان یک واحد اقتصادی، دیوانی و قضایی و انتظامی باقی ماند. واحد شهر اساس نظام اداری را تشکیل می داد و دولت مرکزی بنا به مقتضای زمان با

شکل دادن به واحدهای سیاسی مرکب از تعدادی از شهرها نسبت به اداره آنها اقدام می کرد. لذا واحد شهر همواره ثابت بود اما واحدهای سیاسی مدام تغییر می کردند.

بدین جهت رابطه شهر با مرکزیت چنین بود که مرکزیت اقدام به تأسیس شهر و اعطای حقوق شهری می کرد و عوامل شهری به اجرای آن مأموریت می یافتند. نظام شهری ایرانی بدین ترتیب معنا و مفهوم خود را در برقراری نسبتی مشخص با مرکزیت به دست می آورد. این نسبت در قدم اول مبین این اصل بود که اصولاً بدون مرکزیت، شهر موجودیت و هویت نمی یافت. در قدم دوم شهر بازتابی از نظام طبقاتی و اداری کل کشور محسوب می شد. نحوه استقرار مردمان در قهندژ، شارستان، ربض، روستا و صحرا و آنچه از ملزومات آن دانسته می شد براساس طبقه و شغل صورت می گرفت. در چنین نظامی، مبنای قومی و قبیله ای بسیار زود منحل می شد و در نظام شهری جذب و هضم می گردید. این سخن بدین معنی است که واحدهای انسانی موسوم به قبیله و قومیت به ضرورت استقرار در واحد جغرافیایی و انطباق با نظام شهری خیلی زود موجودیت و هویت خود را از دست می داد. مثلاً تا قبل از حمله مغول اکثریت قبایل ترک که به ایران وارد شدند و همگی در تقسیمات قبایلی قرار داشتند و حتی واحدهای نظامی آنها نیز بر همین اساس بود، پس از چندی با عنوان ترک سمرقندی، خجندی و مانند آن باز شناخته شدند. صرفاً پس از عصر مغول و سقوط نظام شهری ایرانی بود که عناوین قبیله ای مانند چوپانی، جلایری، قاجاری و امثال آن حفظ شد وادامه یافت. اساساً توفیق دیوان سالاری مانند نظام الملک نیز همین بود که واحدهای متحرک قبایلی را تابع نظام زمینداری ایرانی سازد و در قالب اقطاع داری به نظام شهری ایرانی ملحق گرداند.

تا قبل از حمله مغول جامعه ایرانی نظام شهری خود را حفظ کرد و در این

نظام اصول زمینداری و دیوانسالاری که تا مدتها دهقانان پس از واسپوهران آن را نمایندگی می کردند به عنوان مظهر ایرانیت شناخته می شود. همین دهقانان که تا عصر ساسانی در سراسر ایران قابل مشاهده بودند و پس از اسلام بیشتر در شرق ایران حضور داشتند. چنانکه فردوسی یکی  از آنان بود. در این دوره در غرب ایران به آنان رئیس می گفتند.

تداوم نظام شهری در تاریخ ایران موجب شده است تا اساساً تاریخ محلی صرفاً شهری باشد و تواریخ محلی برای بیان تاریخ شهرها، چگونگی تأسیس، مشاهیر و مفاخر و فضایل و محاسن شهر نوشته شود. در نتیجه تاریخ محلی در مفهوم تاریخ قومی، فرهنگی، تمدنی یا قبیله ای اساساً وجود خارجی پیدا نکند. تقسیماتی چون خراسان، عراق عجم، آذربایجان، فارس ، کرمان و نظایر آن اساساً هیچ گاه به درستی تعریف و تحدید نشده اند و همواره تحت تاîثیر  حکام و قدرت آنان یا ملاحظات سیاسی و نظامی دولت های مرکزی تغییر وضع و حدود داده اند. معمولاً ملاحظات دفاع خارجی یا مقاطعه امور مالیاتی یا ساختن قلمرو برای شاهزادگان مبنای چنین تقسیماتی بوده است و کمابیش با فراز و فرودها، ادامه یافته و برخی تداوم نیافته است. در مقابل، تاریخ شهری به منزله موزائیک های پایدار و مشخص، تاریخ محلی ایران همواره ادامه داشته و اساس تاریخ نگاری محلی ما را شکل داده است.

در تاریخ ما، نظام شهری به همان اندازه که در سازماندهی خردمندانه جامعه ایرانی مفید و مؤثربوده، در امر دفاع ناکافی و ناتوان بوده است. زیرا نوع هجوم هایی که به ایران می شده است به نحوی بوده که دفاع در برابر آن از عهده یک یا چند شهر برنمی آمده است. تهاجمات از سمت شرق و شمال بسیار دائمی و طولانی بوده  و سیل مهاجمان از ترکستان همواره ایران را تهدید می کرده است. مرز رومیان همواره پرخطر بوده و مرز با اعراب نیز

احتیاج به مراقبت داشت. لذا  ارگبذان و مرزبانان که عالی ترین مقام نظامی شهری بودند قدرت فراوان داشتند و در هر جای ایران می توان از خلال متون تاریخی آنان را سراغ گرفت که جایی «کنارنگ»، جایی «افشین»، جایی «صاحب سریر»…. نام داشته اند. با این حال مرزبانان نیز توانایی دفع کامل خطراتی که نیروهای ویرانگر، استقلال و آبادانی ایران زمین را تهدید می کردند نداشتند و بدین جهت است که دفاع همواره مفهومی کشوری و متکی به مرکزیت داشته و وحدت سراسری از ضروریات آن دانسته می شد. وحدتی که با نظام اداری متمرکز و مذهب رسمی تقویت می شد و تحکیم می یافت. پیوستگی ارضی سرزمین ایران و اینکه دفاع از مرزهای طبیعی آن متکی به مواضع خاصی چون دربند قفقاز یا استحکاماتی که در داهستان برپا بوده، ضروری می ساخت که دفاع با بکارگیری تمام امکانات کشور در همان مرزها صورت گیرد زیرا با شکست درمرزها دیگر دفاع در داخل مشکل می شد. تجربه دفاع منفرد شهری در واقعه حمله مغول نشان داد که دفاع یکجای سراسری در مرزها موفق تر است تا پراکندگی. علاوه بر امر دفاع، از آنجا که بخشی از حیات اقتصادی، متکی به تجارت شرق با غرب بوده یعنی عبور کاروانهای تجاری چین و هند از خاک ایران به سوی غرب، ضرورت داشت که وحدت در قوانین، پول و امنیت این تجارت را تسهیل کند. چون براین ها عواملی مانند عدالت، دیانت  و امثال آن نیز افزوده شود به خوبی روشن خواهد شد که تاریخ محلی (شهری) در گذشته تاریخی ما برآمده از یک روح جمعی ملی بوده نه اینکه شکل گیری مرکزیت، چنانکه بعضی پنداشته اند با انحلال عناصر محلی در یک سازمان واحد بوجود آمده باشد. لذا تاریخ نگاری محلی ما اساسآ تاریخ شهری است که رجوع به عناوین و محتوای آنها چنین پدیده ای را به نحوی آشکار نشان می دهد.

 

یادداشتی بر انتشار جغرافیای حافظ ابرو

یادداشتی بر انتشار جغرافیای حافظ ابرو

یادداشتی بر انتشار جغرافیای حافظ ابرو

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

اخیراً با همت دفتر نشر میراث مکتوب مجلدات دوم و سوم جغرافیای حافظ ابرو به جامعه علمی کشور عرضه شده است. چاپ جلد اول در سال ۱۳۷۵ هـ . ش صورت گرفته بود و مجلدات دوم و سوم تاریخ ۱۳۷۸ را دارد. تصحیح هر سه جلد بوسیله آقای صادق سجادی صورت گرفته که بنابر آنچه در روی جلد آمده مقدمه، تصحیح و تحقیق کتاب را نیز مد نظر داشته اند. لازم به تذکر است که در سال ۱۳۷۰ انتشارات اطلاعات بخش خراسان جغرافیای حافظ ابرو را با تصحیح و تعلیق دکتر غلامرضا ورهرام به چاپ رسانده، طرح و جلد کتاب بر همان سیاق کتابهای نشر میراث مکتوب است و در روی دیگر جلد عنوان انگلیسی و نیز خلاصه ای به زبان انگلیسی در معرفی ناشر آمده است. در جلد اول مقدمه ای متضمن معرفی حافظ ابرو و آثار او، نیز مقایسه اثر وی با دیگر آثار مشابه آمده است ارائه عنوان و مقدمه و معرفی ناشر به زبان انگلیسی اقدام بایسته ای است که استفاده کنندگان غیر ایرانی از آثار میراث مکتوب را کمک بسیاری می نماید. مجلدات دوم وسوم بدون هیچ توضیحی بنحوی مستقیم دنباله متن را عرضه کرده است. فهرست اعلام هر سه جلد در پایان جلد سوم آمده و مشتمل بر اعلام، اشخاص، امکنه و قبایل است.

جلد اول مشتمل بر جغرافیای تاریخی دیار عرب، مغرب، اندلس، مصر و شام است.

جلد دوم مشتمل بر جغرافیای تاریخی مدیترانه، ارمنستان، فرنگستان، جزیره، عراق، خوزستان و فارس است.

جلد سوم نیز مشتمل بر جغرافیای تاریخی کرمان و هرموز می باشد.

فقدان اشاره ای در پایان جلد سوم در مورد پایان یا ادامه مطالب کتاب خواننده را در مورد خاتمه یا ادامه مجلدات راهنمایی نمی کند. این در حالی است که نویسنده توضیح بسیاری از مطالب را به فصول آینده حواله می نماید.

نظر به اهمیتی که جغرافیای حافظ ابرو در مجموعه معارف تاریخی ایران برخوردار است همت به انتشار این اثر از سوی مصحح و ناشر محترم را ارج نهاده و کنکاش در محتوای آن را به فرصتی دیگر موکول می نماییم و صرفاً به جایگاه آن در گنجینه دانش تاریخی ایرانیان بسنده می کنیم.

شهاب الدین عبدالله خوافی معروف به حافظ ابرو، در گذشته سال ۸۳۳ هـ. ق از مشاهیر مورخان قرن نهم به شمار می آید. از او در شمار مورخان پرکار یاد شده است. او در خدمت تیمور بود، و سپس ملازمت شاهرخ را نیز نموده است.

با توجه به جهانگشایی های تیمور و مناطقی که او در تصرف خویش درآورد انتظار کسب اطلاعات جغرافیایی از اثر حافظ ابرو بسیار  زیاد است. زیرا تیمور نواحی حد فاصل هند و روسیه و شام و مغولستان را چندین بار در نور دیده و هم  او و هم فرزندش مناسبات خارجی گسترده ای با ممالک همجوار و حتی اروپا و چین داشته اند. لذا اطلاعات دیوانی و نیز ضروریات لشکرکشی ها و بر قراری مناسبات می بایست جلوه خاصی از نظر تدقیق و تفصیل اخبار جغرافیایی در اثر حافظ ابرو را بدنبال می آورد. اما متاسفانه چنین نیست.

حافظ ابرو بسیاری از مطالب خود را از آثار جغرافیایی مقدم بر خویش اخذ کرده و مصحح محترم نیز در مقدمه جلد اول به بررسی کوتاهی در این مورد اقدام کرده است. اما دامنه این بهره گیری گسترده تر است تقریباً بخش اعظم مطالب مربوط به فارس ماخوذ از فارسنامه ابن بلخی است. بعضی از اطلاعات جغرافیایی او دقت کافی ندارد مثل مطالب مربوط به موقعیت ریشهر و نیز مواردی مربوط به قرن نهم نمی شود مثل اطلاعات مربوط به بندر سینیز بدین لحاظ اکنون که به همت مصحح و ناشر محترم متن این اثر که همگان مشتاق و منتظر آن بوده اند در دسترس قرار گرفته لازم است تحقیقی جامع و مقایسه ای در سنجش ارزش و اعتبار گزارشهای جغرافیایی حافظ ابرو صورت گیرد تا بدین طریق موارد اصیل و دست اول اطلاعات موجود در اثر او شناسایی شود و در تحقیقات مربوط به قرن نهم و نیز ارزیابی دانش جغرافیای تاریخی ایرانیان مورد استفاده قرار گیرد عدم انجام چنین تحقیقی از ارزش این اثر خواهد کاست و مراجعه بدان را که بدون شک موجب فواید بسیار است اندک خواهد ساخت و این برعهده محققینی است که یا پژوهشهای جغرافیای تاریخی یا تحقیقات قرن نهم را  عهده دار هستند.

ارزش جغرافیایی اثر حافظ ابرو از سویی دیگر نیز شایان توجه و قابل ارزیابی است و آن سنجش دانش جغرافیایی مسلمانان در آستانه اکتشافات جغرافیایی است. قرن نهم هجری برابر با قرن پانزدهم میلادی سرآغاز اکتشافات جغرافیایی اروپائیان محسوب می شود. این اکتشافات که پس از یک دوره چند قرنی انباشت اطلاعات جغرافیایی ماخوذ از آثار مسلمانان، سفرنامه های اروپائیان، سفرهای زیارتی و تجاری و نیز اطلاعات ماخوذ از وقایع بزرگی چون جنگهای صلیبی و نیز تهاجمات مغولان بود، در قرن پانزدهم مبانی نظری اکتشافات دریایی را موجب شد. بر این اساس مداقه در دانش حافظ ابرو در مورد دریاها بازگوی نکات ارزشمندی درباره شرایط جدید علمی وتاریخی است که مسلمانان و مسیحیان در قرن پانزدهم در آن قرار گرفته و متعاقب آن هر یک شرایطی متفاوت با گذشته یافتند.

عصر حافظ ابرو مقارن با آخرین فتوحات بزرگ صحراگردان بود که قسمتهای وسیعی از آن را در برگرفت. اما این فتوحات اساساً جنبه ارضی داشت در حالی که جهان در آستانه امپراتوریهای ماوراء بحار قرار داشت، گشودن شهرها و طی بیابانها و گذر از کوهها نشانه اصلی اقتدار نظامی و پیروزی محسوب می شد.

جغرافیای حافظ ابرو نیز از این دیدگاه اساساً جنبه ارضی دارد و دقیقاً دنباله اسلاف خود از اصطخری و ابن خردادبه و مقدسی را رفته و گویا دنیایی را تصویر می کرد که از تغییر و تحول باز مانده بود و لذا تقریری مکرر عرضه می داشت. تحقیق و تامل در باب حافظ ابرو از آن جهت که عصر او سرآغاز افتراق تمدنهای قدیم و جدید شرق و غرب است و دانش جغرافیایی سر فصل مهمی در این تحول بشمار آمده حائز اهمیت است.

از این سخن کوتاه درباره ضرورت ارزیابی ارزش اطلاعات جغرافیایی حافظ ابرو که می گذریم، اعتبار و اهمیت اصلی حافظ ابرو را در عرصه تاریخ نگاری می توان شاهد بود. او بواسطه اثر معروف خود زبده التواریخ معروف است و در اثر سه جلدی جغرافیای تاریخی نیز اساساً در لباس یک مورخ ظاهر می شود. بجز جلد اول که سراسر جغرافیایی است مجلدات دوم و سوم پس از فصولی مقدمه گونه که عرصه جغرافیایی ولایات فارس و کرمان را بر می شمارد، اساس و عده مطالب آن تاریخی است. اساس دنیایی که او در این تالیف گذاشته بعدها در اثر معروف فارسنامه ناصری نیز انعکاس کامل یافته است.

حافظ ابرو بحث درباره تاریخ کرمان و فارس را اساساً از دوره اسلامی آغاز می کند و تاریخی سلسله ای سیاسی متضمن وقایع مهم آن ولایت را به ترتیب زمان عرضه می کند. رشته حوادثی که او گزارش می کند تا  قرن نهم می رسد و از این نظر در ذیقیمت بودن آن شکی نیست. بخصوص که در پرتو تاریخنگاری های مربوط به فتوحات تیمور بسیاری از زوایای تاریخهای محلی ناگفته و مبهم مانده است. نیز در قرن نهم نگارش تاریخهای محلی رونق قرون قبل یعنی هشتم و هفتم را نداشتند.

نکته دیگری که در خصوص تاریخنگاری حافظ ابرو در اثر جغرافیایی او جلوه خاص دارد توانایی و توفیق او در تنقیح و تنظیم سلسله رخدادهای سیاسی ایالاتی چون کرمان و فارس است. هر چند در قرن قبل از روزگار حافظ ابرو برای فارس و کرمان آثاری چون نظام التواریخ بیضاوی، فارسنامه ابن بلخی، شیرازنامه، تاریخ وصاف، سمط العلی للحضره العلیا، تاریخ شاهی قراختائیان، نسائم الاسحار، سلجوقیان و غز در کرمان، المضاف الی بدایع وقایع الازمان و مانند آنها پدیدآمده و کتابهایی در مقیاس تاریخ ملی و جهانی چون الکامل نوشته ابن اثیر، جهانگشای جوینی، سیرت جلال الدین نوشته نسوی، جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله ونظایر آنها در تکمیل گزارشهای آنان مدد کار بوده اند با اینحال آشفتگی در اخبار و صعوبت و اشکال در تنظیم و ترتیب آنها سخت مشکل آفرین است. حافظ ابرو توانسته است براساس این متون گزارشی روشن و گویا از تحولات تاریخ های محلی فارس و کرمان ارائه نماید. نگارنده با دقتی که در مورد تاریخهای محلی این دو ایالت در قرن هفتم بخرج داده بخوبی به ارزش کاری که حافظ ابرو انجام داده واقف شده است. حتی در مواردی علاوه بر صحت تنظیم اخبار، اثر وی در بردارنده نکات جدیدی است که در منابع معروف و متعارف به آسانی و سادگی یافت نمی شود.

براین اساس در فقدان یک ارزیابی دقیق و کامل از ارزش جغرافیایی اثر حافظ ابرو و در حالی که ارزش تاریخی این اثر را می توان با سهولت بیشتری اذعان نمود، باید امتیاز اصلی جغرافیای حافظ ابرو را در همین وجه تاریخی دانست. کما اینکه اگر در حجم مطالب نیز ملاحظه ای کلی صورت گیرد اساس مطالب کتاب را تاریخ تشکیل می دهد.

هر چند اطلاعات تاریخی که حافظ ابرو درباره فارس و کرمان ارائه می کند گویای زمینه ها و مقدماتی است که حضور تیمور مخدوم وی در آن نواحی را بازگو می کند اما نکات سیاسی درباره رجال، وقایع، قبایل و بسیاری از اماکن به دست می دهد که برای توسعه و تعمیق تحقیقات مربوط قرن نهم حائز ارزش فراوانی است.

  با توجه به جهانگشایی های تیمور و مناطقی که او در تصرف خویش در آورد، انتظار کسب اطلاعات جغرافیایی از اثر حافظ ابرو بسیاری زیاد است

  اطلاعات دیوانی و نیز ضروریات لشکرکشی ها و برقراری مناسبات می بایست جلوه خاصی از نظر تدقیق و تفصیل اخبار جغرافیایی در اثر حافظ ابرو را به دنبال می آورد، اما متاسفانه چنین نیست. حافظ ابرو بسیاری از مطالب خود را از آثار جغرافیایی مقدم برخویش اخذ کرده است

  ارزش جغرافیایی اثر حافظ ابرو از سویی دیگر نیز شایان توجه و قابل ارزیابی است و آن سنجش دانش جغرافیایی مسلمانان در آستانه اکتشافات جغرافیایی اروپاییان است

  اکتشافات جغرافیایی اروپاییان پس از یک دوره چند قرنی انباشت اطلاعات جغرافیایی مأخوذ از آثار مسلمانان، سفرنامه های اروپاییان، سفرهای زیارتی و تجارتی و نیز اطلاعات مأخوذ از وقایع بزرگی چون جنگهای صلیبی و نیز تهاجمات مغولان بود، در قرن پانزدهم مبانی نظری اکتشافات دریایی را موجب شد و بر این اساس مداقه در دانش حافظ ابرو در مورددریاها بازگوی نکات ارزشمندی درباره شرایط جدید علمی و تاریخی است که مسلمانان و مسیحیان در قرن پانزدهم در آن قرار گرفتند و متعاقب آن هر یک شرایطی متفاوت با گذشته یافتند

  بجز جلد اول که سراسر جغرافیایی است، مجلدات دوم و سوم پس از فصولی مقدمه گونه که عرصه جغرافیایی ولایات فارس و کرمان را بر می شمارد، اساس و عمده مطالب آن تاریخی است

 نکته دیگری که در خصوص تاریخنگاری حافظ ابرو در اثر جغرافیایی او جلوه خاصی دارد توانایی و توفیق او در تنقیح و تنظیم سلسله رخدادهای سیاسی ایالاتی چون کرمان و فارس است

 در فقدان یک ارزیابی دقیق و کامل از ارزش جغرافیایی اثر حافظ ابرو ودر حالی که ارزش تاریخی این اثر را می توان با سهولت بیشتری اذعان نمود، باید امتیاز اصلی جغرافیایی حافظ ابرو را در همین وجه تاریخی دانست

 

کنکاشی در دو رویه تمدن بورژوازی غرب

کنکاشی در دو رویه تمدن بورژوازی غرب

کنکاشی در دو رویه تمدن بورژوازی غرب

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

پرسش از تمدن جدید غرب و چند و چون آن عرصه جستجو و کنکاش بسیاری از متفکران در قرون اخیر بوده و پاسخ های متعدد و متنوعی نیز بدان داده شده است. در این میان کتاب پرآوازه روان شاد دکتر عبدالهادی حائری تحت عنوان نخستین رویاروئیهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، که در سال ۱۳۶۷ در تهران به زیور طبع آراسته شد اشتهار و اعتبار خاصی دارد. این کتاب که سیری در مناسبات ایران و مغرب زمین طی چند قرن گذشته دارد در پی اثبات این نظر است. که تمدن جدید غرب را می توان دارای دو چهره دانست، یکی وجه علم و دانش و فن غربیان و دیگری استعمارگری و سلطه جویی آنان. وجه اول پدید آورنده تمدن جدید غرب یا به طور کلی عین آن است و وجه دوم عامل نابرابری و ستم در مناسبات بین الملل.

ایرانیان و به طور کلی شرقیان با هر دو جنبه این تمدن سروکار داشته اند و در مورد یکایک آنها یا جمع دیرآیند آنها نظریه ها و طرز تلقی هایی داشته اند که مرحوم دکتر حائری در اثر گرانقدر خویش بدانها پرداخته و نیازی به ذکر آنها در این مقال مجمل نیست. ویژگی مهم این اثر در آن است که در آن، تاریخ نگاری بر مبنای نظرپردازی صورت گرفته و بنابر این جمع نظریه پردازی و تاریخ محسوب می شود. پیش از این کتاب هایی در خصوص مناسبات ایرانیان و مغرب زمین در عرصه های سیاست و دیپلماسی و تمدن به رشته تحریر در آمده و کتابها و مقالات متعددی نیز صرفاً در عرصه نظر و نظریه پردازی نشر یافته است. بدین جهت هر یک از این دو قسم به تنهایی ناقص و نارسا بوده و عرضه کننده کامل و جامع مطلب نبوده اند. اما کتاب مرحوم دکتر حائری جامع نظریه پردازی و تاریخنگاری است لذا هم مستند است و هم مستدل. این امر علاوه بر آنکه رفع یک نقیصه محسوب می شود، دلالت براین معنی نیز دارد که در عرصه پژوهشگری روانشاد دکتر حائری دقیق، پرتلاش و صاحب سبک بوده اند.

هر چند کتاب دورویه تمدن بورژوازی غرب گام بلند و موثری در شناخت هر چه بهتر و بیشتر مناسبات ایرانیان و بطور کلی شرقیان با مغرب زمین دارد، اما بنابر سرشت تحقیقات تاریخی، آنرا نمی توان آخرین سخن و نظر درین باب دانست و بدان بسنده کرد. زیرا پرسش از تمدن غرب و نسبت ما با آن همچنان وجود دارد و لازم است هر زمان پاسخی خاص بدان داده شود.

در میان متفکران و صاحب نظران کم نیستند کسانی که معتقدند تمدن غرب دارای یک چهره و ماهیت بیش نیست. به عبارتی دو رویه مورد اشاره آن در حقیقت یکی هستند و به سخنی دیگر دوروی یک سکه می باشند. این سخن را در نزد موافقان و مخالفان و منتقدان تمدن جدید غربی بسیار می توان سراغ گرفت. آن دسته از نظریاتی که به تاریخ از منظر ابزار و تولید می نگرند یا اساساً به مبحث تکامل و توسعه التفات اساسی دارند، وجوه مختلف و نمود و بروزهای گوناگون تمدن غربی را منبعث از ذات و ماهیت خاص آن دانسته اند. کسانی این نظر را نه تنها در مورد تمدن جدید غرب بلکه برای آن تمدن از ابتدا تاکنون نیز وارد دانسته اند. قول به وحدت و استمرار تمدن غربی و اساساً هویتی به نام تمدن غرب هر چند مربوط به قرون هجدهم و نوزدهم است، اما حضور تفکر یونانی، قدرت گرایی رومی و فلسفه کلیسایی در طول دو هزار سال گذشته در اروپا و تمدن اروپایی، دلیلی بر وحدت ماهوی این تمدن محسوب گشته و مراحل و منازل گوناگونی که تاریخ اروپا پشت سرگذاشته، نمود و بروزهای پی در پی آن تلقی شده است.

حتی در مقیاسی کوچک تر  نیز که به تمدن جدید غرب بنگریم مگر این تمدن با دورویه مورد اشاره آن ساخته و پرداخته بورژوازی نیست؟ این طبقه بود که هم تکنولوژی غرب را پرورش داد و هم استعمارگری آنرا بوجود آورد. آیا از دیدگاه بورژوازی یا بطور کلی غربیان این دو وجه، وجوهی متناقض یا حتی متضاد تلقی می شوند یا حداقل تجمع آنها در یک مجموعه واحد امتناع عقلی دارد؟ آیا در عمل چنین تناقض و تضاد یا امتناعی مشاهده شده است؟ حداقل از دیدگاهی پراگماتیک (اصالت عمل) این دو وجه ملازم و مکمل یکدیگر بوده و تلازم و تقارن آنها، موجبات نیل به مقصود را برای غربیان فراهم ساخته است که نشانه بارز آن اقتدار و استیلای غرب در دوران معاصر است.

آیا این سخن که تمدن جدید غرب دو وجه دارد بدان معناست که عناصر متشکله این تمدن فاقد توتولوژی (سازگاری منطقی) هستند؟ کم نیستند کسانی که به وجود تعارضات یا بحران هایی در تمدن جدید غربی اشاره دارند. دامنه این گونه نظریه پردازی ها از دیالکتیسین ها تا ایرراسیونالیست ها گسترده است. کسانی چون برگسون، اشپنگلر، رنه گنون، هایدگر، توین بی، نیچه و… بحران هایی را که منبعث از

دموکراسی، کمیت گرایی، انکار ساحت قدسی، روی گردانی از معنویت، تخریب محیط زیست و مانند آن است در تمدن جدید غرب متذکر شده اند. اما همگی آنها در نگرشی طولی از تمدن غرب به چنین نتایجی رسیده اند و هیچگاه در نگرشی عرضی وجود چنین بحران هایی را که حاکی از تعارض ناشی از فقدان توتولوژی باشد ندیده اند.

حتی متفکران غربی بخصوص آنها که مورخند یا سیاق تاریخنگاری اساس کار آنها را تشکیل می دهد چه در عنایت به باطن و وجوه فکری تمدن غربی و چه در توجه به ظواهر تمدن غربی، همواره قائل به مفهوم و مضمونی خاص هر چند صوری برای هر برهه از این تمدن بوده اند. حتی اگر این قول به ضرورت ارائه یک دستگاه منظم تحلیلی و نظریه پردازی  برای تاریخ تمدن غربی بوده باشد، بر این اساس چگونه می توان ظهور پدیده استعمار تجاری را از مرکانتیلیسم (سوداگری) منفک دانست؟ چگونه می توان پیدایش استعمار صنعتی را از انقلاب صنعتی و الزامات و تبعات آن جدا پنداشت؟ چگونه می توان تکنولوژی غربیان را از دیدگاه فلسفی و روش علمی آنان متمایز ساخت؟ آیا بحران محیط زیست را می شود دنباله ماجرای صنعتی شدن بشمار نیاورد؟ آیا پاسخ چنین پرسشهایی را می توان براساس اصل افراط و تفریط دانست و راه حل آنرا در بازگشت به اعتدال جستجو کرد؟ با آنکه مشکلی که در تمدن غرب بروز و ظهور یافته برخاسته از ماهیت آن تمدن است و بدون بازگشت به دوران ما قبل انقلاب صنعتی، یا ماقبل استعمار یا ما قبل بورژوازی علاج پذیرنیست که آنهم بدون شک پرسش ها و معضلات جدیدی را درپی خواهد آورد.

بدون شک قول به دو وجه دانش و کارشناسی و استعمار گری تمدن جدید بورژوازی غرب اشاره ای به شاکله این تمدن نخواهد داشت و غربیان که خود در درون این تمدن واقع شده اند به چنین امری به عنوان جوهر تمدن غربی اذعان و اعتراف ندارند. هر چند در گستره ای از فعالیت های بشر دوستانه تا پی گیری منافع سیاسی خویش، اعمال و رفتار غربیان در حق شرقیان به عنوان عارفه ای از تمدن غربی که آنهم اساسآ ناشی از نابخردی است در نزد تعدادی اندک و در محدوده ای کوچک مذموم و مردود دانسته شده است.

چنین به نظر می آید که قول به دو وجهی بودن تمدن جدید غربی اساسآ برخاسته از نگرشی بیرونی بدان تمدن است. هر چند نمی توان همه کسانی را که در خارج از تمدن غربی (اعم از قدیم و جدید) قرار دارند کاملا در این قول متفق یافت. روس ها که نزدیک ترین شرقیان به غرب (از نظر جغرافیایی) بوده اند، اذعان به چنین دوگانگی در تمدن غرب نداشته اند. تاریخدانان غربی هیچگاه مبادی تمدن روسی و حتی به طور کلی اسلاوها را که در شرق اروپا گسترده شده اند، متعلق و

مربوط به غرب ندانسته اند. بگذریم از این سخن که بن مایه تمدن جدید غربی را باید از آلمان یا فرانسه یا هلند یا به طور کلی جایی در اروپای غربی یا مرکزی دانست. اما بدون شک، اروپای شرقی تحت تأثیر مردمان و ممالک سمت غرب خویش (اروپای مرکزی و غربی) شکل و شمایل اروپایی یافته است. این تبدل که از قرن هفدهم قابل پی گیری است، طی انقلاب فرانسه و تحولات قرن نوزدهم شتاب خاصی گرفت، اما هیچگاه اروپای شرقی به اندازه اروپای غربی و مرکزی، اروپایی به معنای دارا بودن تمدن جدید غرب نبوده و نشده است. آیا باید این امر را به دلیل دوگانگی در مذهب اروپائیان قرون وسطی یعنی  دو کلیسای ارتدوکس و کاتولیک دانست؟ چنان که تفاوت در سطح صنعتی بودن و نوگرایی (مدرنیته) میان ممالک شمال و جنوبی اروپا را به دلیل تفاوت مذهبی کاتولیک ها و پروتستانها در قرون جدید تعبیر کرده اند.

به هر حال هر تعبیر و تفسیری که از اروپایی نبودن تمامی اروپا به نحوی یکسان و یکدست طی قرون گذشته وجود داشته باشد و هر تبیین و تحلیلی که از روند اروپایی شدن اروپا در قرون جدید و معاصر صورت گیرد، اعمال و رفتار روس ها در سه قرن گذشته برای اروپایی (غربی)شدن، تصریحآ یا تلویحآ دلالت بر غیر اروپایی بودن تمدن و تاریخ آنها برای قرون متمادی دارد. این نظر نه تنها روشنگر روند اصلی تحولات تاریخ روسیه در چند قرن اخیر است، بلکه شالوده اصلی نگرش اروپائیان به تمدن بیزانسی (روم شرقی) که مادر تمدن روسی و اساسآ اروپای شرقی و بالکان است به شمار می آید.

بیزانسی های ارتدوکس نیز هیچگاه خوشبینانه به اروپائیان یعنی همسایگان کاتولیک خویش ننگریستند. این دیدگاه را روس ها نیز نسبت به اروپائیان تا مدتها داشتند و آنگاه که پطر کبیر مقاومت آنان در برابر غربی شدن را در هم شکست، فصل نوینی در تاریخ آنان آغاز شد. از آن پس تمدن غربی برای آنان نه مهاجم که متحد تلقی شد و با قدرتی که تزارها درپی اخذ تمدن جدید بدان دست یافتند، همواره مدعی قدرت اروپائیان یا شریک در منافع آنان گشتند. این روند در عصر بلشویک ها، جنگ سرد و پس از آن نیز با تأکید بر اروپایی بودن روسیه و سهیم بودن در تمدن غربی ادامه یافته است. روس ها هم دانش و کارشناسی غرب را اخذ کردند و هم با تصرف نیمه شمالی آسیا، شکل خاصی از استعمارگری را که دست کمی از نوع ماوراء بحار اروپایی آن نداشت به منصه ظهور درآوردند.

آنچه که در مورد روس ها گفته شد در مورد ژاپنی ها نیز به نحوی مصداق دارد. ژاپنی ها دورترین شرقیان به غرب (از نظر جغرافیایی و زمینی)، بوده اند و اکنون نزدیکترین ملت شرقی به غربیان به شمار می آیند.

ژاپنی ها که اساس تمدنشان را اقتباسی از تمدن کنفوسیوس چین تشکیل می دهد، از اواسط قرن نوزدهم اخذ تمدن جدید غرب را آغاز کردند. آنان هر چند به شیوه خاص خود به راه غربی شدن گام نهادند، اما خیلی زود به صورت شریک قابل اعتمادی برای غربیان درآمدند. ژاپنی ها برای دورانی قابل توجه متحد انگلیسی ها، سپس آلمان ها شدند. قدرت صنعتی و ضروریات اقتصادی جدید آنها را مبدل به کشورگشایانی ساخت که چشم طمع به کره، چین، هندوچین، فیلی پین، اندونزی و… داشتند. آنان همگام با اروپائیان در سرکوب چینی ها در سال ۱۹۰۱ م. شرکت کردند و در دو جنگ جهانی نیز در کنار جناحی از غربیان و به عنوان مجموعه ای از آنان جنگیدند. لذا برای ژاپنی ها نیز غرب چهره دو گانه ای نیافته است چنانکه خود نیز هر دو وجه آنرا پذیرفته و به عنوان کشوری صنعتی راه کشورگشایی را در پیش گرفتند. ژاپن به عنوان تنها کشور شرقی مهاجم دیروز، هم اکنون نیز تنها کشور شرقی عضو گروه هفت کشور صنعتی و شریک غربیان محسوب می شود.

در طول دو قرن اخیر که ما با تمدن غرب سروکار یافته ایم نه هیچگاه با آن همصدا شده ایم و نه اساساً آنرا طرد کرده ایم. چگونگی برقراری رابطه با این تمدن نیز مدام مورد گفت وگو و محل اختلاف میان متفکران از دیدگاه های گوناگون بوده است. از مجموع این شرایط آنچه که عاید ما شده احساس ضعف و عقب افتادگی در عرصه سیاست و تمدن دنیای کنونی است. ما نیز مانند ملل دیگر عزت و اقتدار خود را در دوران اخیر جستجوگر بوده ایم و نیک دانسته ایم که برای کسب اقتدار لازم است فن سالاری و صنعت  غربیان را اخذ کنیم اما یا غرب در این مورد با ما سر سازگاری نداشته و در چهره ای استعمارگر چهره نموده است. و یا اینکه ما خود در پذیرش تمدن غربی و در نحوه گزینش آنچه که باید برگزید دچار تردید، سردرگمی و سرگردانی بوده ایم. این وضع از انقلاب مشروطه به بعد ادامه یافت.

اما در عرصه عمل آنچه که صورت می گرفت اخذ وجوه فنی و ابزاری تمدن غربی بود. هر چند در مبانی نظری و فلسفی آن همواره اکراه یا تردید یا انکار برقرار بوده است. این بدین معنی بود که بدون آنکه مبادی نظری نحوه برخورد ما با تمدن غرب مشخص و معین گردد و به عنوان مبنایی از رفتار و عمل هماهنگ از جانب دولت ها، متفکران یا مردمان مورد استفاده قرار گیرد، اخذ قسمت هایی از تمدن غربی که جنبه ابزاری و فن سالاری دارد مدام در جریان بوده است. این شبیه وضعی است که در اروپای اواخر قرون وسطی با انتقال بدون برنامه دانش مسلمین صورت گرفت. منتهی در شرایط آنروز اروپا، نه تنها موجب بحران نشد که مقدمات پیشرفت اروپائیان را نیز فراهم ساخت. اما آنچه که از این روند عمل گرایی (پراگماتیسم) ما در

برخورد با تمدن غرب حاصل شده بحران هایی است که در عرصه سیاست و فرهنگ و اجتماع و اقتصاد بروز یافته و صحنه های پی در پی آن تاریخ معاصر ما را ساخته است. چیزی که بعضی از آن تعبیر به شبه مدرنیسم و تعبیراتی از این قبیل کرده اند.

در این میان مرحوم دکتر حائری غور و تعمقی قابل توجه در تاریخ مشروطه ایران داشت و بخوبی زوایای آنرا به عنوان یک دانشگاهی که از خاندان روحانی برخاسته بود مورد توجه قرار داده بود. او همچنین شخصاً شاهد تحولات تاریخ ایران در عصر پهلوی دوم نیز بوده است. او این دوران را نه تنها در عرصه دانش که با حضور در فعالیت های سیاسی تجربه کرده بود. سمت و سوی جهت گیری های او مذهبی و ملی بود، لذا به اعتلای دینی و ملی مردم خویش سخت علاقه داشت. این آرمان که او شاهد تبدیل آن به حرمان در سال های جنگ جهانی دوم و نهضت ملی شدن نفت بود، در شکل گیری طرز تلقی مرحوم حائری از تاریخ معاصر ایران که اساس آنرا جلوه های  گوناگون رویارویی با غرب تشکیل میداد نقش اساسی داشت.

اما در نهایت دکتر حائری نیز در اینکه ما چه نسبتی با تمدن غرب داشته باشیم پس از سال ها بررسی و تحقیق به همان نتیجه ای رسید که جامعه ایرانی طی سالیان متمادی تجربه اندوزی مبتنی بر آزمایش و خطا بدان رسیده بود. یعنی تفکیک قایل شدن میان دانش و فن غربیان با استعمارگران آنان. قسمت اول را بایستی ارج نهاد و پذیرفت و قسمت دوم را طرد کرد و با آن مقابله نمود. بدین ترتیب است که عزت و اقتدار ایرانیان و به طور کلی مسلمانان تحقق خواهد یافت. در حقیقت مرحوم حائری آنچه را که در عرصه عمل وجود داشت صاحب نظریه کرد. اما مرحوم دکتر حائری خود چگونه بدین نتیجه رسید که تمدن جدید بورژوازی دارای دو وجه دانش کارشناسی و استعمارگری است و توانست آنرا بدین اندازه مایه ور و دقیق عرضه نماید.

اینجانب به عنوان کسی که سالیان متعدد دانشجوی ایشان و نیز مصاحب آن زنده یاد بوده ام بر این باور هستم که اساس زندگی علمی مرحوم حائری را می توان در دو مقوله دید یکی اخلاق گرایی و دیگر عقل گرایی. از آنجا که وی اساساً اخلاق را نیز به عنوان مقوله ای عقلی مورد التفات قرار میداد، دیدگاه تاریخی او را بخصوص در مقوله تمدن که جان مایه آن سخن در علل ارتقاء و انحطاط ملت هاست بسیار شبیه متفکران اواسط قرن هجدهم اروپا می ساخت. متفکران و مورخان آن دوره از تاریخ اروپا که بحث و فحص وسیع و عمیقی در علل عظمت و انحطاط ملت ها از رومیان تا دیگر اروپائیان انجام می دادند عقل و اخلاق را مبنای اصلی سنجش خویش در این زمینه قرار داده بودند. آنان با تفسیری که از عقل بعنوان مبنای اصلی سلوک انسانی و از اخلاق بعنوان نشانه اصلی خرد آدمی به

عمل  می آوردند، چه در عمل و چه در نظر اخلاق و عقل را یک مقوله به شمار می آوردند. هر چند آنان از عقل و اخلاق به نظم اجتماعی و آزادی  مورد نظر خویش عنایت داشتند، اما این خود در قادر ساختن آنان به تبیین خردگرایانه از تاریخ کمک بسیار کرده بود.

این دو جنبه اخلاق گرایی، عقل گرایی به نحوی در تفسیر دکترحائری از دو رویه تمدن جدید غرب خود را نشان می دهد. در حقیقت اذعان به سودمندی وجه دانش و کارشناسی غرب نشانی از خردمندی و مذموم دانستن استعمارگری غربیان دلیلی بر برخورد اخلاقی ایشان با این مقوله است. لذا در چنین حالتی جستجوی مبنایی توتولوژیک برای تمدن جدید غرب برای دکتر حائری ضرورت و اهمیتی نداشت.

اگر قرن هجدهم را آوردگاه اصلی افتراق و اقتدار ما در قیاس با غربیان به شمار آوریم، مرحوم دکترحائری بارجوعی که به دیدگاه تاریخ نگاری قرن هجدهم داشت خواسته یا ناخواسته بر آن قسمت از تاریخ ما انگشت گذاشته است که محل و موضع اصلی پرسشی است که باید درباره غرب و نیز خویشتن داشته باشیم. این امر ما را بی نیاز از آن می سازد که متذکر شویم علیرغم تاثیر پذیری مرحوم حائری از سبک و سیاق تاریخ نگاری قرن هجدهمی او کاملاً مجهز و مسلط به دانش جدید و روش پژوهش نوین بود و به سؤالاتی که هر چند نو نبودند پاسخ های جدیدی داد. چنانکه قول به دو وجه دانش کارشناسی و استعمارگری در تمدن غربی را نزد ایشان به اعتبار پژوهش می توان تلقی کرد. این تقسیم بندی اعتباری باتوان علمی ایشان و بینش تاریخی خاص وی نیز اثبات شده است. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

  این کتاب دکتر عبدالهادی حائری در پی اثبات این نظر است که تمدن جدید غرب را می توان دارای دو چهره دانست، یکی وجه علم و دانش و فن غربیان و دیگری استعمارگری و سلطه جویی آنان. وجه اول پدید آورنده تمدن جدید غرب یا به طور کلی عین آن است و وجه دوم عامل نابرابری و ستم در مناسبات بین الملل.

 

  ویژگی مهم این اثر در آن است که در آن، تاریخ نگاری برمبنای نظرپردازی

صورت گرفته و بنابراین جمع نظریه پردازی و تاریخ محسوب می شود… لذا هم مستند است و هم مستدل.

 

  در میان متفکران و صاحب نظران کم نیستند کسانی که معتقدند تمدن غرب دارای یک چهره و ماهیت بیش نیست. به عبارتی دو رویه مورد اشاره آن در حقیقت یکی هستند و به سخنی دیگر دوروی یک سکه می باشند.

 

  این طبقه بورژوازی بود که هم تکنولوژی غرب را پرورش داد و هم استعمارگری آنرا به وجود آورد. آیا از دیدگاه بورژوازی یا به طور کلی غربیان این دو وجه وجوهی متناقض یا حتی متضاد تلقی می شوند یا حداقل تجمع آن ها در یک مجموعه واحد امتناع عقلی دارد؟

 

  حداقل از دیدگاهی پراگماتیک (اصالت عمل) این دو وجه ملازم و مکمل یکدیگر بوده و تلازم و تقارن آنها، موجبات نیل به مقصود را برای غربیان فراهم ساخته است که نشانه بارز آن اقتدار و استیلای غرب در دوران معاصر است.

 

  آیا این سخن که تمدن جدید غرب دو وجه دارد بدان معناست که عناصر متشکله این تمدن فاقد توتولوژی (سازگاری منطقی) هستند؟

 

  چنین به نظر می آید که قول به دو وجهی بودن تمدن جدید غربی اساساً برخاسته از نگرشی بیرونی بدان تمدن است.

 

  ما نیز مانند ملل دیگر عزت و اقتدار خود را در دوران اخیر جستجوگر بوده ایم و نیک دانسته ایم که برای کسب اقتدار، لازم است فن سالاری و صنعت غربیان را اخذ کنیم، اما یا غرب در این مورد با ما سر سازگاری نداشته و در چهره ای استعمارگر چهره نموده است و یا اینکه ما خود در پذیرش تمدن غربی و در نحوه گزینش آنچه که باید برگزید دچار تردید، سردرگمی و سرگردانی بوده ایم.

 

  اساس زندگی علمی مرحوم حائری را می توان در دو مقوله دید، یکی اخلاق گرایی و دیگر عقل گرایی… این دو جنبه اخلاق گرایی، عقل گرایی به نحوی در تفسیر دکتر حائری از دو رویه تمدن جدید غرب خود را نشان می دهد. در حقیقت اذعان به سودمندی وجه دانش و کارشناسی غرب نشانی از خردمندی، و مذموم دانستن استعمارگری غربیان دلیلی بر برخورد اخلاقی ایشان با این مقوله است.

 

  دکتر حائری کاملاً مجهز و مسلط به دانش جدید و روش پژوهش نوین بود و به سؤالاتی که هر چند نو نبودند، پاسخهایی جدید می داد.

 

 

ماثرالانافه فی معالم الخلافه اثری فراموش شده در تاریخ خلافت اسلامی

ماثرالانافه فی معالم الخلافه اثری فراموش شده در تاریخ خلافت اسلامی

ماثرالانافه فی معالم الخلافه

اثری فراموش شده در تاریخ خلافت اسلامی

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

عضوهیئت علمی دانشگاه شیراز

 

آخرین قرنی که جهان اسلام شاهد حضور نهاد خلافت بود، قرن نهم هجری است. پس از آن چون در اوایل قرن دهم سلطان سلیم عثمانی بر مصر سیطره یافت، خلافت نیز برچیده شد (۹۲۲ هـ .ق). پس از آن دیگر داعیه خلافت آنچنانکه در دوره تمدن اسلامی مطرح است در کار نبوده و تلاش های عثمانی ها یا خاندان هاشمی حجاز وتفسیرهایی که از تکاپوی آنان در قضیه خلافت شده است را باید مبحث جدیدی دانست که با صورت قدیم خلافت سخت تفاوت دارد. به هر روی تاکید و تذکر براینکه قرن نهم هجری آخرین قرنی است که خلافت در آن رونق و منزلت خود را داشت اشاره به همان صورت قدیم خلافت است ولاغیر. بعلاوه برای ناظری که در نیمه شرقی جهان اسلام به سیر حوادث آن می نگرد تا حدود زیادی مشکل است که بجای قرن هفتم از قرن نهم برای اشاره به پایان رونق خلافت سخن بگوید. بنابر مشهور خلافت عباسیان در سال ۶۵۶ هـ . ق / ۱۲۷۶ م. با تصرف بغداد و قتل خلیفه المستعصم به پایان رسید. حدود سه سال بعد که ابوالقاسم احمدالمستنصرین الظاهربا کمک رکن الدین بیبرس بندقدار (۶۷۶ ــ ۶۵۸ هـ . ق/ ۱۲۷۷ ــ ۱۲۶۰ م.)، سلطان وقت ممالیک (بحری) یاردیگر خلافت عباسیان را برپا ساخت، معلوم شد نمی توان به آسانی خلافت عباسی را پایان یافته تلقی کرد. خلافت عباسیان مصر از سال ۶۵۹ تا ۹۲۲ هـ . ق. عمر کرد ولی برای آنان هیچگاه قاهره و نیل جای بغداد و دجله را نگرفت و آوازه ای چون عصر برمکیان و افسانه های هزار و یک شب را نیافتند. هر چند عباسیان مصر در میان سلاطین مسلمان هند و خان های نو مسلمان الوس جوچی متابعانی یافتند و شمشیر ممالیک مصر توانست شام و حجاز را نیز در قلمرو خطبه و سکه آنان وارد سازد، اما حضور قدرتمند ایلخانان مغول ازجیحون و سند تا مرزهای شام و فرات هیچگاه اجازه نداد، آوازه عباسیان چون روزگار پیشن بلند گردد. زیرا نه تنها جهان ایرانی یعنی قلمرو ایلخانی شرایط سیاسی جدیدی را پس از سقوط بغداد تجربه می کرد و نماد خلافت را امری پایان یافته می دانست، بلکه ممالیک نیز که از خلافت برای ستیزه جویی با ایلخانان بهره می بردند هیچگاه به درستی اجازه ندادند عباسیان مصر

ابراز وجود کنند. لذابا وجود آنکه عباسیان مصر نزدیک به سه قرن ادامه حیات دادند، شباهت تام به زندانی فراموش شده ای یافتند که علیرغم ذکر نامشان در مراسم حج، گویی جهان اسلام یادشان را به فراموشی می سپرد. در حقیقت در این سه قرن هیچ تلاش واقعی برای احیای معنوی و صوری خلافت نیز صورت نگرفت و عباسیان در مصر همان سرنوشتی را یافتند که امویان در اندلس٫ عباسیان خود به روزگار شرکت و قدرت خویش، امویان اندلس را علیرغم فتوحات درخشان، تمدن با شکوه و حیات بیش از سه قرن، در گوشه انزوا و اختفای تاریخ نگاری مسلمانان راندند. عصر ممالیک نیز از اعصار پرشکوه تمدن اسلامی است و در قرون هشتم و نهم از آنان یادگارهای علمی قابل توجهی بخصوص در زمینه تاریخ نگاری باقی ماند. مقریزی، ابن خلدون، ابن تغری بردی اتابکی، ابن فضل الله العمری، قلقشندی و جمع کثیری دیگر که هر یک فهرست بلندی از تالیف و تصنیف دارند درعصر ممالیک و در قلمرو آنان زیسته اند. با اینحال تلاش های تاریخ نگاری عصر ممالیک که از پیروزی های درخشان بر مغولان و صلیبیون نیز مشحون است هیچگاه در خدمت رونق خلافت و احیای معنوی آن قرار نگرفت؛ آنچنان که در آثاری چون المنظم ابن جوزی، طبری، یعقوبی، مسعودی، ابن اثیر و دیگران در نیمه شرقی جهان اسلام مشاهده می شود، حتی در اثر پر آوازه ای چون تاریخ الخلفا نوشته سیوطی (۹۱۱ ــ ۸۴۹ هـ . ق) که در اواخر عهد عباسیان مصر نوشته شد، خلافت به مثابه خاطره ای دور دست تجلی می کند شاید از این رو که این اثر جنبه ای از جامعیت و تمامیت یافته که در انجام تاریخ عباسیان (مصر) فراهم آمده است.

اما در هر حال روح کلی تاریخ نگاری مملوکان که شکوه عباسیان را پایان یافته تلقی می کند در آن غلبه تمام دارد.

قضاوت درباره کتاب ماثرالانافه فی معالم الخلافه (یادگارهای نیکوی عصر خلافت) نیز ازاین قاعده کلی بدور نیست. این اثر متعلق به نویسنده پر آوازه عصر مملوکان شهاب الدین ابوالعباس احمدبن علی بن احمدبن عبدالله قلقشندی است. قلقشندی در قلقشنده قاهره به دنیا آمد و در سال ۸۲۱ هـ . در گذشت. اثر معروف او صبح

الاعشی فی صناعه الانشا مشتمل بر چهارده جلد است و پر حجم ترین مجموعه منشات بشمار می آید. آثار دیگر او چون نهایه الارب فی معرفه قبائل العرب و نیز کتاب قلائدالجمان در تاریخ عرب معروف و مشهور هستند. با این حال ماثرالانافه فی معالم الخلافه کمتر شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته است. چنانکه کلودکاهن در کتاب درآمدی برتاریخ اسلام درقرون وسطی و ژان سواژه در مدخل تاریخ شرق اسلامی که به انبوهی از منابع متعدد از جمله آثار قلقشندی مراجعه یا اشاره دارند هیچ نامی از این کتاب و فواید آن در تاریخ نگاری ذکر نکرده اند. این در حالی است که از نظر درک شرایط خلافت در واپسین سال های حیات آن ماثرالانافه اهمیت خاصی دارد. بررسی و نقدی که ذیلاً عرضه می شود براساس چاپ سال ۱۹۶۴ این کتاب در کویت است.

قلقشندی در ذکر تاریخ خلفا، مبنای تاریخ نگاری خویش را بر تنظیم فهرستی بلند از ترتیب زمانی خلفا قرار داده است. او پس از برشمردن خلفاء آنها را به چهار دسته تقسیم می کنند. یعنی خلفای راشدین، اموی، عباس بغداد و عباسیان مصر که مورد اخیر را به عنوان رده چهارم قرار می دهد. تا اینجا تاریخ نگاری قلقشندی واجد نکته ای خاص در روش شناسی نیست و صرفاً مبحث تاریخ عباسیان مصر که معاصر با آنان بوده است، از نظر دست اول بودن قسمت عمده اخبار اهمیت دارد. جنبه های ابتکاری این اثر با این اقدام شروع می شود که قلقشندی در ذکر خلفا از شماره استفاده می کند و سپس نام و لقب و کنیه هریک از آنان را بر می شمارد. در دنبال برای هر خلیفه دو مبحث را پی می گیرد یکی تحت عنوان «الحوادث و الماجریات فی خلافه» و دیگری تحت عنوان «ولایات الامصار فی خلافه» در مبحث اول و قایع مربوط به دربار خلفا و در مبحث دوم رویدادهای شهرهای مهم گزارش می شود. این روش را قلقشندی برای فاصله محرم ۶۵۶ که خلیفه المستعصم بدستور هلاکوخان کشته شد تا رجب ۶۵۸ که المستنصراحمدبن الظاهر در مصر به خلافه برداشته شد نیز بکار برده و چون در این مدت خلیفه و خلافتی در کار نبوده آن را به عنوان یک استثناء تحت عنوان «ولایات الامصار فی هذه المده» می نویسد یعنی بجای «خلافت» واژه «مدت» را بکار می برد. پر واضح است که قلقشندی با این روش، عباسیان را مبنای زمان شماری تاریخی خود قرار داده و سپس بر مبنای آنها نوعی تاریخ عمومی می سازد. قابل توجه است که در زمان اودیگر برای تمامی جهان اسلام خلافت مبنای زمان شماری تاریخی نبوده است. در تاریخ نگاری ایرانی از زمان استیلای مغولان، خوانین مغول مبنای تاریخ نگاری شدند و مقریزی در عطف توجه به تاریخ آنان از خطامصون نبوده است. چنانکه واقعه عین جالوت در سال ۶۵۸ هـ . را که طی آن هلاکو متحمل شکست دربرابر بیبرس، فرمانروای مملوکان شد مربوط به زمان

اباقا، پسر هلاکو دانسته و نیز برکه، خان مسلمان الوس جوچی را با برادرش باتواشتباه گرفته است.

از نظر زمانی کتاب ماثرالانافه فی معالم الخلافه تا سال ۷۱۹ هـ . ق. ادامه یافته که سال تالیف کتاب محسوب می شود و ایام خلافت یازدهمین خلیفه عباسی مصر المعتضد بالله است. مانند دیگر خلفا، اسم وکنیه و لقب، قدوقامت و رنگ پوست او را نیز قلقشندی بر می شمارد. بدین ترتیب ذکر سلسله خلفا پایان می یابد و مؤلف وارد فصل سوم از باب دوم کتاب می شود. در این فصل مولف به مشاهیر افرادی که ادعای خلافت کرده اند پرداخته است. مثل «بنی امیه» در اندلس، «عبیدیون» (سلسله ای که عبیدالله المهدی تاسیس کرد) یعنی «فاطمیان» در مصر و «حفصیون» از بقایای «موحدون» در افریقیه. پس قلقشندی به رد دعوی آنان می پردازد. اینکه قلقشندی سعی در اثبات بی پایه بودن ادعای خلافت از جانب مخالفان بنی عباس دارد را علاوه بر جهات کلی و عمومی که بر آن مترتب است می توان از حساسیت چنین ادعاهایی در شمال افریقا نیز به شمار آورد. درتاریخ جهان اسلام هیچگاه داعیه خلافت در برابر عباسیان در نواحی شرقی کارساز نبوده است. بعکس در نواحی غربی قلمرو اسلامی یعنی از مصر تا مغرب الاقصی به دلیل شرایط خاص جغرافیایی یعنی دور از دسترس بودن، گستردگی بیابان ها و اهمیت اقتصادی اندک و نیز شرایط انسانی ناشی از سرکشی بربرها و گرایش آنان به اندیشه های غیر رسمی حاکم در جهان اسلام، خلافت های متعددی برپاشد. صرفنظر از دستگاه سلطنتی و داعیه خلافت امویان اندلس که زمانی تا شمال افریقا نیز گسترش یافت، ادریسیان شیعی مذهب (۳۷۵ ــ ۱۷۲ هـ .ق)، بنی اغلب (۲۹۶ ــ ۱۸۴ هـ .ق) مرابطون (۵۴۱ ــ ۴۴۸ هـ .ق)، موحدون (۶۶۷ ــ ۵۲۴ هـ .ق)، بنی حفص (۹۴۱ ــ ۶۲۵ هـ .ق) و فاطمیان (۵۶۷ ــ ۲۹۷ هـ .ق) در تمام یا قسمتی از تاریخ خود مدعی عباسیان بوده اند و در مجموع با تشکیل  خلافت هایی درغرب قلمرو اسلامی آن نواحی را از «سرزمینهای خلافت شرقی» که از مرزهای شام تا هند و آسیا به مرکزیت بغداد گسترده بود جدامی ساخت. اکنون عباسیان خود در نقش مخالفان سابق خود در شمال افریقا مستقر شده بودند و در شرایط ضعیف و شکننده ای که داشتند، لازم بود به دفاعی نومیدانه ادامه دهند.

باب سوم کتاب ماثرالانافه فی معالم الخلافه به ذکر مکاتبات خلفا از قدیم تا زمان قلقشندی پرداخته است. این قسمت از کتاب به اثر دیگر قلقشندی یعنی صبح الاعشی فی صناعه الانشاشباهت دارد. در این مکتوبات مسائل اصلی مربوط به بیعت و هنگام جلوس خلفاست. آدابی که در مکاتبات خلفاء وجود داشته با دقت خاص توسط قلقشندی در اینجا تذکر داده می شود.

در فصل دوم از باب دوم، قلقشندی به طبقه بندی جدیدی از تاریخ خلافت براساس مقر خلفا دست می زند. مباحث این قسمت شامل ایامی است که خلافت در مدینه قرار داشت ، بعد به شام (دمشق) رفت و این در دوره بنی امیه بود، پس از آن به عراق (کوفه و بغداد) در فاصله سالهای ۱۳۲ تا ۶۵۶ هـ. ق. یعنی دوره عباسیان عراق  و سپس نوبت به مصر می رسد که از ۶۵۸ تا ۹۲۲ به طول انجامید. در دنباله همین مباحث، قلقشندی استنتاج جدیدی از استقراء در تاریخ خلافت ارائه می دهد یعنی به «شعار خلافت» و چگونگی آن در ادوار گوناگون می پردازد.

آخرین نکته ای که وجه ابتکاری اثر قلقشندی در آثار الانافه بشمار می آید گشودن بابی تحت عنوان کیفیت تولیت الملوک الخلفاست.

در این مبحث قلقشندی چگونگی سیطره و آمریت ملوک (سلاطین) برخلفا را بر می شمارد و آنرا دارای دوحالت می داند. حالت اول مربوط به دوره آل بویه و سلجوقیان بود. چنانکه می دانیم تقریباً از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن ششم عباسیان، تحت سلطه سلسله های ایرانی آل بویه سلجوقیان بوده اند. حالت دوم را قلقشندی مربوط دوره ممالیک می داند. یعنی دوره ای که خلافت به مصر منتقل شد و این دورانی که قلقشندی تاکید می کند رسوم دگرگون و این جان کلام اوست و در دنباله از رسوم خلافت درمصر سخن می گوید. مقایسه این قسمت از ماثرالانافه با کتابی چون رسوم دارالخلافه نوشته هلالی صابی با مفرداتی از کتاب زبده النصره یا راحه الصدور به خوبی ارزش تحولی را که قلقشندی در کتاب خود منعکس کرده نشان خواهد داد. تحولی که مرگ تدریجی خلافت در عصر مملوکان تحت تاثیر ملوک را بازگو می کند.

پی نوشت ها:

ــ کاهن کلود: درآمدی برتاریخ اسلام در قرون وسطی؛ قرون یکم نا هشتم هـ .ق / هفتم تا پانزدهم م. روش شناسی و عناصر کتاب شناسی، ترجمه دکتر اسدالله علوی، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، .۱۳۷۰

ــ سواژه، ژان: مدخل تاریخ شرق اسلامی، ترجمه نوش آفرین انصاری (محقق) مرکز نشر دانشگاهی، تهران، .۱۳۶۶

ــ احمدبن عبدالله القلقشندی: ماثر الانافه فی معالم الخلافه، تحقیق عبدالستار احمدفراج، التراث الوبی؛ سلسله تصورها وزاره الارشاد و الانباء فی الکویت .۱۹۶۴

ــ همان ج ۲، ص .۱۱۱

ــ همان، ص ۱۰۳

ــ همان، ص ۱۲۰

ــ همان، ص ۹۲ــ۹۱

ــ همان، ص ۲۴۶

ــ همان، ص ۲۵۰ ــ ۲۴۸

ــ همان، ص ۲۵۵ ــ ۲۵۱

ــ همان، ص ۲۵۵ به بعد

ــ همان، ص ۲۶۰ به بعد

ــ همان، ص ۳۱۸

ــ همان، ص ۲۲۱

ــ همان، ص ۲۲۲

ــ همانجا

ــ همان، ص ۲۲۳

ــ همان، ص ۲۳۳

ــ همان، ص ۲۳۷

ــ همان، ص ۲۴۰

ــ صابی، هلال بن محسن: رسوم دار الخلافه، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران انتشارات بنیادفرهنگ ایران تهران، ۱۳۴۶

 

  خلافت عباسیان مصر از سال ۶۵۹ تا ۹۲۲ هـ . ق . عمر کرد ولی برای آنان هیچگاه قاهره ونیل جای بغداد و دجله را نگرفت و آوازه ای چون عصر برمکیان و افسانه های هزار و یک شب را نیافتند

 

  در آثاری چون المنظم ابن جوزی، طبری، یعقوبی، مسعودی، ابن اثیر و دیگران در نیمه شرقی جهان اسلام مشاهده می شود. حتی دراثر پرآوازه ای چون تاریخ الخلفا نوشته سیوطی (۹۱۱ــ ۸۴۹ هـ .ق) که در اواخر عهد عباسیان مصر نوشته شد، خلافت به مثابه خاطره ای دوردست تجلی می کند

  کتاب مآثر الانافه فی معالم الخلافه (یادگارهای نیکوی عصر خلافت) اثر نویسنده پرآوازه عصر مملوکان، شهاب الدین ابوالعباس احمد بن علی بن احمد بن عبدالله قلشقندی، از نظر درک شرایط خلافت در واپسین سال های حیات آن اهمیت خاص دارد

 

  قلقشندی عباسیان را مبنای زمان شماری تاریخی خود قرار داده و سپس برمبنای آنها نوعی تاریخ عمومی می سازد. قابل توجه است که در زمان او

دیگر برای تمامی جهان اسلام، خلافت مبنای زمان شماری تاریخی نبوده است

 

  در تاریخ نگاری ایرانی از زمان استیلای مغولان، خوانین مغول مبنای تاریخ نگاری شدند و مقریزی درعطف توجه به تاریخ آنان از خطا مصون نبوده است

 

  در تاریخ جهان اسلام هیچگاه داعیه خلافت در برابر عباسیان در نواحی شرقی کار ساز نبوده است. بعکس در نواحی غربی قلمرو اسلامی یعنی از مصر تا مغرب الاقصی به دلیل شرایط خاص جغرافیایی، یعنی دور از دسترس بودن، گستردگی بیابان ها و اهمیت اقتصادی اندک و نیز شرایط انسانی ناشی از سرکشی بربرها و گرایش آنان به اندیشه های غیررسمی حاکم در جهان اسلام، خلافت های متعددی برپا شد

 

صورت شناسی تاریخ های محلی

صورت شناسی تاریخ های محلی

صورت شناسی تاریخ های محلی

 

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

به طور مشخص تاریخنگاری محلی به ثبت و ضبط وقایع تاریخی در محدوده یک محل (شهر ـ ایالت ـ ناحیه) اطلاق می گردد. آنچنانکه ذیل تاریخ ملی (کشور) قرار گیرد. بدون شک وجه اصلی و مشخصه تاریخ محلی، پیوند آن با یک عرصه جغرافیایی محدود و مشخص است. عناصر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی در تعیین و تشخیص آن دارای تقدم نیستند و همگی مؤخر بر عامل جغرافیایی واقع می شوند. این در حالی است که در تواریخ ملی (کشوری) عناصر غیرجغرافیایی گاه با آن موازی و گاه مقدم برآن می گردند. پس از عامل تعیین کننده واحد جغرافیایی، آنچه تاریخ محلی را دارای موجودیت می سازد نسبتِ آن با تاریخ ملی است. تاریخ محلی به عنوان جزیی از تاریخ ملی اساساً به مانند امر جزیی معنا و مفهوم و موقعیت خود را از امر کلی می گیرد. لذا در این نوشته که برای شناخت صور موضوعی، زمانی و مکانی تواریخ محلی است باید در همه حال شناخت تواریخ محلی را ذیل تواریخ ملی در نظر گرفت.

نگارنده امیدوار است که ارائه طبقه بندی مقدماتی زیر توانسته باشد کمکی به درک روشن تری از تواریخ محلی بنماید.

 

۱-۱ – تواریخ محلی منفرد

مشهورترین و شناخته شده ترین تواریخ محلی آنهایی هستند که به طور خاص به یک محل یا یک خاندان محلی پرداخته اند. مانند تاریخ نیشابور نوشته الحاکم، تاریخ نامه هرات نوشته سیفی، تاریخ بخارا نوشته نرشخی، تاریخ بیهق نوشته ابن فندق، تاریخ طبرستان نوشته ابن اسفندیار، تاریخ کرمان نوشته احمد علی خان وزیری، تاریخ آل مظفر نوشته کتبی، سلجوقنامه

نوشته ابن بی بی، فارسنامه ناصری نوشته میرزاحسن، آثارالعجم نوشته فرصت الدوله شیرازی.

 

۲-۱- تواریخ محلی طبقاتی

در کتب تاریخ می توان به کتابهایی مراجعه کرد که در بردارنده تواریخ محلی متعددی است. این گونه کتب به سبک طبقات نویسی بسیار نزدیک می شوند. مثلاً طبقات ناصری نوشته جوزجانی یا تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی یا مجمع الانساب نوشته شبانکاره ای، یا تاریخ جهان آرا نوشته غفاری یا مرآت البلدان اعتمادالسلطنه از جمله کتبی هستند که هر چند تواریخ سلسله ای و ملی و حتی گاهی مباحث تاریخ جهانی را دارند، اما دربردارنده مباحث مبسوط و مستقلی از تواریخ محلی نیز هستند. حتی بعضی از تواریخ عمومی و ملی مانند جهانگشای جوینی یا جامع التواریخ به سبک و سیاقی خاص مباحثی مشخص و بالنسبه مستقل از تواریخ محلی را در خود دارند. مثلاً جامع التواریخ در هر برهه زمانی پس از ذکرمحور اصلی تاریخی – که برای او تاریخ مغول بوده –  به ذکر اوضاع ایالات و ولایات پرداخته است.

از رهگذر این گونه کتابها مطالب بسیاری بدست می آید مثلاً تاریخ ملوک لر اساساً متکلی به تاریخ گزیده یا مجمع الانساب شبانکاره ایست.

 

۳-۱ – تواریخ محلی موضوعی

کتب متعددی از تواریخ محلی وجود دارد که ضمن رعایت محدوده جغرافیایی  تاریخ محلی، به مبحثی خاص مانند یک خاندان، یک واقعه یا شورش و انقلاب یا برهه ای خاص از زمان اختصاص دارند. مانند تاریخ خاندان مرعشی نوشته میرتیمورمرعشی، تاریخ هجده ساله آذربایجان نوشته کسروی، تاریخ ملازاده در مزارات بخارا نوشته احمدبن محمود و کتاب  قندیه و سمریه در تاریخ مزارات سمرقند.

حتی بعضی از تواریخ محلی با صفت خاصی قید شده اند مانند تاریخ دارالایمان قم نوشته محمد تقی بیک ارباب، تاریخ دارالسلطنه تبریز، نادرمیرزا محاسن اصفهان نوشته مفضل بن حسین مافروخّی، فضایل بلخ نوشته ابوبکر عبدالله بن عمر واعظ بلخی، که برخی از این عناوین

صورت تزئینی دارند در بعضی به واقع اشاره به محتوا و مضمون آن کتابها می کنند.

 

۴-۱ – تواریخ محلی مبسوط

تواریخ محلی مبسوط نوعی از تواریخ محلی هستند که در عین آنکه اساساً جنبه تاریخ محلی دارند، لیکن به صورت درهم تنیده مباحث تاریخ ملی و جهانی را نیز دربردارند. در حقیقت یا به دلیل پیوستگی وقایع محلی با مسائل ملی و جهانی یا به ضرورت تبیین هر چه بهتر رویدادها از مباحث تاریخ ملی و جهانی بهره گرفته شده است. به عنوان مثال کتاب تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار معروف به تاریخ وصاف نوشته وصاف الحضره شیرازی در عین آنکه مباحث تاریخ محلی فارس و سپس کرمان، یزد، لر و شبانکاره را در بر دارد،به نحوی قابل توجه به مسائل دولت ایلخانان و تأثیرآن بر وقایع این ایالات توجه می کند. نیز در همان حال اوضاع امپراتوری مغول در قرن هفتم را از نظر دور نمی دارد. از این نظر تاریخ وصاف سبک پیچیده ای دارد که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. به طور کلی او از نظر کمّی ابتدا به تاریخ محلی و سپس ملی و پس از آن جهانی پرداخته است. کتاب فارسنامه ناصری نیر در قسمت اعظم خود تاریخ محلی فارس را در پیوند با مسائل ملی دیده است و حتی آنجا که در ارائه وقایع محلی دچار مشکل شده از تاریخ ملی کمک گرفته است. در مباحث پایانی نیز مؤلف آن سیدحسن فسایی وقایع فارس را با مسائل خارجی از جمله اقدامات انگلیسی ها در خلیج فارس بررسی کرده است. مباحث تاریخ جنگل و آذربایجان در دوره معاصر نیز تا حدودی چنین وضعیتی دارند.

 

۵-۱- تواریخ محلی و جغرافیای تاریخی

تواریخ محلی بیش از هر شعبه دیگری از تاریخ نگاری، با اوضاع و احوال جغرافیایی سرزمینها سرو کار دارند. در حقیقت به دلیل پیوند مستقیم و تنگاتنگ رخدادهای محلی با شرایط طبیعی و جغرافیایی می توان تواریخ محلی را با مفهوم تاریخ طبیعی بسیار نزدیک دانست.

به همین جهت در مقدمات تاریخ محلی تشریح اوضاع جغرافیایی و تأثیرآن بر تکوین تاریخ

محلی یک سرزمین و نیز توپونومی  Toponomyیعنی علم شناخت وجه تسمیه اسامی جغرافیایی حتماً مورد توجه قرار می گیرد. در دنباله نیز تاریخ محلی چیزی جز شناسنامه رخدادهای یک ناحیه نخواهد بود که متکی به تشریح چگونگی معیشت و تاریخ اقتصادی و بیان فهرست آبادیها و مؤسسات فرهنگی، اقتصادی، دفاعی و مانند آنهاست. کتابی مانند فارسنامه ابن بلخی تا آن اندازه به تواریخ محلی و کتب جغرافیای تاریخی نزدیک است که به درستی نمی توان جایگاه آن را در این دو مبحث تعیین کرد. البلدان نوشته یعقوبی و مختصرالبلدان ابن الفقیه نیز چنین وضعی دارند. نزهه القلوب نوشته حمدالله مستوفی که در زمره کتب جغرافیایی تاریخی است مباحث بسیار مهمی در تواریخ محلی دارد. کتاب معجم البلدان نوشته یاقوت حموی در حقیقت دایره المعارفی جغرافیایی از تواریخ محلی است. کتب مسالک و ممالک نیز در پیوند کامل با تواریخ محلی تدوین شده اند. هر چند مختصات تواریخ محلی را در نگاهی کلان به مباحث جغرافیایی کمرنگ می سازد.

 

۶-۱- تواریخ محلی و انساب

علم انساب دانشی است مستقل و فراتر از تواریخ محلی، علم انساب دربردارنده نسب قبایل بزرگان و سادات و… است. حتی روش تنظیم انساب برای شناسایی سلسله های صوفیان و مشایخ آنها نیز به کار می رود. از آنجا که در تاریخ خاندان ها، شرح مهاجرت ها و استقرار آنها در بلاد مختلف مطرح می شود لذا از طریق کتب انساب مطالب بسیار مهمی در خصوص تاریخهای محلی به دست می آید. در چنین کتابهایی چگونگی مهاجرت و استقرار یک خاندان و سپس قبور و آثار آنها ذکر می شود. در مرحله بعدی جنبه نسب جای خود را به نسبت می دهد یعنی بازشناختن یک فرد یا خاندان به حیث انتساب به جایی. مثلاً کازرونی، بخاری، رازی و تبریزی. در این خصوص کتابهایی که در زمینه تواریخ محلی یا جغرافیای تاریخی صورت معجم را دارند دربردارنده نام و شرح حال افراد مربوط به شهرهای مختلف هستند مثل معجم البلدان یاقوت حموی. نیز کتاب معروف مجمع الانساب نوشته سمعانی (متوفی ۵۶۲ هـ .). سمعانی که از اهل

حدیث بوده در ذکر هر شهری محدّثین آنجا رابرشمرده است و کتاب مجمع الانساب او که در حقیقت مجمع انتساب هاست با ذکر نسبت های شهری چون اصفهانی، سیرافی و مانند آنها به ارائه مطلوب می پردازد. کار او بدین نحو برای تاریخ های محلی بسیار پرارزش است.

کتاب تاریخ خاندان مرعشی مازندران هم مربوط به یک خاندان است و هم  تاریخی محلی. کتاب فارسنامه ناصری که در بردارنده تاریخ و جغرافیای فارسی است در جلد دوم ذیل اعیان محل اطلاعاتی بسیار پرارزش درباره خاندان ها و بزرگان دارد. کتاب تاریخ گزیده حمدالله مستوفی در قسمت انتهایی خویش که بحث بزرگان و مشاهیر قزوین را دربردارد، در واقع گنجینه ای پرارزش از اطلاعات تاریخی و شرح حال مشاهیر را در اختیار ما قرار می دهد. در مورد همین شهر پیش از آن رافعی قزوینی در کتاب التدوین دایره المعارفی از رجال آن شهر بوجود آورده است. کتاب گران سنگ مجمع الآداب فی معجم الالقاب نوشته ابن فوطی (قرن هفتم) نیز درباره شرح حال رجال بسیاری است که بیشتر در مورد بغداد است هر چند از رجال نواحی دیگر نیز مطلب دارد. کتاب خریده القصر نوشته عماد کاتب نیز در بردارنده شرح حال های بسیاری است و چون به طور دقیق به شهرها و نواحی توجه کرده به تواریخ محلی بسیار نزدیک می شود. بطور کلی تذکره ها و تراجم احوال در مواردی بنحوی بسیار مفید برای محققان تاریخ به تواریخ محلی نزدیک شده اند. در این راستا کتاب آثار البلاد و اخبار العباد نوشته زکریای قزوینی بخوبی گویای رابطه ایست که میان تواریخ محلی با علم رجال می توان سراغ گرفت.

مبحث نسبت افراد به شهرها و در کنار آن چگونگی توصیف بلاد خود از مسائل جالب توجه و قابل تحقیق تاریخ های محلی است. علاوه بر اشاره به انتساب از طریق افزودن «ی» مانند شیراز   شیرازی و تهران  تهرانی، موارد استثنایی نیز در این خصوص وجود دارد مانند :

اهل ری  رازی

اهل قزوین  قزاونه

اهل تبریز  تبارزه

اهل اصفهان  صفاهنه

اهل شیراز  شیارزه

اهل خان لنجان  خانی

اهل خوزستان  خوزی

اهل ساری   ساروی

اهل آوج  آوی

اهل بخارا  بخاری

اهل مرو  مروزی

اهل مکه  مکی

اهل مدینه  مدنی

اهل فسا   فسوی – بساسیری

اهل کاشان   کاشی

اهل میانه   میانجی

اهل انزلی   انزلی چی

اهل خرم آباد  خرماوی

اهل بندرعباس  عباسی

اهل ادرنه   ادرنوی

اهل بوسنی   بوسنوی

اهل ایوه   ایوایی

اهل ایذه  ایذچی

اهل نسا  نسوی

اهل غزنه  غزنیجی

اهل قونیه   قونوی

اهل هرات  هروی

اهل سیستان   سجزی

اهل زندنه   زندنی و زندنیجی

اهل ملطیه   ملطیوی و ملطی

اهل نخشب (نسف)  نسفی

اهل غرناطه   غرناطی

اهل ساوه  ساوجی

بعضی از این انتساب ها رایج بوده اما بعضی دیگر تنها جنبه ذوقی داشت یا  فقط نزد ادبا را داشته است.

علاوه بر این فهرست که شواهد بسیار دیگری نیز دارد می توان نسبت هایی را که جنبه مذهبی دارد نیز مورد ملاحظه قرار داد. مثلاً غروی منسوب به نجف حائری منسوب کربلا و کربلایی و مشهدی که به دلیل تشرف به زیارت مشاهد مشرفه آن شهرهاست. نیز توصیف شهرها به واسطه استقرار حکومت با شرایط جغرافیایی و یا مذهبی آنها گویای نکات مهمی خواهد بود. مثلاً

یزد   دارالعباده

هرات  دارالسلطنه

اصفهان  دارالسلطنه

تبریز  دارالسلطنه

بروجرد  دارالسرور

گیلان  دارالمرز

شیراز  دارالعلم

قزوین  دارالسلطنه

قم  دارالایمان

کاشان  دارالمؤمنین

تهران  دارالخلافه

امروزه هر چند یادگاری قابل توجه در این خصوص در منابع تاریخی و جغرافیایی باقی مانده است اما کاربرد این اوصاف و اصطلاحات رایج نیست و صرفاً بدان به دیده ذوقی و تفنّنی نگریسته می شود.

 

۷-۱- تواریخ محلی و علم حدیث

پیدایش تعدادی از کتب تواریخ محلی مربوط به علم حدیث است. این گونه کتابها که تا حدود قرن ششم تاîلیف شده اند در بردارنده تاریخ و جغرافیای شهرها و بلاد و نیز محدثین و احادیث بسیاری هستند. مانند کتاب فضایل بلخ نوشته شیخ الاسلام ابوبکر عبدالله بن عمر، تاریخ الجرجان نوشته سهمی و تاریخ نیشابور نوشته الحاکم. کتاب مجمع الانساب سمعانی نیز ذیل نام هر شهر دربردارنده محدثین آنجاست. در معجم البلدان یاقوت نیز ذیل اسامی مکانهای جغرافیایی از جمله از محدثین یاد شده است. بعضی از کتب تاریخ محلی در درجه ای کمتر به محدثین پرداخته اند مانند تاریخ بخارا نوشته نرشخی یا تاریخ بیهق نوشته ابن فندق.

علت اصلی رابطه میان حدیث و تواریخ محلی آن است که در پی فتوح اسلام تعداد زیادی از صحابه و تابعین یا تابعین تابعین در شهرهای فتح شده ایران بخصوص در خراسان یا شهرهای جدید التاسیس مسلمانان ساکن شدند. لذا در اوایل اسلام که نقل حدیث در مراکز سیاسی آن رواجی نداشت در شهرهای دور دست احادیث نبوی نقل می شد. بعدها محدثین بزرگی چون بخاری، نسفی و ترمذی از خراسان برخاستند. کتابهایی که بعدها درباره این شهرها نوشته شد ضمن تشریح اوضاع تاریخی و جغرافیایی این هدف اصلی را تعقیب می کرد که احادیثی را که از محدثین آن شهر در دست بود جمع آوری کنند. نیز اسامی این محدثین را به عنوان علم رجال یا ذکر مفاخر شهرها یا به عنوان فضیلتی که آن شهر دارد ذکر کرده اند. از این نظر تاریخ محلی و علم حدیث با تاریخ فتوح اسلامی ارتباط می یابد. نیز در دنباله فتوح و در کنار حدیث اما به نحوی کم رنگ تر بحث مکتب های قرائت و نیز گرایشهای فرقه ای مطرح شده است که در کجا معتزلی

و کجا اشعری هستند و به کدام قاری نظر دارند. بر این ابعاد می توان مسئله قضاوت را نیز افزود. از آن جهت که قضاوت با هویت شهرها پیوندی اساسی داشته و کم کم خاندانهای بزرگ قضات در عالم اسلام شکل گرفته اند. در این سیر خانقاه های صوفیه و سکونت صوفیان بزرگ در بلاد و نواحی را نیز می توان ملاحظه کرد که پرداختن به آنها ما را از ارائه یک طبقه بندی مقدماتی از تواریخ محلی باز می دارد. اما در هر حال از میان همه علوم اسلامی، آنچه بیش از همه با تواریخ محلی پیوند دارد علم حدیث است. رابطه حدیث با شهرها موجب شد تا بعدها یکی از راههای مهم فراگیری حدیث مسافرت باشد. طالبان حدیث به امید درک محضر محدثین بزرگ سفرهای دور و دراز در پیش می گرفتند و به همین جهت در کتب حدیث مطالب تاریخی و جغرافیایی درباره شهرها و بلاد بسیار دیده می شود.

 

۸-۱- تواریخ محلی و مزار نویسی

تدوین دایره المعارف گونه مزارها را باید بخشی از تاریخ محلی با رویکردی مذهبی و فرهنگی دانست. کتبی که درباره مزارات نوشته شده اند در اصل برای تعیین محل دقیق مزارات و راهنمایی زائرین تدوین شده اند.

از نظر تاریخ شهرنشینی این گونه کتب از این جهت اهمیت داشته که وجود قبور عرفا و علما و اولیا عاملی برای حفاظت شهر از آفات و بلیات انسانی و آسمانی و طبیعی بشمار می آمد. در مقدمه اغلب کتب تاریخ محلی مانند فضایل بلخ به خاصیت حضور قبر صلحا برای حفظ شهر اشاره و تاîکید شده است.

نیز باید توجه داشت که مشاهد مشرفه بزرگان دین خود در مواردی کامل شکل دهنده شهرها بوده است. در تاریخ کازرون اساساً وجود مقبره شیخ ابوالاسحاق کازرونی عامل برای صیانت شهر دانسته می شد. از جمله کتب این زمینه هزار مزار نوشته عیسی بن جنید شیرازی است که براساس شدالازار نوشته جنید شیرازی نوشت شده است. دیگر تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا نوشته احمدبن محمود در قرن نهم هجری و، رساله مزارات هرات نوشته امیر سیدعبدالله

الحسینی (تصحیح فکری سلجوقی) و مقصد الاقبال السلطانیه از سیداصیل الدین عبدالله واعظ مربوط به دوره تیموریان و تذکره اولیاء محرابی یا مزارات کرمان نوشته سعید متخلص به محرابی مربوط به قرن نهم هجری ولسان الارض یا تاریخ تخت فولاد نوشته  مصلح الدین مهدوی است. در این مجموعه، کتابهای مربوط به عتبات را نیز می توان ملاحظه کرد.

 

۹-۱- تواریخ محلی و امور وقفی و دیوانی

در نگارش تاریخ های محلی عناصر دیوانی نقش بسیار مهمی داشته اند. البته لازم به تذکر است که تاریخ نویسی ایرانی تا حدود بسیار زیادی متکی به دیوانیان بوده است. مثلاً ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ مسعودی (بیهقی) و عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا خود از دیوانیان بوده اند. به دلیل دسترسی این افراد به اسناد دولتی و نیز دست داشتن در مسائل مربوط به حکومت و اداره کشور، دقیق ترین تاریخ ها که در عین حال از شائبه هواداری نیز خالی نیست توسط آنان نوشته شده است. در این خصوص فهرست بلندی از کتبی که توسط منشیان و مترسلان و وزیران نوشته شده را می توان ارائه کرد مانند تاریخ بلعمی، جامع التواریخ، تاریخ یمینی….

عناصر دیوانی محلی نیز به همین نحو در نگارش تاریخ های محلی توفیق داشته اند حتی در مواردی این دیوانیان در جایی دور از منطقه ای که تاریخ آن را نوشته اند می زیسته اند اما به دلیل ارتباط با امور مالیاتی و اداری به اطلاعات خوبی دسترسی یافته اند. مانند انعکاس تواریخ محلی لرستان و فارس در آثار حمدالله مستوفی قزوینی چون تاریخ گزیده و نزهه القلوب.

تواریخ محلی فارس چون فارسنامه ابن بلخی و تجزیه الامصار تزجیه الاعصار نوشته وصاف الحضره شیرازی اساساً به وسیله عناصر دیوانی نوشته شده اند. تواریخ محلی کرمان و یزد نیز چنین وضعی دارند. ناصرالدین منشی کرمانی آثاری چون سمط العلی للحضره العلیا و نسائم الاسحار را نوشته است.

در مواردی رابطه عناصر دیوانی با تاریخ های محلی را می توان در فراهم آوردن منشآت دیده،

آنان یا به قصد تاریخنگاری یا به منظور تدوین نمونه های انشا چنین نامه هایی را جمع آوری کرده اند. از این نظر آثاری چون فرائد غیاثی تدوین یوسف اهل، عتبه الکتبه تدوین بدایه الکتاب اتابک جوینی و التوسل الی الترسل، نوشته بغدادی دربردارنده اطلاعات بسیاری خوبی درباره نواحی مختلف هستند.

بعضی از کتب تاریخ محلی اساساً به منظور ثبت و ضبط اوقاف فراهم آمده اند. مثلاً تاریخ شاهی قراختائیان کرمان که نویسنده آن بر ما ناشناس مانده در اصل به منظور منعکس ساختن موقوفات ترکان خاتون فرمانروای کرمان در اواسط قرن هفتم تألیف شده است. نیز کتاب وقف نامه ربع رشیدی در مورد تاریخ یزد مطالب بسیار دارد. کتاب جامع الخیرات یا وقفنامه رکن الدین و جامع مفیدی نوشته مستوفی بافقی نیز به این نوع کتب تاریخی محلی بسیار نزدیک و شبیه هستند.

چنانکه اسناد وقفی موجود در بایگانی ها و کتابها بیشتر مورد توجه قرار گیرند در خصوص تواریخ محلی کمک فراوان خواهند کرد. کتابی مانند فارسنامه ناصری اساساً برای اثبات ادعاهای میرزاحسن فسایی در مسائل وقفی پدید آمده است.

 

â۱-۱- تواریخ محلی و تواریخ ایلی

هر چند مبحث ایلات و عشایر بسیار قدیمی است و حتی در مورد انساب قبایل کتابها نوشته شده است ،لیکن در یکصد ساله اخیر اقدامات جدیدی در نگارش تواریخ مربوط به ایلات و عشایر را شاهد بوده ایم. هر چند ایلات و عشایر واحدهای جمعیتی هستند و از این حیث با تاریخ محلی که مبنای اصلی آن واحد جغرافیایی است تفاوت دارد، لیکن از آنجا که بعضی از ایلات با محدوده های مشخص جغرافیایی منطبق هستند لذا در مواردی تاریخ ایلی یا تاریخ محلی یکی شده است. از نمونه های اولیه این نوع تواریخ می توان به تاریخ بختیاری نوشته سردار اسعد اشاره کرد. این اثر پس از انقلاب مشروطه و شرایطی پدید آمد که ایل بختیاری در آن انقلاب سهم اساسی ایفا کرد. پس از آن آثار دیگری در خصوص قشقایی ها، لرها و بطور کلی عشایری که در

گوشه و کنار کشور هستند همچون ترک ها، کردها و دیگران بوجود آمده است.

به موازات آثاری که ایرانیان در خصوص تاریخ عشایر بوجود آورده اند محققین خارجی نیز به صورت تک نگاری، سفرنامه یا تحقیقات مردم شناسی آثاری را بوجود آورده اند که در مواردی تحقیقات ایرانی به اقتباس از آنها صورت گرفته است. مثل تحقیقات میورسلکی در مورد لرستان با کردها. اگر به مأخذی چون فارسنامه ناصری نظری داشته باشیم در این اثر عشایر (فارس) ذیل یک محدوده جغرافیایی (فارس) معرفی شده اند حتی متن قدیمی تری چون فارسنامه ابن بلخی نیز چنین کرده است. در میان آثار قدیمی شاید شجره الاتراک نوشته ابوالغازی بهادرخان و شرفنامه بدلیسی به دلیل آنکه اساساً تاریخ ایلات هستند جمعیت (ایلات) را بر جغرافیا مقدم داشته اند. در بعضی از تحقیقات اخیر عشایری بر همین مبنا کوشش شده است تا تحت تاîثیر علایق قومی، جغرافیا تابعی از ایلات دانسته شود که بدین نحو مقوله تاریخ های محلی از تاریخ ها عشایری از نظر محتوا و  روش متفاوت خواهد بود.

بعضی از تحقیقات عشایری اساساً مربوط به پس از دوره پهلوی اول هستند. در آن زمان پس از یک دوره سرکوب های شدید، فرمان دولت مرکزی در مناطق عشایری نافذ گردید. لذا پس از چندی شرح شورش ها و سرکوب ها نوشته شده اند که از آن جمله تاریخ ایلات کوه گیلویه نوشته محمود باور است. در مواردی حتی تاریخ ایلات یکسره به مساله شورشگری اختصاص یافته است مثل تاریخ شورش عشایری فارس نوشته کاوه بیات. اما چون بطور کلی تحقیقات تاریخ عشایر در ایران از ضعف روشی شدیدی متاثر بوده، عمده این تحقیقات به سوی مباحث قوم شناسی و مردم شناسی فرهنگی یا فیزیکی سوق داده شده است. در این خصوص حتی مؤسسات دولتی نیز دست اندرکار بوده اند. اما در این مؤسسات، تاریخ عشایری و روستایی سخت به هم آمیخته شده است. زیرا پس از عشایر نوبت به تحولات در زمینه روستاها از جمله اصلاحات ارضی فرا رسید و تغییرات حاصل از این امر مورد توجه واقع شده بود.

تحقیقات مربوط به تاریخ عشایر نه فقط از نظر محتوا و روش دارای استبعادی با تواریخ محلی است بلکه از سویی دیگر نیز با اشکالاتی مواجه است. یکی برقراری نسبتی دقیق با تاریخ

ملی و دیگر توسعه مفهومی آن در فراسوی مرزها. این نکته شامل تاریخ عشایر نواحی مرکزی ایران نمی شود اما در مناطق مرزی مسائل تاریخ عشایری با پیچیدگی هایی روبرو است.

هر چند در تحقیقات جدید مباحث تاریخ عشایری را به درستی نمی توان در قالب تاریخ محلی یا ملی از نظر روش منطبق و کارآمد ساخت، اما چون در متون تاریخهای محلی و جغرافیایی تاریخ قدیم رعایت اصول و روشها بهتر صورت گرفته است، در همان سبک تواریخ محلی گذشته بهتر می توان از آنها استفاده کرد. مشکل اساسی در خصوص تواریخ عشایری جدید در نسبت با تواریخ محلی در این است که تواریخ عشایری در مقیاسی در نظر گرفته می شود که تواریخ محلی را ذیل خویش می سازد و این با قالب های تاریخ محلی در سنّت تاریخ نگاری ایرانی انطباق ندارد .اما بهرحال امروزه کتابهایی دردست  است که تواریخ محلی و ایلی را یکسان پنداشته اند.

 

۲- ادوار نگارش تواریخ محلی

نوشتن تاریخ های محلی امری دائمی بوده است زیرا انگیزه اصلی در نگارش چنین آثاری عشق و علاقه به زادگاه بوده و یا سرزمینی که به هر دلیل نسبت به آن علاقه ای بوجود آمده است. اما متأسفانه بسیاری از تاریخ های محلی از بین رفته و به دست ما نرسیده اند. چنانکه در کتب ادبی و تاریخی به اسامی تعداد زیادی از این کتابها برمی خوریم که متأسفانه امروزه وجود ندارند. با این حال در بعضی از ادوار شاهد تاîلیف تعداد بیشتری از تاریخ های محلی هستیم. بدون شک این امر دلایل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و اقتصادی داشته است هر چند به دلیل بستگی فراوان تاریخ های محلی به اوضاع و احوال بلاد و نواحی نمی توان نظری واحد و کاملاً دقیق در خصوص ادوار تاîلیف این آثار ارائه کرد اما در چارچوبی عمومی می توان ادوار زیر را متذکر شد.

 

۱-۲- ایران باستانی و روایات ملی

براساس آنچه در متون تاریخی و روایات ملی نقل شده بنیان شهرهای ایرانی بوسیله شاهان پیشدادی مانند تهمورث و جمشید و شاهان کیانی مانند کیقباد و کیخسرو و سپس در ادوار تاریخی فرمانروایانی چون اسکندر و بعدها اردشیر  و شاپور و قباد و انوشیروان و دیگران صورت گرفته است.

هر چند کتاب مستقلی که بتوان آن را تاریخ محلی نامید از ایران باستان بدست نیامده اما اهمیت این نکته که کدام شهر را کدام پادشاه بنیادگذارده در این است که در بدو تاسیس هر شهر آنچه اهمیت فراوان داشته «قانون شهر» بوده است. قانون شهر نیز از جانب پادشاه موسس آن ابلاغ می گردیده و از آن پس اساس زندگی اقتصادی و اجتماعی و نحوه اداره و حتی حوزه قضایی شهر را همین قانون تعیین می کرد. بدون شک ادامه حیات شهرهای ایرانی حتی پس از خاتمه ایران باستان متکی به همین قوانین بوده است، اما منبعی مستقل در این خصوص در دست نداریم. صرفاً از خلال اخبار متون تاریخی یا منابعی چون شهرستانهای ایرانشهر که در قرون نخستین اسلامی تنظیم شده یا جغرافیای موسی خورنی که مارکوارت در مورد آن تحقیق کرده یا متون سریانی که خانم پیگولوسکایا آنها را مورد بررسی قرار داده می توان به اخباری در این زمینه دست یافت. متون جغرافیای تاریخی و محلی دوره اسلامی نیز اطلاعاتی را در این خصوص در اختیار ما می گذارند. بهرحال بر اثر گذشت زمان یا به دلیل تحولاتی چون انتقال از نظام ملوک الطوایفی اشکانی به نظام متمرکز ساسانی، آنچنان که در نامه تنسر منعکس شده است، اطلاعات کافی در مورد تواریخ محلی در ایران قبل از اسلام در دست نداریم. هر چند رونق شهرنشینی و آبادانی مناطق آن مشهور است. این مرحله را می توان مرحله ایرانی نظام شهرنشینی ایرانیان نامید. تنها استثناء در این مورد شهرنشینی ما قبل آریایی و نیز نظام شهرنشینی عصر جانشینان اسکندر است.

 

۲-۲- قرون نخستین اسلامی

در پی فتح ایران بدست مسلمانان، شهرها بعضی به صلح و بعضی به جنگ تصرف شدند. بر

همین اساس نیز شهرها یا طبق قوانین قدیم ایرانی یا مطابق قوانین اسلامی اداره آنها ادامه یافت. سرانجام تا حدود قرن پنجم قوانین اسلامی در همه جا جاری شده بود. در همین دوره نیز کتب متعددی در زمینه تاریخ محلی نوشته شد که اساساً در جهت ثبت و ضبط فرایند اسلامی شدن آنها بوده است. کتابهایی نظیر تاریخ نیشابور نوشته الحاکم، فضایل بلخ نوشته ابوبکر بن عمر تاریخ بخارا نوشته نرشخی یا تاریخ جرجان نوشته سهمی از یک سو چگونگی بنا نهادن یک شهر جدید اسلامی یا چگونگی تبدیل یک شهر قدیمی به شهری اسلامی را بازگو می کنند. این تحول در پرتو قوانین اسلام صورت می گرفت و در فرایند این تحول علاوه بر دولت خلافت، در مورد هر شهری علما و عرفا و محدثین و قضات نقش اصلی را داشتند. به همین جهت تواریخ محلی که نام آنها ذکر شد در مواردی اساساً در خدمت علم حدیث است و در بردارنده احادیثی در بیان فضیلت شهر مورد نظر و یا نقل احادیث از طریق محدثین متعلق به آن شهر و یا مدفون در آن هستند. عمده کتابهای تاریخ محلی که صورت متون تاریخی را یافته اند و به دست ما رسیده اند متعلق به قرن سوم تا حدود هفتم هستند. این دوره را می توان دوران اسلامی – ایرانی نامید هر چند در این فاصله کتابهای بسیار دیگری نیز هستند که فقط از نام آنها اطلاع داریم و اصل آنها از بین رفته است. در این دوره شهرها همگی هویت اسلامی یافته اند.

 

۳-۲- دوره ترک و مغول

از حدود قرن پنجم هجری ورود عناصر ترک و ترکمان به ایران زمین وسعت فوق العاده ای یافت، سپس از قرن هفتم با غلبه یافتن مغولان، این سیر شتاب بیشتری گرفت. فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی در مقدمه این دوران، چنین تغییری را متذکر شده بود. تا مدتها نیز حضور مؤثردیوانسالاران ایرانی و مسلمان در حفظ بنیادهای اداری که از ایران باستان به جا مانده و سپس در دوره اسلامی با تحولاتی باقی مانده بودند موجب شد تا نظام اداری مرکزی و ایالات تابع آن ادامه یابد. اما کم کم از یک سو نظام اتابکی و از سوی دیگر توسعه نظام قبایلی، شهرها را تحت تاîثیر قرار داد و در قالب نظام اقطاع، نظامات محلی ایرانی را به سوی دگرگونی پیش برد. در

این مرحله که باید آنرا شروع بحرانی در نظام ایالات ایران نامید تعدادی از تاریخ های محلی تاîلیف شده اند که می توان   آنها را واکنشی در قبال توسعه جهان تورانی و علاقه مندی به بازگشت نظام پیشین اسلامی – ایرانی دانست.

در تعارض میان دو شیوه نظام اداری ایرانی و تورانی کم کم نظام ایرانی غالب می شد و فرمانروایان ترک که خاستگاه آنان اساساً نظامی گری بود خود نیز بدین امر راغب بودند. چنانکه دولت سلجوقیان بزرگ گامهای مهمی در این مسیر برداشت اما عمر آن دولت تا قرن هفتم خاتمه یافت. در عوض در دولت سلجوقیان روم که تا یک قرن بعد نیز ادامه حیات داد شکوفایی نظام شهری ایرانی – اسلامی راحتی تحت حاکمیت ترکان نیز می توان شاهد بود.

اما از اوایل قرن هفتم غلبه ترکان خوارزمی و سپس مغولان یکسره نظام شهری را در مخاطره قرار داد. در دنبال آن توسعه زندگی ایلی و کوچ نشینی موجب تغییراتی وسیع شد امری که تا آغاز قرن دهم ادامه یافت و عناصر ترک و مغول و ترکمان را در مقام فرمانروایی جامعه ایرانی قرار داد. عناصر دیوانی ایرانی در این دوره سخت در معرض قتل و کشتار قرار گرفتند. تلاش بعضی از خان های ترک و مغول نیز برای عبور از نظام ایلی به نظام شهری ناموفق ماند.

کتابهای که در زمینه تاریخ محلی در این دوران نوشته شده در مناطقی مانند شمال ایران که از نفوذ ترک و مغول مصون ماند همان صورت قرون قبلی را دارند مانند تواریخ مربوط به مرعشیان یا تاریخ طبرستان ابن اسفندیار. اما در مناطقی مانند فارس و کرمان تواریخ محلی اساساً منعکس کننده بحران طبقه دیوانی جامعه ایرانی است مانند آنچه ناصرالدین منشی یا وصاف الحضره نوشته اند. در مناطقی مانند خراسان و عراق عجم کتابهایی که تاîلیف شده اساساً در ذکر فضایل شهرهاست. فضایلی که اکنون دیگر از بین رفته بودند. لذا بعضی مانند تاریخنامه هرات نوشته سیفی شرحی از فضائل هرات و حاکمیت آل کرت است و بعضی مانند تاریخ سیستان و تاریخ بخارای نرشخی یا ترجمه محاسن اصفهان ادامه و ذیل نویسی تواریخ قبلی بودند که اکنون ترجمه یا تکمیل می شدند. تاریخ سیستان از اوایل قرن ششم تاîلیف آن آغاز شده اما ادامه تألیف آن تا اوایل قرن هشتم است. تألیف تاریخ بخارا در قرن چهارم شروع شده و تا

زمان حمله مغول ترجمه و تکمیل و تغییر در آن در جریان بوده است.

این مرحله از تواریخ محلی ایرانی را می توان عصر تورانی ناهید که طی آن مرکزیت سخت در بحران بود و نظام ایالات نیز تحت تأثیر ایلات سخت آشفته شد. شکل گیری چند دوره ملوک الطوایفی از قرن ششم تا نهم علیرغم به میدان آمدن فاتحانی چون سلطان محمد خوارزمشاه، مغولان، ایلخانان و تیمور نیز نتوانست مرکزیت را سرو سامان دهد. لذا ملوک الطوایفی ادامه یافت و تألیفات متعدد قرن هشتم و سپس نهم در خصوص تاریخ های محلی در واقع شرح حال سلسله ها و خاندانهای محلی چون آل مظفر و مرعشیان و مانند آنهاست. این زمان قوانین شهرها یکسره در معرض تغییر و تبدیل قرار گرفته بودند.

 

۴-۲- قرون جدید ایران

تاسیس دولت صفویان هر چند با کمک عشایر و ایلات صورت گرفت اما آنان (صفویان) با ایجاد مذهب رسمی برقراری مرکزیت و عنایت به توسعه شهرها، و نیز رشد تجارت و فلاحت فصل نوینی را در تاریخ ایالات ایرانی آغاز کردند. هر چند در این راستا قدرت ایلات تا حدودی محدود گشت اما تعارض میان  نظام کوچ نشینی و یکجانشینی و به تعبیری اهل شمشیر و اهل قلم ادامه یافت و صفویان نتوانستند سرگردانی خویش را در این زمینه خاتمه دهند. به همین دلیل در تاریخنگاری محلی این دوره دوگانگی مشخصی دیده می شود. از یک سو آثاری چون شرفنامه بدلیسی در تاریخ ایلات کرد نوشته شد و نیز ابوالغازی بهادرخان کتاب شجره الاتراک را نوشت که هردو به نظام ایلی عنایت دارند. در حالی که در مازندران تاریخ خاندان مرعشی را میرتیمور و در سیستان کتاب احیاءالملوک را ملک شاه حسین نگاشت (که به نظام یکجانشینی نظر داشتند) کتاب نظام ایالات دوره صفوی که مربوط به اواخر این دوره است. دوگانگی این نظام را نشان می دهد. در همان حال فهرستی از ایلات و عشایر که در اواخر دوره صفوی تهیه شده و تنظیم آن تا اوایل قاجاریه نیز ادامه یافته نشان می دهد که همچنان و علیرغم توسعه شهرنشینی، باز هم تاîکید اصلی در قدرت نظامی بر ایلات است. این فهرست در مجموعه

فرهنگ ایران زمین به چاپ رسیده است.

تعارض میان زندگی ایلی و شهری سرانجام به آسیب پذیری شهرها از اواخر صفویه تا سراسر دولت افشاریه انجامید. عصر کوتاه  کریم خان نیز جز برای شیراز رونقی را برای شهرهای دیگر به دنبال نداشت. لذا تاریخ عمومی سلسله زندیه در اصل چیزی جز تاریخ محلی شیراز نیست. اما قاجاریه تلاش مشخص تری برای تبدیل نظام ایلی به شهری آغاز کردند. تحول در ارتش ایران و شروع اقتباس نظام های جدید تمدنی از غرب از نشانه های این تحول است. اما این تغییرات همگی در سطح صورت می گرفت و عمقی نداشت. شهریان در شرایط جدید به جایی نرسیده بودند در حالیکه عشایر نیز موقعیت خود را در حال زوال دیدند.

در چنین شرایطی در عصر ناصری شاهد شکل گیری مجموعه ای از تاریخ های محلی هستیم که ضرورت شناختن بلاد و نواحی حکایت از پایان یک دوران و قدم گذاردن به آستانه دوران جدیدی داشت. فارسنامه ناصری و کتاب حدیقه ناصریه و مراه البلدان از این نمونه هستند.

پس از توسعه تاریخ نگاری محلی در عصر ناصری، در دوران مشروطه نیز دور تازه ای از تاریخ نگاری محلی آغاز شد. هدف اصلی نشان دادن سهم ایالات در مشروطه بود. تاریخ بختیاری نوشته سردار اسعد، تاریخ هجده ساله آذربایجان کسروی و آثاری که بعدها در مورد شهرهای مختلف و با کمک اسناد و وقایع نگاری پدید آمد از این دست هستند. مثل گیلان در جنبش مشروطه، نایبیان کاشان، نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت و منابعی از این قبیل. در دنباله مشروطه، ناآرامی هایی که در ایالات صورت گرفت مانند نهضت جنگل در  گیلان، نهضت خیابانی در آذربایجان، قیام پسیان، خراسان و پس از آن نیز اوضاع ایالات در سالهای جنگ جهانی اول مانند فارس و جنگ بین الملل همه موجب شدند تا یک دوره پر رونق از نگارش تاریخهای محلی از حد فاصل مشروطه تا انقراض قاجاریه بوجود آید.

در بخش اعظم دوره پهلوی نوشتن تواریخ محلی با رکود مواجه شد. استقرار مرکزیت که پی ساکت ساختن قدرتهای محلی صورت گرفت امکان انتشار وقایع ایلات و ایالات را فراهم نمی ساخت لذا پس از سقوط خاندان پهلوی شاهد انتشار کتب متعددی در زمینه اسناد، خاطرات،

تحقیق و تألیف، درخصوص نواحی مختلف و شهرها بوده ایم.

 

۳- عرصه های تواریخ محلی

۱-۳ – تاریخ محلی فارس

به همان اندازه که تمیز میان تاریخ فارس و شیراز مشکل است، تفکیک تاریخ فارس از تاریخ ملی باستانی ایران و نیز تاریخ جهانی در اعصار اساطیری تقریباً غیرممکن به نظر می آید. این ازآن روست که شهرهای استخر، فیروزآباد (گور) و شیراز که کرسی ایالت فارس بوده اند در فاصله ای نزدیک به هم واقع شده اند و تقریباً درمنطقه میانی فارس قرار دارند. لذا به نحوی مستمر کانون تحولات سیاسی و اداری فارس بوده اند. این استمرار موجب شده است تا حدود زیادی تاریخ فارس عین تاریخ تحولات مرکزیت آن باشد. از سوی دیگر استخر در روایات ایرانی نخستین شهر جهان و نیز مقر نخستین انسان – پادشاه یعنی کیومرث بوده است. زان پس تا سراسر تاریخ پیشدادیان تاریخ فارس همسان و همسنگ تاریخ جهانی دانسته می شود. زیرا تاریخ پیشدادیان از نظر ماهوی جنبه  جهانی دارد. سپس در عصر کیانیان تاریخ فارسی صبغه ملی کامل بخود گرفت زیرا خاستگاه سلسله سلطنتی بود. این وضع در دوران هخامنشی و سپس ساسانی تداوم یافت. هر چند عصر سلوکی و اشکانی، تاریخ فارس را که تحت حاکمیت پرته داران بود به تاریخ محلی تنزل داد اما بدون شک سراسر عهد قبل از اسلام تاریخ فارس به دلیل نقشی که در تکوین زبان فارسی، دیانت زرتشتی و برخاستن پادشاهان ایرانی از آنجا داشت در سطح تاریخ ملی ارتقاء داده شده است. بدین جهت در مباحث روایات ملی، فارس جایگاه خاصی دارد. نیز در تواریخ محلی که بعدها نوشته شد مثل فارسنامه ابن بلخی (قرن ششم) یا تاریخ قوامی (قرن سیزدهم) مقدمه تاریخ فارس را تاریخ پیشدادیان و کیانیان و سپس ساسانیان ذکر کرده اند.

در قرون نخستین اسلامی فارس با این تحول اساسی روبرو شد که شهر شیراز به عنوان یک شهر اسلامی تاسیس گردید. در این شهر جدید عباد و صلحا و اولیا و عرفا نقش خاصی در

شکل گیری هویت شهری و اسلامی آن برعهده داشتند لذا بخشی از تاریخ آنرا باید در آثاری که احوال عرفای نامدار آن چون ابن خفیف (۳۷۲-۲۶۹ هـ ) و روزبهان بقلی (۶â۶-۵۲۲ هـ .) را معرفی می کنند جست وجوکرد. مانند سیره ابن خفیف نوشته ابوالحسن دیلمی به زبان عربی و ترجمه فارسی یحیی بن جنید شیرازی، در همان حال شهری مانند کازرون نیز تحت تأثیرفعالیتهای عرفانی شیخ ابواسحاق کازرونی (قرن پنجم هجری) شکل گرفت. لذا کتاب فردوس المرشدیه فی اسرار صمدیه نوشته محمودبن عثمان را می توان برای تحولات قرن پنجم کازرون و نیز فارس استفاده کرد.

از آنجا که فارس قرن سوم هجری شاهد تکاپوهای صفاریان بوده است از خلال تاریخ سیستان می توان اطلاعات بسیار مهمی در خصوص فارس اواسط قرن سوم بدست آورد. نیز در قرن چهارم چون آل بویه بر فارس تسلط یافتند آن دسته از منابعی که اخبار آل بویه را نوشته اند مانند تجارب الامم ابن مسکویه مطالب فراوانی درباره فارس دارند. در اوایل قرن پنجم سفرنامه ناصرخسرو که از فارس عبور کرده برای اواخر آل بویه اهمیت بسیاری دارد جز اینها برای فارس از قرن اول تا ششم هجری باید متکی به تواریخ عمومی و کتب جغرافیای تاریخی بود که مشهور هستند.

در ابتدای قرن ششم هجری کتاب فارس نامه ابن بلخی نوشته شد که اثری مستقل در تاریخ و جغرافیای فارس است. این کتاب پراهمیت شناخته شده تر از آن است که احتیاج به توضیح بیشتر باشد. از آنجا که از این دوره فارس تحت حاکمیت اتابکان سلجوقی قرار گرفته لذا از منابع سلجوقی باید اخبار آن را پی گیری کرد. تا آنکه در اواسط قرن هفتم قاضی بیضاوی نظام التواریخ را نوشت. این کتاب تاریخ عمومی است اما قسمت سلغریان آن هر چند مختصر است اهمیت اساسی در شناخت تاریخ فارس دارد. سپس در اوایل قرن هشتم کتاب گران سنگ تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار معروف به تاریخ وصاف بوسیله لطف الله بن عبدالله شیرازی معروف به وصاف الحضره نوشته شد. این اثر که در پرداختن به مغول، سیاق تاریخ عمومی و در پرداختن به تاریخ ایلخانان سبک تاریخ ملی دارد در عطف توجه به تواریخ محلی فارس، کرمان، یزد، لر و

شبانکاره و نیز خلیج فاس حائز اهمیت بسیار است. او که مانند ابن بلخی از عمال دیوانی بود دقایق اخبار فارس را در اثر خود منعکس ساخته است.

ناگفته نباید گذاشت که در فارس قرن هشتم آثار سعدی شیرازی و نیز ادیبانی چون شمس قیس رازی صاحب المعجم فی معاییر اشعار العجم مطالب فراوان دارد. همین وضع در قرن هشتم از اشعار خواجه حافظ شیرازی و نیز عبیدزاکانی قابل پی گیری است. اما خوشبختانه فارس قرن هشتم تالیفات سودمند برای تاریخ محلی بسیار غنی است. کتاب مجمع الانساب نوشته شبانکاره ای نکات ناگفته بسیاری درباره فارس و ملوک و قبایل و طوایف آن از جمله شبانکارگان و شول ها و لرها دارد. نیز حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و بخصوص اثر جغرافیایی خود نزهه القلوب مطالب بسیار درباره فارس دارد. منتهی در این آثار تحت تاîثیر تحولات فارس، تاریخ ملوک لر کم کم از فارس جدا شده خود مبحث مستقلی را دربرمی گیرند.

کتاب شیرازنامه نوشته احمدبن ابی الخیر که درسال ۷۴۴ نوشته شده را باید تلاشی هر چه بیشتر در جهت شیرازی کردن تاریخ فارس دانست. ابن زرکوب که در فاصله سالهای â۶۷ تا ۷۸۹ می زیست در اثر خود تاریخ فارس را بیشتر در چهره شیراز دیده است. جنید شیرازی (معین الدین جنیدبن محمودشیرازی) که اثر خود به نام مزارات (مزارات شیراز) یا شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار رادر سال ۷۹۱ هـ . نوشته نیز همین راه را رفته نیز با این قصد که کتابی بسازد که زائرین قبور عرفا و صلحای شیراز را بکار آید. این اثر بعداً بوسیله پسر نویسنده به نام عیسی بن جنید شیرازی با عنوان هزار مزار از عربی به فارسی ترجمه شده مترجم اضافاتی درباب مسائل تاریخی و اجتماعی بدان افزوده که ارزش کتاب را دو چندان کرده است.

آنچه در شیرازنامه و هزارمزار تحقق یافته را باید حاصل فرایند تفکیک هر چه بیشتر تاریخ فارس دانست. در اوایل همین قرن هشتم (حدود â۷۲ هـ .) شاعری به نام صاحب منظومه ای به نام دفتر دلگشا سروده که اختصاص به تاریخ ملوک شبانکاره دارد. در همین احوال نیز نگارش تواریخ مستقل برای یزد آغاز شده است.

در قرن هشتم چون فارس عرصه تشکیل دو سلسله آل اینجوو سپس آل مظفر بوده، تاریخ

محلی آن در صورت تاریخ سلسله ای ظهور و بروز یافته است. مولانامعین الدین یزدی صاحب مواهب الهی (تألیف حدود ۷۶۷ هـ .) تاریخ این دو سلسله را در اثر خود منعکس ساخته است. سپس براساس این کتاب محمود کتبی کتاب تاریخ آل مظفر را نوشته است.

هر چند تذکر این نکته در اینجا ضروری است که آل مظفر قلمروی مشتمل بر کرمان، یزد، فارس، اصفهان و سواحل خلیج فارس داشته اند و گاهی تا حدود خراسان و آذربایجان و قلمرو ملوک لر نیز قلمرو خود را توسعه داده اند. نتیجه این امر در تاریخ نگاری محلی فارس آن بود که کرمان و اصفهان سرانجام همان وضع همیشگی خود را یافتند یعنی تواریخ محلی خاص خود را یافتند. لیکن یزد علیرغم پیوستگی به فارس به دلیل آنکه خاستگاه آل مظفر بود موقعیتی روبه استقلال و انقراد در تاریخنگاری محلی یافت که ذکر آن خواهد آمد.

در اوایل قرن نهم فارس شاهد تألیف کتاب انیس الناس بوسیله شخصی به نام شجاع است. این اثر برای اوضاع فرهنگی و اجتماعی فارس مفید است. اما برای بخش اعظم تاریخ فارس در این قرن باید در ابتدا متکی به تواریخ تیموری بود. زیرا آل مظفر جای خود را به شاهزادگان تیموری دادند. اثری چون مطلع سعدین و ظفرنامه یزدی اخباری فراوان درباره فارس دارند. سپس تواریخ عمومی این دوران چون مجمل فصیحی، منتخب التواریخ معینی، روضه الصفا و حبیب السیر دربردارنده مطالب مهمی راجع به فارس هستند. پیوند میان تیموریان فارس با تیموریان خراسان این چنین ایالت فارس را در تواریخ عهد تیموری صاحب اهمیت ساخته بود. بیش از این باید در آثار و احوال دشتکی ها و روزبهان خنجی و جلال الدین دوانی اوضاع و احوال فارس قرن نهم را جست وجوکرد. این متفکران در پیوند با مسائل سیاسی عصر خود آثاری را بوجود آورده اند که قابل اهمیت است. مکاتیب قطب فراهم آمده از نامه های قطب محیی از بزرگان صوفیه فارس قرن نهم نیز چنین جایگاهی دارد. رساله عرض جلال الدین دوانی نیز اهمیت خاصی دارد.

از ابتدا تا انتهای قرن نهم تاریخ فارس از پیوند با تیموریان خراسان به طرف پیوند با ترکمانان آذربایجان تغییر جهت داده است. لذا مسائل تاریخی آن نیز از منابع تیموری به منابع

ترکمان چون عالم آرای امینی نوشته روزبهان خنجی، تاریخ دیاربکریه ابوبکر طهرانی و سرانجام سفرنامه ونیزی هایی  که در دوره اوزون حسن به ایران آمده اند پیوند می خورد. این تحول در دوره صفویه ادامه یافته و بارزتر نیز شده است. زیرا با تحول راه های دریایی و رسیدن اروپاییان به اقیانوس هند و خلیج فارس، مباحث فارس از نظر منابع تاریخی در شرایط جدیدی قرار گرفته است.

با طلوع دولت صفویه تاریخ فارس در ادامه روندی که تاریخ آنرا با آذربایجان پیوند می داد پیش رفت لذا مباحث تاریخی آن نیز در کتب تاریخ صفویه قابل پی گیری است. اما با استقرار خاندان الله وردی خان در فارس و اهمیت یافتن روزافزون فارس در دولت صفوی تاریخ فارس در شرایط دیگری قرار گرفت. مسائل خلیج فارس، لار، کوه گیلویه بر قدرت حکومت فارس افزود. کتاب ریاض الفردوس نوشته محمد میرک الحسینی که در این دوره بوجود آمد هر چند اثری در تاریخ و جغرافیای عمومی است اما برای فارس و بخصوص کوه گیلویه اهمیت خاصی دارد. مجاورت اصفهان (پایتخت) با فارس در سراسر نیمه دوم دوره صفویه و عصر افغان و افشار تاریخ فارس را هر چند در متن تاریخ ایران قرار می داد اما در تاریخنگاری موقعیت قابل توجهی را موجب نمی شد تا آنکه عصر زندیه فرارسید و شیراز به مرکزیت برگزیده شد. برهمین اساس تواریخ عصر زندیه هر چند بیشتر سبک تاریخ ملی را دارند – مانند گیتی گشا و مجمع التواریخ گلستانه و مانند آنها – به این دلیل که قلمرو زندیه محدود بوده و اساساً متکی به فارس، می توان آنها را در عین ملی بودن به نحوی تاریخ محلی نیز قلمداد کرد. بخصوص در این میان روزنامه میرزا محمدکلانتر فارس کاملاً صورت تاریخ محلی دارد. این اثر متکی به تحولات شهر شیراز و خاندان زند است. اما در پایان سلسله زندیه دولت به قاجاریه منتقل شد و پایتخت نیز به تهران رفت. فارس که مقر سلسله پیشین بود هم مغضوب بود و هم به دلیل وسعت و ثروت آن غیرقابل چشم پوشی. لذا برای مدتی در سایه روشن تاریخ نگاری اوایل قاجار باقی ماند. اثر محمد هاشم آصف ملقب به آصف الحکما به نام رستم التواریخ که در عصر فتحعلیشاه قاجار نوشته شده هر چند به تاریخ ایران نیز توجه دارد اما در اصل تاریخ اجتماعی شهر شیراز است. عبدالرزاق

بیک دنبلی نیز که اثری به نام تجربه الاحرار و تسلیه الاخرار نوشته به تاریخ فارس از نادرشاه تا اوایل قاجاریه عطف توجه نشان داده اما از بستر تاریخی کتاب خود سعی کرده است برای ارائه تذکره ای از ادبا و شعرای فارس اوایل قاجاریه بهره گیرد.

عامل اصلی استمرار و اتصال تاریخ فارس از زندیه به قاجاریه خانواده حاجی ابراهیم کلانتر بودند که بعدها با عنوان قوام الملکی در تاریخ فارس دوره قاجاریه اهمیت اساسی یافتند. این خانواده یک دوره محبوب و سپس مغضوب قاجارها شدند و سپس باردیگر مورد توجه قرار گرفتند و متصدی امور دیوانی فارس گشتند. در این تحول یکی از افراد این خاندان کتابی تحت عنوان تاریخ قوامی نوشته است که در بردارنده تاریخ فارس و شرحی از خاندان خویش است.

کتاب دیگری با عنوان عبره الناظرین نیز دربردارنده تحولات فارس و تاریخچه خاندان قوامی از دوره قاجاریه است.

در دوره ناصرالدین شاه به موازات تحولی که در امر تألیف و ترجمه صورت گرفت فارس نیز دارای تواریخ و منابع محلی جدیدی شد. میرزا جعفر خان خورموجی معروف به حقایق نگار که از خان زاده های جنوب فارس (خورموج) بود. چون از موطن خود رانده شد به تهران رفت و در آنجا اقدام به تاîلیف آثار خویش کرد او با اطلاعی که از مسائل تاریخی و جغرافیایی جنوب داشت به اخبار فارس توجه ای ویژه نشان داد. در حقایق الاخبار ناصری اوضاع فارس در جریان تهاجم سال ۲۷۳هـ . انگلیس به فارس را مطرح ساخت و در آثار جعفری از فارس بیشتر سخن گفت. سپس در نزهه المشتاق، کتابی جامع درباره فارس فراهم آورد. سبک کار خورموجی بعداً به وسیله میرزاحسن فسایی ادامه یافت و موجب پیدایش اثر بزرگ او به نام فارسنامه ناصری در فاصله سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ ق شد. فارسنامه ناصری از نظر کثرت اطلاعات و توجه به دقایق اخبار فارس کم نظیر است. سبک بالنسبه قدیمی فارسنامه ناصری چندی بعد در اثر فرصت الدوله شیرازی به نام آثار العجم تا حدودی جبران شد. فرصت الدوله کوشید با بهره گیری از روش اروپاییان سبک جدیدی از نوشتن گزارش و افزودن تصویر بدان را عملی سازد. این زمان مقارن با مشروطه بود و فارس برای سالیان متمادی دستخوش بحران و آشوب بود. آثاری که بعدها

براساس اسناد وزارت خارجه انگلستان (کتاب آبی) و گزارش های خفیه نویسان که در ایران با عنوان وقایع اتفاقیه منتشر شده – و نیز کشف تلبیس که در مورد مداخلات انگیس – در ایران است و سرانجام اسناد مربوط به وقایع مشروطه در جنوب که در کتاب نهضت آزادیخواهی مردم جنوب ایران در انقلاب مشروطه بعدها بوجود آمدند و به منابع مربوط به تحقیقات قاجاری تاریخ فارس افزوده شدند و منابعی چون تاریخ بنادر نوشته محمدابراهیم نادری کازرونی و گزارش های سفر مامورین قاجاری به جنوب که تحت عنوان دو سفرنامه از جنوب ایران منتشر شده است هر چند در اواسط قاجاریه تنظیم شده اند اما در دوره اخیر منتشر گردیده و لذا در ارزیابی راجع به تاریخنگاری فارس دوره قاجاری چندان کارساز نخواهند بود.

تحولات جنگ جهانی و تاîثیر آن بر فارس، شروع دوره جدیدی از تاریخنگاری محلی فارس را موجب شد. مرحوم محمدحسین رکن زاده آدمیت آثاری چون دلیران تنگستان و فارس و جنگ بین الملل را در شرح وقایع فارس در این جنگ نوشت. وی با نوشتن کتاب دانشمندان و سخن سرایان فارس، گردآوری سودمندی از رجال فارس و آثار آنان انجام داد. سالها پس از او مرحوم علیمراد فراشبندی با نگاهی انتقادی به آثار رکن زاده آدمیت مجموعه تألیفاتی را در خصوص تاریخ فارس در سالهای جنگ جهانی اول فراهم آورد. این آثار دربرگیرنده مسائل سیاسی و نظامی است. او می خواست شور وطن خواهی آن سالها را همچنان زنده نگهدارد.

اما فارس از دوره پهلوی و در پی شورشهای عشایری و احداث خط آهن خرمشهر – تهران وضع جدیدی یافته بود. اساس توجه به فارس را گذشته ادبی و تاریخی آن شکل می دادند نه قدرت اقتصادی و سیاسی آن. آثاری چون اقلیم فارس نوشته محمدتقی مصطفوی، شیراز نوشته علی سامی، بافت قدیم شیراز نوشته کرامت الله افسر شیراز در گذشته و حال نوشته حسن امداد، و نیز آثار متعددی که درباره شیراز و دیگر شهرهای فارس بوجود آمد یا درباره آثاری چون تخت جمشید شکل گرفت اساساً عطف  توجه به مسائل تاریخی یا فرهنگی داشت. در این میان بعضی از مقاطع مهم تاریخ فارس چون عصر حافظ و یا روزگار هخامنشی و زندیه و نظایر آنها به کرات مورد عنایت و التفات واقع شدند اما از جدیت در تحقیق و تلاش در تطبع دیگر خبری نبود.

در سالهای  اخیر تاریخنگاری محلی فارس بیشتر تحت تأثیرفعالیتهای تحقیقی، گردآوری، تصحیح یا ترجمه متمرکز شده و کمتر شاهد کار اصیل بوده است. در همان حال شکل گیری واحدهای جدید اداری از پیکره فارس قدیم عرصه تحقیقی در مورد آن را نیز با محدودیت های روشی و موضوعی بیشتری مواجه ساخته است.

۲- ۳ یزد

برای پارسیان، یزد نقطه پایانی تاریخشان بوده است. یزد با تبدیل شدن به زندان سکندر، زوال ملک دارا را شاهد بود و با فرار یزدگرد از فارس به خراسان که از طریق یزد صورت گرفت، دولت ساسانیان به پایان رسید. همانجا نیز فرزندان یزد گرد سر به کوه و بیابان نهادند و آخرین بقایای پارسیان زردشتی نیز در گوشه عزلت ادامه حیات دادند. ادامه حیات در انزوا اما با سرسختی در برابر طبیعت ناسازگار بدین لحاظ نخستین فصل از تاریخ یزد جنبه نیمه افسانه ای دارد که مربوط به ایران باستان است. در عصر آل بویه قدرت گسترده آنان در یزد به وسیله شعبه ای موسوم به بنی کاکویه نمایندگی می شد. بنی کاگویه مرز آل بویه در حاشیه کویر در برابر قدرت غزنویان بودند که خراسان را در تصرف داشتند. هر چند یزد از این نظر اهمیت ری و کرمان را نداشت. اولی دروازه خراسان از عراق (عجم) و دومی دروازه عراق (عجم) از خراسان قلمداد می شد. بدین جهت با زوال آل بویه، بنی کاکویه در تابعیت از سلجوقیان توانستند ادامه حیات دهند و سپس در دوره سنجر در تحولی نه چندان روشن قدرت خویش را به اتابکان (یزد) واگذار نمایند. سپس رشد قدرت شبانکارگان در شمال شرقی فارس حائلی میان شیراز و یزد به وجود آورد که موجودیت منفرد یزد از فارس را بیشتر ممکن می ساخت.

این وضع امکان داد تا در اواخر دولت ایلخانان، یزد شاهد زوال قدرت اتابکان و طلوع دولت آل مظفر باشد. در سال های پایانی دولت اتابکان یزد پیوند آنان روز به روز با سیستان بیشتر شده بود. در حالی که آل مظفر با کوچ از خراسان در یزد به قدرت می رسیدند. کویر حدفاصل یزد با سیستان و خراسان که عرصه اصلی تحولاتی بود که افول اتابکان و صعود آل مظفر را موجب شده بود و آن تحولات تجارت و حفظ امنیت راههای تجاری بود آل مظفر در همان مسیرهای تجاری

که از یزد به کرمان و شیراز و اصفهان می رفت قدرت خود را توسعه دادند. همزمان با توسعه یک قدرت سیاسی از یزد که تقریبآ برای اولین بار در تاریخ آن صورت می گرفت شاهد نخستین کتاب در تاریخ یزد هستیم که به دست ما رسیده و آن کتاب جامع الخیرات نوشته سیدرکن الدین حسینی یزدی است. این کتاب که در اصل مربوط به امور وقفی است در ربع اول قرن هشتم نوشته شد. رکن الدین متوفی سال ۷۳۲ هـ . است و در اثر خود مباحث تاریخی و رجالی یزد را آورده است. آثاری چون مواهب الهی نوشته مولانا معین الدین یزدی و تاریخ آل مظفر نوشته کتبی که در تاریخ محلی فارس از آن سخن به میان آمد تا حدود زیادی باید حاصل رشد تاریخ نگاری در یزد نیز دانسته شود. سنت تاریخ نویسی در یزد از آن پس رشد بیشتری کرد. در اوایل قرن نهم جعفربن محمدبن حسن جعفری کتاب تاریخ یزد را نوشت. او در سال ۸۱۷ هـ . کتابی تحت عنوان تاریخ جعفری در تاریخ عمومی نیز نوشته بود. تاریخ یزد را باید نخستین اثر جامع و مستقل در باب تاریخ آن سامان دانست. تاریخ یزد جعفری تا حدود سال â۸۵ هـ . در تاریخ آن شهر مطالبی را در بر دارد. پس از آن احمدبن حسین بن علی کاتب تبریزی معروف به کاتب در نیمه دوم قرن نهم کتابی تحت عنوان تاریخ جدید یزد نوشت که از نظر تاریخ ملی ایران باید آن را مربوط به ترکمانان دانست زیرا نویسنده آنرا تحت حکومت و حاکمیت جهانشاه قراقویونلو نوشته است. تا این زمان تاریخنگاری یزد تا حدود زیادی تحت تابعیت تیموریان رشد کرده بود. حضور دو شعبه مهم از تیموریان در فارس و خراسان در نیمه اول قرن نهم هجری موجب شد تا مورخی پرآوازه چون شرف الدین علی یزدی پا به عرصه وجود نهد. او در شیراز اثر معروف خود را نوشت. اما ادامه حضور ترکمانان برای مدتی طولانی تاریخ یزد را تحت تاîثیر حضور پرقدرت عشایر در نواحی مرکزی ایران قرار داد که تحولات آن را از طریق تواریخ عمومی چون روضه الصفا و حبیب السیر باید پی گیری کرد. این وضع تا تاîلیف  اثر مستقل دیگری در تاریخ یزد با عنوان جامع مفیدی که توسط محمد مفید بن محمود مستوفی بافقی در سال های ۸۲â۱ تا ۹۲â۱ هـ . نوشته شده ادامه یافت. این کتاب دربردارنده نکات تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی فراوانی درباره یزد است.

در دوره ناصری یزد صاحب تاریخ محلی جدیدی شد که جامع جعفری نام دارد و تاریخ آن ولایت در دوره افشار و زند و فتحعلیشاه را دربر می گیرد. نویسنده این کتاب محمد جعفر بن محمد حسین طرب نائینی است که در نیمه اول قرن سیزدهم در یزد به خدمت دیوانی اشتغال داشته است.

در یک ارزیابی شتاب زده درباره ی تاریخنگاری یزد می توان گفت که تاریخ یزد با حاشیه گرفتن از تاریخ نگاری محلی فارس رشد کرد کما اینکه سرنوشت جغرافیای اداری یزد نیز چنین بوده است. سپس با توسعه قدرت فرمانروایان آن به خارج از یزد تاریخ نگاری آن نیز بالید اما طبیعت واحه ای یزد خیلی زود تاریخ نگاری محلی آنرا به درون گرایی شدیدی کشاند و مانع رشد و توسعه آن شد.

۳- ۳- نواحی لرنشین

ملوک لر در فاصله قرون پنجم تا نهم دولتی قابل توجه در کوهستان های غرب ایران داشته اند که به لر بزرگ و لر کوچک موسوم بوده است. شعبه لر کوچک که قلمرو آن با لرستان فعلی منطبق بوده تا اواسط دولت صفویان نیز عمر کرد.

تاریخ بسیار قدیم قلمرو لرها متکی به باستان شناسی است. سپس روایات اساطیری غنی و پرجاذبه ای برای اعلام اماکن و قبایل دارند که هنوز قسمت اعظم آنها به صورت شفاهی باقی مانده و متاîسفانه  تلاش چندانی برای ثبت و تحلیل آنها و ساختن تاریخی براساس قواعد نقادی تواریخ شفاهی و اساطیری صورت نگرفته است. به همین نحو تاریخ کوهستان های غربی ایران یافهلویین که میان فارس خاستگاه، ساسانیان و مداین پایتخت آنان در ایرانشهر (عراق) و آتشکده آذرگشسب در محل تکاب امروزی واقع شده و ابنیه تاریخی متعدد و روایات غنایی بسیاری درباره آنها باقی مانده در پرتو تحقیق و تفحصی جدی به روشنایی تاریخ نیامده است. پس از اسلام نیز آنچه که ایالت جبال و در معنایی وسیع تر قسمتی از عراق عجم نامیده شده بازشناسی تاریخی نشده است. تحت تاîثیر چند قطب قدرتمند یعنی اصفهان، آذربایجان، فارس و مداین (بعدها بغداد) تاریخ جبال صورت حاشیه ای بخود گرفته است. حتی تواریخ سلسله های

محلی، آن چون آل ابی دلف و آل ابی ساج و بنی حسنویه به درستی روشن نشده اند. برای تواریخ همه اینها باید متکی به تواریخ عمومی ایران بعد از اسلام بود. حضور کردان که در اصل به معنای مردم کوه نشین است در این نواحی موجب توسعه نظام های قبایلی شده بود و مشکل ایجاد ارتباط مؤثر میان نواحی از توسعه و تحکیم قدرت منطقه ای ممانعت می کرد. لذا حکام محلی آن، برای دورانی طولانی کمتر از منصب «رئیس» بالاتر رفته است. برای مدتی آل بویه در همدان و سپس علویان در همان شهر نوعی استمرار در مدخلیت تاریخی را برایش موجب شدند، اما آنچه که بیشتر گام آن در متون تاریخی را برای جبال موجب شد قدرت گیری سلجوقیان بود. زیرا آنان توانستند نفوذ خلافت عباسی را به آن سوی کوه های زاگرس عقب برانند. استقرار مداوم سلجوقیان در مواضع و مراتع همدان و بروجرد و سپس تاîسیس مرکزیت اصفهان، نواحی جبال را تا حدود زیادی از نفوذ عباسیان به دور داشت. با توجه به آنکه اصفهان در تقسیمات عهد ساسانی جزء پاذوگسبان نیمروز (جنوب) محسوب می شده، لذا باید تابعی از تاریخ فارس دانسته شود. اما بعد از اسلام اصفهان جدای از فارس دانسته شد و دیگر تقسیمات چهارگانه پاذوگسبان نیز در کار نبود. لذا توسعه قدرت اصفهان عصر سلجوقی بخصوص در دوره نظام الملک و پس از آن موجب شد تاریخ ناحیه جبال در خطی که از اصفهان به بغداد می رسد. ذیلی از تاریخ اصفهان باشد. که به احتمال بسیار زیاد در دوره قبل از اسلام نیز چنین بوده است. در دوسوی این خط فرضی، از حدود چهار محال و بختیاری کنونی مرز فارس آغاز می شود و از شمال همدان مرکز کردان. تحولی که صورت گرفته بود آن بود که مفهوم کرد به سمت شمال عقب رفت و این امکان داد تا موجودیتی بنام لر در حد فاصل اصفهان تا بغداد شکل گیرد. زوال تدریجی قدرت سلجوقیان در قرن ششم به ملوک لر از شعبه فضلویه (لر بزرگ) و بنی خورشید (لر کوچک) امکان داد تا قدرت بیشتری بدست آورند. اما در این احوال بار دیگر عباسیان قدرت گرفتند و ملوک لر عنوان اتابکی را از خلیفه دریافت کردند. بدین جهت همان گونه که در شناخت بستر قدرت گیری ملوک لر لازم است به تواریخ سلجوقی رجوع کرد از آن پس تواریخ مربوط به خلافت عباسی مطالب بسیاری در مورد دولت های لر دارد. منتهی این وضع چندان طولانی نبوده است. به میدان آمدن قدرت

خوارزمشاهیان به ایران مرکزی و جدال آنان با عباسیان موجب شد تا هم اتابکان فارس و هم اتابکان آذربایجان در ناحیه جبال نفوذی قابل توجه یابند.

لذا قسمت قابل توجهی از تاریخ ملوک لر را باید ذیل تواریخ ایلد گزیان آذربایجان و نیز سلغریان فارس دید. حضور قدرت های متعددی در اطراف ملوک لر چون عباسیان که از غرب و نیز جنوب (خوزستان) به آنان نزدیک بودند، اتابکان آذربایجان در شمال، اتابکان فارس در جنوب (از طریق کوه گیلویه) و استقرار خوارزمشاهیان در ری و اصفهان با آمدن رکن الدین غورسانچتی فرزند سلطان محمد در مجموع مانع از آن شد که ملوک لر بتوانند از مضایق نواحی کوهستانی خارج شوند و بر شهرهای بزرگ دست یابند و بدین نحو مانند دیگر دولت ها و سلسله های ایرانی کتب مستقلی در تاریخ نگاری را به خود اختصاص دهند. سازمان. جمعیتی مبتنی بر قبایل و استقرار در دره ها و کوه ها نیز مشکل عمده بود. حضور چند نیروی رقیب عمده چون ایوایی ها در شمال غربی و شول ها در جنوب شرقی قلمرو لرها نیز مانعی عمده محسوب می شد. با این حال لرها در تحولات عصر مغول نقش مهمی ایفا کردند و در به سقوط کشاندن عباسیان نقشی اساسی بر عهده گرفتند. بدین لحاظ منابع عباسی چون حوادث الجامعه فی مائه السابعه نوشته ابن فوطی در خصوص آنها مطالب ذیقیمتی دارد. به دنبال آن ملوک لر هم قلمرو بیشتری به دست آوردند و هم رقیبان خود چون ایوایی ها را عقب راندند. در این دوره رشد اقتصادی ملوک لر بسیار چشمگیر بود  و  حتی ملوک لر در خود توانایی بیرون تاختن از کوهستان را یافتند و قصد شیراز و اصفهان را نیز کردند. هر چند در این آرزوها ناکام ماندند اما قدرت اقتصادی قلمرو لرها که ابن بطوطه از آن گزارش بسیار خوبی دارد موجب شد تا دیوان سالاری چون حمدالله مستوفی گزارش های بسیار مبسوط و جالب توجهی در قرن هشتم از قلمرو، دولت و جامعه لر ارائه کند. او هم در تاریخ گزیده و هم در نزهه القلوب از مبادی تاریخ لرها و نیز ملوک آنان سخن گفته که بااستفاده از گزارش های وصاف در تاریخ وصاف و شبانکاره ای در مجمع الانساب می توان آنها را تکمیل کرد. اگرچه گزارش های قرن هشتم به خصوص گزارش های حمدالله مستوفی موردتوجه محققان در دوره معاصر برای شناخت تاریخ لرها واقع شده اما این

مطالعات مبتنی بر جامعیت مطالعه و نقادی دقیق اخبار نبوده و نتوانسته است توصیف وتحلیل قانع کننده ای از مبادی دولت لر و سیر آن به دست دهد. در همان قرن هشتم ادامه تاریخ لرها را باید ذیل دو دولت محلی آل مظفر و نیز آل جلایر دید که از دو سو قلمرو لر را در میان گرفته بودند. تاریخ تحولات شوشتر که در نزدیکی ایذه مرکز ملوک لر واقع شده نیز کمک بسیاری به ما خواهد کرد.

اما در پایان این دوران تسلط تواîم با سرکوب تیموریان قسمت اعظم دولت و جامعه لر را پریشان ساخت و در ادامه، تاریخ لرها جزیی از تاریخ تیموریان و سپس ترکمانان شد. بدین جهت باید تا پایتختی مجدد اصفهان در دوره صفویه منتظر ماند. پس از آن بار دیگر لرها قدرت گرفته اند. منتها با پیدایش اتحادیه بختیاری به جای لربزرگ با این تفاوت که دیگر کوه کوه گیلویه هرچند لرنشین بود اما جزو حکومت فارس قلمداد شده که خاندان الله وردی خان آن را در دست داشتند. با همه این احوال صرفآ از خلال متون صفوی می توان به تاریخ لرها دست یافت. وضعی که تا پایان افشاریه ادامه پیدا کرد. در تکاپوهای زندیه برای کسب قدرت، لرها آوازه ای بلند یافتند. در نیمه دوم قرن دوازدهم تاریخ آنها متکی به تواریخ زندیه است. تا این زمان از یک سو تاîلیف کتاب شرفنامه بدلیسی نوشته امیرشرف خان بدلیسی در قرن دهم و فردوس در تاریخ شوشتر و برخی مشاهیر آن نوشته علاء الملک حسین شوشتری مرعشی و کتاب های مربوط به فارس و اصفهان که همگی در اطراف بلاد لر واقع شده اند موجب گشتند تا ظرف جغرافیای تاریخی لرها مشخص تر شود. ریاض الفردوس که در بحث تاریخ فارس بدان اشاره شد و پس از آن سفرنامه میرزا فتاح گرمرودی که مربوط به نیمه اول قاجاریه است در روشن شدن اوضاع جغرافیایی بلاد لر مفید هستند.

با شروع جنبش مشروطه خواهی، لرها وارد دوره نوینی از تاریخ خود شدند. از یک سو مسایل مربوط به نفت آنها را در کانون سیاست قرار داد و این موجب شد تا از گزارش ها و سفرنامه های اروپاییان منابع متعددی برای بختیاری ها بوجود آید. از سوی دیگر آنها با هجوم به اصفهان و شرکت در تصرف تهران نامی بلند یافتند. بختیاری ها خود در آنجا پیش قدم تهیه کتاب هایی در

تاریخ بختیاری شده اند. اما لرهای نواحی جنوبی تر مانند کوه گیلویه بیشتر در کشمکشی که میان بختیاری ها و قشقایی ها در گرفته بود فرصت حضور در منابع را یافتند. لذا همان گونه که منابع مشروطه برای تاریخ بختیاری مفید است. تاریخ تحولات عشایری فارس نیز برای تاریخ کوه گیلویه. برای تاریخ عشایری فارس کتاب ایلات کوه گیلویه نوشته محمود باور که در دهه ۱۳۲۰ بوجود آمد را باید گامی مهم دانست که تاîلیفات بعدی براساس آن فراهم آمده اند. اما آن بخش از لرها که منطبق با لر کوچک هستند یعنی لرستان و پشتکوه نیز در قضاهای مشروطه و پس از آن و سرکوب های اوایل پهلوی صاحب منابعی براساس گزارش ها و خاطرات و سفرنامه ها شده اند. تحقیقات مربوط به قوم شناسی و مردم شناسی و نیز کتاب هایی که به شرح قیام های عشایری می پردازد، فصل نهایی تاریخ لرها را تشکیل داده است.

۴- ۳- کرمان

کرمان از نظر داشتن مجموعه ای منظم و مستمر از تاریخ های محلی، وضع بسیار قابل توجهی دارد. استنباط نگارنده این است که موقعیت جغرافیایی محدود و مشخص کرمان و این که کرسی آن ایالت غلبه تام و تمام بر کل ایالت نداشته موجب شده است تا تاریخ محلی آن به واقع در برگیرنده تمامی محدوده آن باشد. توضیح آن که واژه کرمان در طول تاریخ بیشتر نام یک ایالت بوده تا یک شهر. نیز کرمان علیرغم مجاورت با فارس که خاستگاه حکومت های قدرتمند هخامنشی، ساسانی، آل بویه و زندیه بوده، در همه حال موقعیت خاص و مشخص خود را داشته است. اردشیر ساسانی پس از نشستن بر تخت از معدود کسانی که پادشاهی و تاج و تخت شان را بدون تغییر گذاشت شاه کرمان بود. در قرون نخستین اسلامی نیز کرمان معمولا والی خاص خود را داشت. آل بویه نیز شعبه ای از خاندان خویش را در آنجا مستقر ساختند. تا آن که دولت سلجوقیان در ایران زمین قدرت گرفت. از خاندان سلجوقی، قاورد، عموی ملکشاه حکومت کرمان را تصاحب کرد و نسبت به بسط قلمرو آن نیز اقدام نمود. از آن پس کرمان در تاریخ نگاری محلی نیز دارای موقعیت جدیدی شد. و در قرن ششم نخستین اثر اختصاصی در تاریخ کرمان که به دست ما رسیده است تاîلیف گردید. تا پیش از آن برای تاریخ کرمان باید متکی به تواریخ

عمومی ایران و اسلام و نیز منابعی چون تاریخ سیستان (تاîلیف ۴۲۸-۴۴۵ هـ .) و فارسنامه ابن بلخی (تاîلیف حدود ۵۱۰ هـ .) بود.

کتابی که در فوق بدان اشاره شد عقد العلی للموقف الاعلی نام دارد که آن را در سال ۵۸۴ هـ . احمدبن حامد معروف به افضل الدین کرمانی به نام ملک دینار غز تاîلیف کرد. آن زمان کرمان در پی سال ها آشفتگی دیگر رونق عصر قاورد و جانشینانش را نداشت. سراسر کتاب با تحسر از دوره ای که سپری شده یاد می کند. در حدود بیست سال بعد افضل الدین کتاب دیگری نوشت به نام تاریخ افضل یا بدایع الازمان فی و قایم کرمان و سپس ذیلی بر آن نوشت به نام المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان. همه آثار او در تاریخ کرمان و نواحی مجاور آن بسیار پرارزش و با اهمیت است. هرچند چنان که گفتم بیشتر تحسر از نابسامانی کرمان است که تا تاîسیس دولت قراختاییان (۶۱۹ هـ .) ادامه یافت. اما تاریخ شاهی قراختاییان کرمان که در قرن هفتم تاîلیف شده مؤلف آن بر ما مجهول است، لحنی دیگر دارد.این کتاب که توسط یکی از دیوانیان و اطرافیان ترکان خاتون فرمانروای قدرتمند دولت قراختاییان کرمان (اواسط قرن هفتم) نوشته شده در اصل برای ذکر موقوفات و اقدامات خیریه او بوده است که اکنون به عنوان یک منبع باارزش تاریخی در دسترس ماست.

پس از روزگار پر شکر و نعمتی که مؤلف مجهول تاریخ شاهی از آن یاد می کند کشمکش های درباری در دولت قراختاییان رخ داد و از رهگذر آن عوامل دیوانی متحمل ناملایمات بسیار شدند. انعکاس این اوضاع و در حقیقت بیان شرایط سیاسی دولت قراختاییان را در اثر ناصرالدین منشی کرمانی موسوم به سمط العلی للحضره العلیا می توان دید که در سال های ۷۱۵ تا â۷۲ نوشته شده است. او کتاب دیگری به نام نسائم الاسحار من لطائم الاخبار دارد که شرح احوال وزیران و دیوانیان را دربر دارد.

کتاب سمط العلی را پایان یک دوره برای تاریخ نگاری محلی کرمان باید دانست زیرا پس از آن تاریخ آن ولایت ذیلی از تاریخ آل اینجوو آل مظفر شد تا روزگاری که به دست تیموریان افتاد. در این فاصله آثاری چون مواهب الهی و تاریخ آل مظفر نوشته کتبی یا مطلع سعدین و مجمع

بحرین عبدالرزاق سمرقندی و نیز تواریخ نواحی اطراف چون شیراز و یزد را باید به کمک گرفت. بخصوص در قرن نهم از کتاب جامع التواریخ حسنی نوشته تاج الدین حسن بن شهاب یزدی بهره فراوان می توان برد. این کتاب در مبحث زوال قدرت تیموریان در کرمان و انتقال قدرت به ترکمانان فایده دارد که متاîسفانه به درستی شناخته نشده و مورد استفاده قرار نگرفته است.

اما در قرن دهم با تاîلیف کتاب تذکره الاولیاء مهرابی درباره مزارات کرمان (تاîلیف ۹۲۵) به وسیله سعید محرابی، چراغ فروخفته تاریخنگاری کرمان بار دیگر روشن شد. اما این برای تاریخ پرفراز و نشیب کرمان کافی نبود. در قرن بعد فراهم آمدن کتاب سلجوقیان و غز در کرمان نوشته محمدبن ابراهیم را نیز نباید گامی به جلو در تاریخ نگاری کرمان دانست. هر چند این را نیز باید از رونق عصر گنجعلی خان به شمار آورد اما واقعیت آن بود که کرمان سالها حکومتی قابل توجه به خود ندیده بود. برای تیموریان، کرمان مرز نابسامان میان تیموریان فارس و خراسان بود و برای ترکمانان و صفویان، کرمان حاشیه ای بر حکومت فارس تلقی می شد که برای دوره ای قابل توجه خاندان الله وردی خان فرمانروایی آنرا بر عهده داشت. حتی در این دوره امور حکومت محلی هرموز نیز که همواره فرع بر کرمان دانسته می شد در دست فارس یا تحت تاîثیر لار بود. بدین جهت برای تاریخ کرمان در قرون دهم و یازدهم چاپ باید به آثاری چون احساءالملوک نوشته ملک شاه حسینی در تاریخ سیستان یا جامع مفیدی یا جامع جعفری در تاریخ یزد برای روشن شدن حواشی تاریخ کرمان متکی بود و نیز عطف توجهی جدی به گزارش های مربوط به ملوک هرمز از خلال نوشته های اروپاییان داشت. تا آن که در قرن سیزدهم هجری احمدعلی خان وزیری کتاب پرارزش تاریخ کرمان (سالاریه) را نوشت. وی اثر خود را که جامع مسائل جغرافیایی و تاریخی کرمان است در سال های ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۳ هـ . نوشت و بسیاری از خلاîهایی را که در فقدان یک تاریخ نگاری محلی مستمر برای کرمان پدید آمده بود پر کرد. آثار تاریخی دوره صفویه و روزگار پر محنت افشار و زند برای کرمان را احمدعلی خان از تواریخ سیاسی همان سلسله ها جستجو و تکمیل کرد.

در چند دهه گذشته استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی و چند تن دیگر نسبت به احیای

متون تاریخ کرمان اهتمامی خاص داشته اند. امید است که انتشار این متون تمهید لازم برای نگارش تاریخی جامع و تحلیلی برای کرمان باشد.

۵- ۳ تاریخ مکران

ضرورت تحقیق و تتبع در تاریخ کرمان را صرفنظر از اهمیت کرمان در این نکته نیز می توان دید که تاریخ بلوچستان که پیش از این مکران نامیده می شد و نیز تاریخ بلوچ ها در سنت تاریخ نگاری ایرانی همواره فرع بر تاریخ کرمان محسوب شده و لذا برای دستیابی به مواد و مطالب لازم درخصوص آن باید به تواریخ محلی کرمان مراجعه کرد. وضعیت خاص جغرافیایی مکران هر چند ضروری می سازد که بیشتر متکی به کتب جغرافیایی تاریخی بود، نیز هر چند کتب عمومی تاریخ از جمله کتب فتوح کمک بسیاری به تاریخ مکران می کند اما چون کرمان دروازه تجاری مکران و نیز برای مدتها مکران تابعی از کرمان محسوب شده باید بر اهمیت تاریخ نگاری کرمان برای مکران بیش از پیش ارزش قائل شد.

در مورد تاریخ مکران عصر قاجاریه مسائل تاریخ هند در عصر استعمار انگلیس و سپس گزارش های کمیسیون گلد اسمیت محل توجه خواهد بود.

۶- ۳ هرموز

تاریخ هرموز و تا حدودی عمان نیز از دیگر منفرعات تاریخ محلی کرمان هستند. هر چند مبادی تاریخ ملوک هرموز تا حدودی مبهم است اما از میان سلسله های محلی ایران، هرموز بیشترین پیوند را با کرمان دارد. به همین جهت تاریخ های محلی کرمان دربردارنده بیشترین اخبار درباره تحولات هرموز هستند. این امر هماهنگ با این تحول بوده که از قرون نخستین اسلامی به بعد تجارت دریایی خلیج فارس از قسمت علیای این دریا به سمت نواحی سفلای آن سیر کرده است. بنادر مهروبان و سینیز و جنابه جای خود را به سیراف دادند و سپس کیش جای سیراف را در تجارت دریایی جنوب ایران به خود اختصاص داد. از اوایل قرن هفتم هجری هرموز کم کم توانست کیش را تحت تاîثیر خود قرار دهد. درخصوص این تحول تاریخ وصاف اطلاعات

ذی قیمتی دارد. وصاف متذکر می شود کتابی به نام تاریخ بنی قیصر درباره فرمانروایان کیش نوشته سعدالدین ارشد وجود داشته که اکنون اطلاعی در مورد آن ظاهرآ در دست نیست. اما کتابی درخصوص تاریخ یمن به نام المستبصر نوشته ابن مجاور وجود دارد که دربردارنده اطلاعات پرارزشی درخصوص نواحی جنوبی ایران است. با این حال منابع تاریخ محلی کرمان در این خصوص جایگاه خاصی دارند. آنچنانکه می توان گفت مباحث تاریخ دریایی ایران در قرن هفتم و هشتم به مقدار زیادی متکی به تواریخ محلی کرمان است. تاریخ شاهی قراختاییان و سمط العلی مسائل هرموز را منعکس ساخته اند و مباحث آنها را با کمک تاریخ الجایتو نوشته ابوالقاسم کاشانی و نیز مجمع الانساب شبانکاره ای می توان تکمیل کرد.

سخن را درخصوص رابطه تاریخ ملوک هرموز با تاریخ نگاری محلی کرمان در همین جا به پایان می برم و فقط متذکر می شوم که این فقط بخشی از تاریخ نگاری محلی ملوک هرموز است و بقیه مباحث آن را باید در آثاری چون شاهنامه تورانشاهی، جنگ نامه کشم و جرون نامه و نیز منابع پرتغالی و انگلیسی و سفرنامه های اروپاییان و بعضی از منابع تیموری و صفوی پی گیری کرد.

۷- ۳- خراسان بزرگ

خراسان بزرگ که به سراسر شمال شرق ایران اطلاق می شود، هم قلمروی گسترده و هم مرزهایی طولانی و پرخطر داشته است. بر طبق روایات ایرانی، پردوام ترین خطرهایی که جهان ایرانی را تهدید می کرده از این مرز بوده و بیشترین تلاش های مرزبانان ایرانی نیز آنچنانکه در حماسه های ملی آمده در همین سامان بوده است. بعد از اسلام نیز خراسان بزرگ همچنان این ویژگی ها را داشت. صحراگردان مهاجم که بطور کلی از آنها با عنوان تورانی یاد می شد و از اواخر دوره ساسانی بطور مشخص ترک نامیده شدند. دیگر دفاع موفق ایرانیان در برابر مهاجمان ادامه نیافت و ترکان با عبور از مرزها حتی در خراسان و بعدها در سراسر ایران به حکومت نیز رسیدند. چنین تغییراتی که خراسان بزرگ را سخت تحت تاîثیر قرار می داد در مورد محدوده و مرزهای آن نیز تحولاتی را موجب می شد. کتاب های جغرافیای تاریخی مانند اشکال العالم جیهانی (تاîلیف

نیمه اول قرن ۴)، حدود العالم من المشرق الی المغرب (تاîلیف ۳۷۲ هـ . و احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم (تاîلیف ۳۷۵ هـ .) متذکر حدود و موقعیت خراسان شده اند. بدون شک تحول این محدوده با اوضاع و احوال سیاسی خراسان کاملا پیوند دارد که باید در شرایط مکانی و زمانی خاص خود بررسی شوند. اما نظر به اینکه در این نوشته یافتن نوعی رابطه اصل و فرع میان تواریخ محلی مد نظر است متذکر می شوم که براساس روایات ایرانی تاریخ محلی خراسان مؤخر بر تاریخ فارس دانسته می شد، زیرا نشستنگاه کیانیان ابتدا در فارس بود (استخر) سپس به خراسان (بلخ) منتقل شد. این از آن رو بود که مرز خراسان بواسطه تورانیان در معرض خطر قرار گرفته بود. از آن پس خراسان خود مرکزیت یافت. بلخ پایتخت شد هر چند هیچ گاه از منزلت و موقعیت پارس کاسته نشد. استقرار دین جدید ایرانیان از زمان گشتاسب کیانی نیز از بلخ و خراسان بود. اکنون صرفآ دفاع از مرزها برای خراسان مطرح نبود بلکه دفاع از قلمرو دینی ایرانیان نیز بدان افزوده شده بود. در این میان پهلوانان سیستانی نقشی اساسی داشتند. بدین جهت تاریخ سیستان در عصر پهلوانی خاندان سام جزئی از تاریخ خراسان شد که از سطح تاریخ محلی به تاریخ ملی ارتقاء یافته بود. اما باید متذکر شد که سیستان در اواخر عهد ساسانی جزء پاذوگسبان نیمروز (جنوب) بود. اما پس از اسلام این تقسیم بندی، دیگر وجود نداشت و تاریخ سیستان بیشتر مرتبط با خراسان دانسته می شد. گوشه جنوب شرقی دریای خزر موسوم به جرجان نیز بخشی از پاذوگسبان اپاختر (شمال) محسوب می شد، اما سیر وقایع مربوط به فتوح اسلام آن را در پیوند با خراسان قرار داد و از گیلان و مازندران تا حدودی متمایز ساخت. بدین لحاظ تاریخ جرجان نیز ذیلی از تاریخ محلی خراسان دانسته شد. بر سیستان و جرجان به عنوان متفرعات تاریخ خراسان باید تاریخ خوارزم را نیز افزود.

اما تاریخ خراسان را در قدم اول باید در صفت مرزبانی شناخت. بدین منظور تاریخ حماسی ایران اساسآ متکی به خراسان است. این از ادواری است که تاریخ خراسان را در موقعیت تاریخ ملی می توان دید. در قدم بعدی تاریخ خراسان را باید در صفت تاریخ شهری شناخت. این ویژگی در تاریخ محلی خراسان بسیار بارز است. این شهرها بنابر سنت ایرانی به وسیله گشتاسب،

کیخسرو انوشیروان، شاپور و دیگران بوجود آمدند. اما چون از افسانه ها قدم به تاریخ بگذاریم ساخت این شهرها را باید منوط به سه عامل تجارت، دیانت و مرزبانی دانست:

مرزهای خراسان تا چین و هند کشیده شده بود و موقعیت ارتباطی و تجاری مهمی داشت. علاوه بر آن مراکز بودایی و زرتشتی در شکل گیری شهرهای آن نقش اساسی داشته اند. استحکامات مرزی نیز در موارد متعددی موجب شکل گیری شهرها شده اند. قندهار مدتها مرکز دینی بودائیان، بلخ مرکز دینی زرتشتیان و بخارا دارای معابد بودایی بوده اند در همان حال همگی نیز دست اندرکار تجارت بودند. اما تهدیدات پی در پی مهاجمان نیز حضور طبقه زمیندار جنگ جو را ضروری می ساخت. لذا جمعیت شهرنشین مرکب از روحانیان، تجار و جنگجویان بود. بدین جهت در تاریخ شهرهای خراسان رجوع به تواریخ ادیان، صحراگردان و تاریخ وقایع نظامی حائز اهمیت است. روایات دینی و حماسی ایران کهن در این خصوص کاربرد فراوان دارند.

در دوره فتوح اسلام سراسر نواحی شرق از یک سو شاهد پیشروی مسلمانان بود و از سوی دیگر پیوستن مرزبان و شهربانان ایرانی به فاتحان. به همین جهت منابع فتوح، تواریخ عمومی اسلامی و نیز کتب جغرافیای تاریخی دربردارنده اطلاعات مهمی درخصوص خراسان است. اما از این پس شاهد شکل گیری شهرهای اسلامی هستیم. هر چند این شهرها بسیار قبل ساخته شده بودند اما یا به دلیل ویرانی طولانی یا اسلام پذیری اکنون حیات اسلامی خود را با استقرار قوانین و قضات اسلامی آغاز می کردند. در این شهرها تعداد قابل توجهی از صحابه و تابعین و بطور کلی محدثین سکونت داشتند. بعدها علما، فقها، قضات و عرفا نیز به آنها افزوده شدند. بدین جهت در دوره اسلامی نیز تاریخ محلی خراسان در چهره تاریخ شهرها خود را نشان می دهد. در این شهرها نیز آنچه مدار و محور حیات فرهنگی و اجتماعی بشمار می آمد بزرگان آن شهرها بود که حتی صیانت و حفاظت از شهرها نیز منوط به وجود آنها دانسته می شد. از رهگذر این تحول هم خراسان دارای تاریخ محلی و در اصل تاریخ شهری شایان توجهی شد و هم تاریخ محلی آن پیوندی اساسی با علوم اسلامی بخصوص علم حدیث پیدا کرد.

در قرن چهارم نرشخی اثر معروف خود تاریخ بخارا را نوشت. آنچه که نرشخی (۳۴۸ – ۲۸۶

هـ .) نوشت تا وقایع دو قرن بعد نیز بدان اضافه شد. این کتاب به تاریخ بخارا از دوره باستان تا چگونگی اسلامی شدن آن می پردازد. او ضمن برشمردن اسامی علما و محدثین اشاره ای نیز به نقل حدیث دارد. سپس در همان قرن ابوعبدالله حاکم نیشابور کتاب تاریخ نیشابور را نوشت که تاîکید تمام بر علما و محدثین دارد. هر چند به تاریخ و جغرافیای شهر نیز پرداخته است. اثر حاکم نیشابوری (۵â۴ – ۳۲۱ هـ .) بعدها از طریق تلخیص یا تکمیل، مورد توجه مؤلفان دیگر قرار گرفته است. در همین قرن حمزه ابن یوسف السهمی کتاب تاریخ جرجان را نوشت. سهمی (۴۲۷ – ۳۴۵ هـ .) در اثر خود پس از مباحثی کوتاه درباره تاریخ و جغرافیای جرجان و چگونگی فتح آن به ذکر طبقات محدثین آن شهر پرداخته است. تاîلیف تاریخ سیستان نیز در همین قرن شروع شد که تا سه قرن بعد تاîلیف آن ادامه یافت (۷۲۵ – ۴۴۵ هـ .) اما از تاریخ خوارزم اثر خاصی در دست نیست. این در حالی است که به گزارش بیرونی خوارزم دارای سنت تاریخی قابل توجهی بوده و چون مردم آنجا در برابر قتیبه بن مسلم باهلی سردار معروف اموی سخت ایستادگی کردند کشتار مطلعین به تاریخ خوارزم را راه حل درهم شکستن مقاومت آنان دید و چون  چنین کرد توانست بر خوارزم مسلط شود در نتیجه اثری در تاریخنگاری خوارزم باقی نماند.

در قرن ششم ظهیرالدین ابوالحسن علی بن زید معروف به ابن فندق کتاب تاریخ بیهق را نوشت. ابن فندق (۵۶۵ – â۴۹ هـ .) در اثر خود اطلاعات ذیقیمتی را درخصوص تاریخ، جغرافیا و رجال فراهم آورده است.

نیم قرن بعد از ابن فندق اثر پرارزش فضائل بلخ بوسیله صفی الدین بلخی نوشته شد (تألیف â۶۱ هـ .). در این اثر علاوه بر تاریخ و جغرافیا، مطالب فراوانی درباره محدثان شهر بلخ یافت می شود.

آنچه تا اینجا درباره خراسان آمد در بردارنده میراث گرانبهایی است که خراسان پس از اسلام بدان دست یافته بود. اما از اواسط قرن ششم خراسان با مصائب بسیار روبرو شد. غلبه قراختاییان در پی جنگ قطوان (۵۳۶ هـ .) شورش غزها در سال ۵۴۱ هـ . جدال میان جانشینان سنجر، غوریان، خوارزمشاهیان و قراختاییان اوضاع آن ایالت را بسیار نابسامان ساخت. در پی آن،

فاجعه حمله مغول رخ داد که سراسر خراسان بزرگ را درنوردید. تواریخی که به حمله مغول پرداخته اند مانند سیرت جلال الدین نوشته سنوی (۶۳۹ هـ .) یا الکامل ابن اثیر (۶۲۹ هـ .) و تاریخ جهانگشا (۶۵۸ هـ .) یا طبقات ناصری نوشته جوزجانی (۶۵۸ هـ .) مطالب فراوانی درباره خراسان عصر مغولان دارند.

با شکل گیری دولت آل کرت تحت تابعیت مغولان هم خراسان از نو بازسازی شد و هم نخستین تاریخ محلی آن پس از این رویدادها بوجود آمد و آن تاریخ نامه هرات نوشته سیفی هروی (متولد ۶۸۱ هـ .) بود. سیفی در اثر خود که اساسآ برای تاریخ آل کرت است اوضاع خراسان عهد مغول را به نحو گویایی عرضه می کند. تاریخ نامه هرات هر چند در فاصله سال های ۷۱۸ تا ۷۲۱ هـ .) تاîلیف شده اما اساس مطالب و مباحث آن مربوط به قرن هفتم است.

چون هرات پس از آل کرت مرکز حکومت شاهرخ تیموری شد. همچنان شهری پرآوازه ماند و همچنان تألیفات  مهمی را به خود اختصاص داد. از جمله معین الدین محمد زمچی اسفزاری کتاب روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات را نوشت (تاîلیف ۸۹۹ – ۸۹۷  هـ .) که کتابی است مشهور و نکات سودمند فراوان در باب تاریخ و جغرافیا و رجال آن شهر دارد. اما کم کم تواریخ محلی خراسان از مشاهیر به مزارات تغییر کرده است. مقصد الاقبال السلطانیه نوشته سید نصیرالدین عبدالله واعظ و یا تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا نوشته احمدبن محمود المدعو به معین الفقرا نوشته در نیمه اول قرن نهم از این نوع هستند. هر چند آثاری از ابونصری هروی و کتبی درخصوص مسائل اقتصادی چون تقسیم آب قلب را نیز نباید از نظر دور داشت. اما بهرحال پس از عصر تیموریان، خراسان نه دیگر موقعیت گذشته را داشت و نه شهرهای آن در شرایط جنگ های مداوم ازبکان و دیگران فرصت شکوفایی یافتند. در دوران های اخیر تواریخ مربوط به توس و مشهد بسیار مورد توجه قرار گرفته و با استفاده از متون کهن برای هر یک از شهرها نیز تواریخ محلی نگارش یافته است. در حوزه خراسان بزرگ از آخرین متون فراهم آمده در دوره میانی تاریخ ایران را باید احیاء الملوک نوشته ملک شاه حسین دانست. این کتاب هر چند تاریخ سیستان را از ادوار قدیم تا اوایل قرن یازدهم دربر دارد اما از نظر سنجش اعتبار اخبار

آن، بهتر است ذیل تاریخ سیستان دانسته شود. چنانکه کتابی چون قندیه و سمریه را نیز باید دنبال سنت مزارنویسی تلقی کرد.

۸- ۳ – عراق عجم

عراق صورت عربی واژه ایراه در زبان فارسی پهلوی است که امروزه به صورت اراک در فارسی جدید بکار برده می شود. ایراه به معنای دامنه کوهستان یا ساحل است. به همین جهت به بین النهرین که در حاشیه کوه های زاگرس واقع شده عراق گفته اند. نیز دامنه شرقی کوه های زاگرس را بر همین اساس عراق گفته اند منتهی دو عراق را با لفظ عرب و عجم از هم متمایز ساخته اند. از این جهت واژه عراقین گاهی به کوفه و بصره تعبیر شده و گاهی به دو سوی کوه های زاگرس٫ عراق عجم واژه ای است که بیشتر در ایران بعد از اسلام رایج شده و چنان که عراق عرب را کشور (عراق کنونی) سورستان و نیز ایرانشهر می نامیده اند. عراق عجم را نیز بیشتر فهلویین می نامیدند که بیشتر شامل چند شهر عمده بوده است. اما بهرحال در دوره اسلامی عراق عجم از این جهت که مسائل مالی آن جزو دیوان بصره یا کوفه بوده یا مسیر تدارک به سوی خراسان محسوب شده و نیز چون محل استقرار گروههایی از شیعیان بوده اهمیت می یافت. اما مدت ها پس از فتوح مسلمین به تدریج تقسیمات ماه بصره و ماه کوفه کنار گذاشته شد. نیز اصفهان که جزو پاذوگسبان نیمروز (جنوب) محسوب می شد دیگر جزء فارس قلمداد نگردید. اما از حدود قرن چهارم مسائل جدیدی چهره نمود. در نتیجه چندین قرن جدال میان مسلمانان و دیلمیان درحاشیه جنوبی کوه های البرز چهره جدیدی از شهرهای کاشان، ری و قزوین پدیدار شد. این شهرها قدیمی بودند، اما اکنون مواضع اصلی دفاع در برابر دیلمیان محسوب می شدند. هر چند پیدایش دولت دیلمیان از قرن چهارم این شرایط را تغییر داد اما اکنون به تدریج اسماعیلیان در این کوهستان ها عرض اندام می کردند. لذا ری و قزوین همچنان عهده دار دفاع در برابر کوه نشینان سمت شمال خویش بودند. این پدیده ای شگفت انگیز بود. یعنی استقرار شرایط ثقر در داخله کشور. به دلیل همین سیر، تاریخ شهرهای دامنه جنوبی البرز را باید از طریق تاریخ تشیع و نیز تاریخ شیعیان اسماعیلی دنبال کرد و مطالب آنها را بر اخبار کتب فتوح و تواریخ

عمومی اسلامی افزود. اما چون بیشتر به سمت جنوب حرکت کنیم به قم می رسیم که دارای کارنامه درخشانی در تاریخ نگاری محلی است. اما کم کم از جنبه ثقرنشینی – مانند ری و قزوین – فاصله می گیرد و تاریخ محلی آن بیشتر صورت مسائل اقتصادی و دیوانی می یابد تا مدتها بعد که بیشتر صورت مذهبی یافت.

از قم و کاشان به سمت جنوب به اصفهان می رسیم که آن نیز تاریخ محلی پرشکوهی دارد اما تاریخ نگاری محلی آن بیشتر رسیدن به تاریخ شهری فاخری را مد نظر دارد. ذکر اخبار اصفهان نوشته حافظ ابونعیم (â۴۳ – ۳۳۶ ه-)، محاسن اصفهان نوشته مافرّوخی (قرن پنجم) و ترجمه آن در قرن هشتم، نصف جهان فی تعریف اصفهان نوشته محمدمهدی ارباب و جغرافیای اصفهان نوشته میرزا حسین خان، هردو در قرن چهاردهم و تاریخ اصفهان جابری انصاری و اصفهان نوشته میر سید علی جناب نیز از قرن چهاردهم از این دست هستند.

کوهستان های سمت غرب عراق عجم بجز نواحی همدان و تا حدودی بروجرد صورت کاملا روشنی در تاریخ نگاری ندارند. اخبار همدان و بروجرد را نیز باید از طریق تواریخ عمومی پی گیری کرد زیرا کتب مستقلی درباره آنها نمانده است.

نخستین اثری که از شهرهای عراق عجم در دست داریم تاریخ قم نوشته حسن بن محمدبن حسن قمی است. او اثر خود را در سال ۳۷۸ هـ . تاîلیف کرد. پیدایش این اثر را باید مرهون شرایط ناشی از حاکمیت آل بویه دانست. کما این که هر دو اثری که در قرن پنجم برای اصفهان پدید آمد یعنی ذکر اخبار اصفهان نوشته حافظ ابونعیم و محاسن اصفهان نوشته مافرّوخی اصفهانی را باید معلول استقرار سلجوقیان و رونق گرفتن اصفهان دانست. در قرن بعد قزوین صاحب کتاب عمده ای در باب مشاهیر خویش شد یعنی کتاب التدوین فی اخبار اهل علم بقزوین نوشته عبدالکریم بن محمد رافعی قزوینی. این اثر در نیمه اول قرن هفتم نوشته شده و گنجینه ای از شرح حال بزرگان علمی قزوین است. کار رافعی را یک قرن بعد حمدالله مستوفی ادامه داد. او در تاریخ گزیده مباحث مفصلی را به قزوین اختصاص داد. اثر حمدالله مستوفی برای تاریخ محلی دیگر نقاط ایران نیز مفید است. حمدالله مستوفی علاوه بر تاریخ گزیده در کتاب

دیگر خویش نزهه القلوب نیز مطالب مهمی درخصوص تاریخ نقاط مختلف ایران دارد.

اما تاریخ نگاری محلی در مورد شهرهای عراق عجم برای یک دوره بالنسبه طولانی با سکوت همراه شد. در طول قرون هشتم، نهم و دهم در این نواحی بیشتر عشایر حاکم بودند. نیز قدرت سیاسی در اطراف آن چون شیراز، تبریز و هرات مستقر بود. لذا تا دوره صفویه که قزوین و اصفهان اهمیت یافتند و این مناطق بیشتر عرصه وقایع مهم گشتند، منابع مهمی درخصوص تاریخ شهرهای نواحی مرکزی ایران در دست نیست. در قرن یازدهم تاریخ جدیدی برای قم تحت عنوان خلاصه البلدان نوشته شد. نویسنده این کتاب صفی الدین محمدبن محمدهاشم حسینی قمی است. از این زمان باید برای اصفهان فهرست بلندی از سفرنامه های اروپاییانی را افزود که در دوره صفویه به آن شهر سفر کرده اند.

نیز در چارچوب تاریخ های محلی عصر قاجاریه کتاب هایی چون تاریخ دارالایمان قم نوشته محمدتقی بیک ارباب یا جغرافیای اصفهان نوشته تحویلدار یا تاریخ کاشان نوشته ضرابی و مانند آنها را مد نظر قرار داد.

۹- ۳ حاشیه جنوبی دریای مازندران

حاشیه جنوبی دریای مازندران و رشته کوه مشرف بر آن دارای چهره جغرافیایی ممتازی است که علاوه بر کوهستان بلند، باریکه ساحلی و دریا، باران فراوان، جنگل و سرسبزی فوق العاده آن را از دیگر مناطق فلات ایران که خشک و کم باران است متمایز می سازد. مناطق ساحلی این دریای بسته (دریاچه) کمتر بوسیله دریانوردی با یکدیگر مرتبط بوده اند. این از آن رو بوده که معمولا اقوامی که در اطراف این دریا می نشسته اند با یکدیگر پیوندی نداشته اند. بخصوص آنکه نیمه شمالی سواحل این دریا معمولا به وسیله اقوام مهاجر و مهاجم دست به دست می شده است. پس از آریایی ها که از دو سوی این دریا به فلات ایران وارد شدند، اقوام دیگر در این زمینه توفیقی نداشتند. سکاها، هون ها، خزرها، ترک ها، مغول ها و روس ها هر یک در دوره ای، تهاجمی را به نیمه جنوبی این دریا داشته اند. اما در دربند قفقاز (سمت غرب) یا استحکامات داهستان (سمت شرق) به وسیله ایرانی ها متوقف شده اند. تهاجمات از سمت دریا نیز چیزی بیش از

راهزنی نتوانسته است باشد. بدین جهت است که سرزمینی مانند گیلان را همواره دارالمرز می نامیده اند و علیرغم کوهستان های بلند البرز، پیوندهای آن با درون فلات ایران همواره متسحکم بوده است. بدین جهت از نظر حفظ و تداوم سنن ایرانی نواحی جنوبی دریای مازندران موقعیت خاصی دارد. پیوندهای تاریخی آن نیز با نواحی کوهستانی اطراف خویش حتی دامنه های جنوبی آن تا حدی است که از فروع تاریخ محلی آن تاریخ دیلم، تاریخ اسماعیلیان، تاریخ دربند قفقاز و تاریخ داهستان و جرجان بوده است. اما سیر تاریخ نگاری محلی آن همواره رو به تفرید بوده است. تاریخ دربند قفقاز و داهستان و جرجان از آن منفک  و به ترتیب به تاریخ آذربایجان و خراسان منضم شده اند. تواریخ محلی آن از سوی دیگر کمتر تمامی عرصه جغرافیایی آن را دربر می گرفته است و همواره محدوده ای خاصی از آن قلمرو را مد نظر داشته است. مثلا به صورت تاریخ رویان، تاریخ گیلان، تاریخ طبرستان و نظایر آن جلوه گر می شود.

برای تاریخ حاشیه جنوبی دریای مازندران قبل از هر چیز اسطوره و باستان شناسی سخنان بسیار دارند. اساطیر ایرانی دربردارنده مباحثی مربوط به مازندران است که تاکنون رمزآمیزی آنها در عرصه تحقیق و تفسیر به درستی روشن نشده اند. نیز تحقیقات باستان شناسی دوردست های تاریک و روشنی را که کمتر از حد نام چند قوم بیشتر می شود به ما عرضه کرده است. با این حال این عصر اسطوره ای باستانی علیرغم گذشت قرون و اعصار و فرازو فرود وقایع بیشمار گویی بی واسطه به زمان حال می پیوندند. و تاریخ میانه و جدید این صفحات در طول یکدیگر نیستند و در عرض هم واقع شده اند. بدین جهت است که از ضروریات تاریخنگاری شمال ایران تحقیقات مردم شناسی است. فرهنگ غنی زندگی مردمان سواحل دریای مازندران در نوع خود کم نظیر به نظر می رسد.

برای سواحل جنوبی دریای مازندران پیش از اسلام کتاب مشهورنامه تنسر نکات اندک اما مهمی دارد. متون دوره اسلامی نیز در تعبیر و تفسیر اشارات این کتاب به کار می آیند. در همان حال باید توجه داشت که این صفحات به اضافه سواحل دوسوی دریای مازندران جزو پاذوگسبان شمال (اپاختر) بوده است. از نام آوران این عرصه برای مدتی بهرام چوبین و بطور کلی خاندان

مهران بوده اند که متاîسفانه ابعاد و جوانب حضور این خاندان در شمال ایران به درستی روشن نشده است. اما بدون شک در صورت پرداختن بدان، فصل پر نکته ای را به خود اختصاص خواهد داد. سیری در مسائل مربوط به خاندان های کهن گیلان و مازندران بعد از اسلام نشان می دهد که قلمرو آنان تا چه اندازه گسترده بوده است. آنان معمولا تحت عنوان دیلمی سراسر کوهستان های البرز تا آذربایجان را در تصرف خویش داشته اند. احمد کسروی در کتاب شهر یاران گمنام با بهره گیری از متون تاریخ عمومی اسلامی تا حدودی تاریخ گسترده آنان را در قالب نوعی تاریخ محلی بازسازی و شناسایی کرده است. خاندان هایی چون سالاریان، باوندیان، گاوبارگان، پاذوگسبانان، شدادیان، روادیان، کنگریان و مانند آن ها جزیی از فهرست بلندی را تشکیل می دهند که تاکنون درباره چگونگی ارتباط یا تبدیل آنها به حکومت های محلی دیلمی و کرد و جز آن تحقیقی صورت نگرفته است.

تواریخ محلی متعدد و متنوع سواحل جنوبی دریای مازندران و نواحی کوهستانی آن از قرن سوم با تاریخ تشیع گره خورد. اکنون بیش از پیش این صفحات برای خلفا مشکل ساز می شد. تشیع زیدی و سپس امامیه در این صفحات پایگاه مستحکمی بدست آورد و سپس از قرن پنجم اسماعیلیان نیز در کوهستان های آن سخت رو در روی خلفا و متابعانشان شدند. این همه موجب شد تا جغرافیای مشخص شمال ایران، اکنون وقایع نگاری خاص خویش را نیز بیابد. با این حال در تمامی قرون نخستین اسلامی برای تاریخ گیلان و مازندران باید به تواریخ عمومی اسلام و ایران متکی بود. یا از تواریخ محلی نواحی مجاور مانند تاریخ جرجان نوشته سهی، کمک گرفت.

حتی تاریخ نقطه دور دستی مانند تاریخ سیستان نیز برای قرن سوم تاریخ گیلان و مازندران مطلب دارد.

سرانجام تاîلیف تاریخ طبرستان نوشته ابن اسفندیار به سال ۶۱۳ هـ . را باید شروعی پربرکت برای تاریخ نگاری شمال ایران دانست. ابن اسفندیار در ارائه تاریخچه ای کامل برای طبرستان از عهد قدیم موفق بود. دستیابی مردم این روزگار به متن نامه تنسر نیز مرهون همین شخص

است. پس از ابن اسفندیار برای دنبال کردن تاریخ صفحات جنوبی دریای مازندران باید از یک سو اخبار اسماعیلیان در اواسط قرن هفتم و نیز اخبار دوره الجایتو را مد نظر قرار داد تا آن که به کتاب تاریخ رویان نوشته اولیاءالله آملی در سال ۷۶۳ هـ . برسیم. این زمان که قرن هشتم است گیلان از نظر تاîثیرگذاری بر تاریخ ایران به دلیل برخاستن چند صوفی بزرگ – یعنی شیخ زاهد، شیخ خلیفه و شیخ صفی – قابل توجه است اما متاîسفانه چندان موردتوجه محققان قرار نگرفته است. سراسر نیمه شمالی ایران نیز از خراسان تا آذربایجان در دست فرمانروایان محلی بود. تا آن که تیمور صفحات شمال ایران را در تعقیب مرعشیان در نوردید. خاندان مرعشی و حکومتشان در این نواحی قبل از هر چیز گویای تحول از خاندان های مبتنی بر تبار ایرانی به اسلامی بود واین حکایت از تاîثیر عمیق تشیع در صفحات شمال ایران دارد. در قرن نهم هجری از این خاندان سیدظهیرالدین پسر سیدنصیرالدین مرعشی کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران و نیز کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان را نوشت. سلسله حوادث تاریخی آن نواحی بدین ترتیب تا نیمه دوم قرن نهم کامل شد که دنباله آن را تا انصال به روزگار صفویان باید در احوال فرزندان شیخ حیدر صفوی و رابطه ملوک گیلان با آنان دید. برای خاندان مرعشی در شرایطی که صفویان آنان را پراکنده ساخته بودند در قرن یازدهم به وسیله میرتیمور مرعشی کتابی تحت عنوان تاریخ خاندان مرعشی پدیدآمد. برای گیلان عصر صفوی همچنین اسناد و مکاتبات مربوط به خان احمد گیلانی و نیز تاریخ خانی نوشته علی بن شمس الدین بن حاجی حسین لاهیجی (برای اوایل تاریخ صفویه) و تاریخ گیلان عبدالفتاح فومنی که در حقیقت دنباله تاریخ خانی می تواند به حساب آید مفید است. سرانجام رشته حوادث تاریخ صفحات شمال ایران را در قرن ۱۳ هـ . با تاîلیفاتی چون التدوین فی احوال جبال شروین نوشته اعتمادالسلطنه و مجمل رشوند نوشته محمدعلی خان رشوند پی گرفت که هر دو اثر اخیر بیشتر متمرکز بر نواحی کوهستانی گیلان است. در سالهای بعد وقایع تاریخ شمال ایران بخصوص گیلان در جنبش مشروطه و نهضت جنگل موجب پدید آمدن آثار جدیدی شده است.

 

۱۰- ۳- اسماعیلیان

تاریخ فرقه شیعی اسماعیلیه وضع پیچیده ای از نظر تاریخ نگاری محلی دارد. تاریخ اسماعیلیان که موسوم به هفت امامی، باطنی، حشاشین، ملاحده و جز آن هستند در اصل در مبحث فرق مورد مطالعه قرار می گیرد یا یکی از شعبات تاریخ تشیع قلمداد می شود. اما استقرار مکانی آنها از حدود مصر تا شام و نواحی مختلف ایران چون رودبارالموت، قهستان در جنوب خراسان، اطراف اصفهان، حدود بدخشان و مولتان هند را در برمی گیرد. از نظر گستره جغرافیایی و قدرت مستقل آنها، تاریخ اسماعیلیان از نوع تواریخ ملی یا فراتر از آن است. اما پراکندگی جغرافیایی و محدود بودن آنها به نواحی خاص آیا تاریخ آنان را صورت محلی نمی دهد. تاکنون تحت تاîثیر مطالعات متمرکز بر اعتقادات اسماعیلی و یا توجه صرف به تاریخ سیاسی آنها، شاîن تاریخ محلی آنان موردتوجه واقع نشده است.

بدین جهت کمتر تاîثیر عوامل جغرافیایی و طبیعی و به طور کلی عناصر محلی استقرار اسماعیلیان در تاریخ شان مورد بررسی قرار گرفته است. هرچند دلیل این امر می تواند کمبود منابع باشد، زیرا حداقل در واقعه سقوط الموت در سال ۶۵۴ هـ . کتب آنان سوخته شد، اما قلت منابع متعلق به اسماعیلیان موجب شده است که همواره برای تاریخ آنان متکی به منابع عمومی سلجوقی یا مغولی یا دیگر تواریخ عمومی اسلامی باشیم منابعی که تاîکید تمام بر وجه سیاسی این دولت داشته اند.

با همه این احوال بایدتوجه داشت سازمان سیاسی اسماعیلیان که در اصل منبعث از سازمان دعوت آنان بود پس از جدایی از مصر، توانست در ایران رابطه دقیقی در سلسله مراتب حکمرانان اسماعیلی در نقاط مختلف ایران به وجود آورد. زیرا مرکزیت الموت، نواحی خراسان و اصفهان را تحت فرمان خود داشت. بدین نحو اگر مرکزیت اسماعیلی الموت را دارای سطح تاریخ نگاری ملی بدانیم. تواریخ محلی آن مشتمل بر نقاط فوق خواهد بود. تا حدود زیادی پذیرش این فرض اتکا به شناخت دقیق رابطه امامان اسماعیلیه الموت با عواملشان در نقاط مختلف دارد. در این خصوص باید به عدم ارتباط کامل و تمام عیار نواحی اسماعیلی نشین به دلیل حضور

دشمنان شان توجه داشت.

اما اندکی پس از حسن صباح. که اسماعیلیان ایران را از فاطمیان مصر جدا ساخت و شعبه نزاری را پیروی کرد، تاریخ مرکزیت اسماعیلیان ایران با تاریخ گیلان و دیلمان پیوند خورده است. زیرا به حیث موقع جغرافیایی سکنه قلاع که بالغ بر پنجاه قلعه می شده باید از عناصر بومی یعنی عناصل گیل و دیلم بوده باشنده. از سوی دیگر کم کم کیاهاکه اشراف گیلان بودند در دولت اسماعیلیه به قدرت رسیدند. وصلت هایی نیز میان ملوک گیلان با فرمانروایان اسماعیلی صورت گرفت. بدین جهت از نظر زندگی اقتصادی و اجتماعی تاریخ اسماعیلیان را باید فرع بر تاریخ صفحات شمالی ایران دانست. کما این که دولت های مس مغان، باوندیان، پاذوگسبانان، گاوبارگان و کنکریان از همین نواحی بودند و کاملا تاریخ شان صورت محلی دارد.

با همه این احوال نگارنده می پذیرد که تاریخ اسماعیلیان از نظر جغرافیایی بسیار مشکل است که در مجموعه تاریخ های محلی قرار گیرد و کسی نیز چنین نکرده است. اما باید متوجه این اشکال نیز بود که تاریخ آنان را اگر در زمره تاریخ های ملی به شمار آوریم، به طور کلی اصل تاریخ ملی بر مبنای وحدت و مرکزیت را برای قرون پنجم تا هفتم در تاریخ ایران تا حدود زیادی با پیچیدگی و ابهام روبرو خواهیم ساخت.

برای تاریخ اسماعیلیان در قدم اول باید به تواریخ عمومی و ملی چون ابن اثیر و جهانگشا و آثار دوره سلجوقی یا نوشته های ابوالقاسم کاشانی متکی بود. در مراحل بعد اسماعیلیان آثار مستقلی فراهم آورده اند که هرچند از تاریخ ۶۵۴ هـ که سقوط آنان است متاîخر هستند اما بهرحال گویای نکات بسیاری به شمار می آیند. تحقیقات فرهاد دفتری که دربردارنده فهرست بلندی از منابع اسماعیلی و نیز نقادی اخبار آنهاست در سالیان اخیر موجب شده تا مجموعه کتاب های مربوط به اسماعیلیه که عمومآ توسط فریدون بدره ای ترجمه شده اند کامل تر گردند.

 

۱۱-۳ آذربایجان

شمال غربی ایران سرزمینی وسیع است که مقدسی در احسن التقاسیم نام آن را رحاب

نوشته است. او رحاب را شامل سرزمینهای حدفاصل دریای مازندران و دریای سیاه تا مرزهای آناطولی و جزیره (شمال عراق) می داند که مشتمل بر آذربایجان، ارّان، گرجستان، ارمنستان و حوالی آنهاست. در این قلمرو وسیع زمانی اورارتویی ها و اتحادیه ماننایی حضور داشته اند بعدها که دولت ماد بوجود آمد، مرزهای شمالی خود را مرز پرخطری دانست که سکاهای صحراگرد از آنسوی کوههای قفقاز آنرا تهدید می کردند. لذا مرز کوهستانی قفقاز، حدفاصل جهان ایرانی و دشمنانی شد که جز تباهی به چیزی نمی اندیشیدند. از آن پس این مرز همواره دلمشغولی ایرانیان را فراهم می ساخت. لذا ایجاد استحکامات و استقرار ارتش ها و اقوام را راهی برای جلوگیری از مهاجمان دیدند، موفقیت دولت ماد و سپس هخامنشی برای اداره شمال غربی ایران و صیانت از مرزهای آن موجب یکپارچگی، و رشد اقتصادی آن شد. در دوره حکومت کمونیستی در شوروی، دیاکونوف کوشید طبق الگوی ماتریالیسم تاریخی نظریه ماد آتروپاتن را مطرح سازد. اثر معروف او تاریخ ماد در همان زمان با نقادی روبرو شد. او کوشیده بود طبق ماتریالیسم تاریخی ترقی ماد آتروپاتن را حاصل تکامل تولید بداند و هیچ توجهی به نقش دولتهای مرکزی ایران اعم از مادی یا پارسی در این فرایند نداشت. امروزه گرچه ماتریالیسم تاریخی دیگر کنار گذاشته شده اما قلمرو ماد آتروپاتن همچنان مدنظر کسانی است که بدرستی تاریخ مردم ایران را نمی دانند. گوشه شمال غربی ایران همواره به عنوان یکی از حساس ترین مرزها قلمداد شده است و برای دفاع از آن، دولتهای ایران باستان امکانات بسیاری را صرف می کردند. در اینجا هم جدال با رومیان در جهت غرب و هم تنازع با مهاجمان صحراگرد از سمت شمال جریان داشت. لذا تمرکز نیروهای نظامی در اینجا دائمی بود. آتشکده آذرگشسب که خاص سپاهیان بود در اینجا قرار داشت و مرزبانان بزرگی چون بهرام چوبین فرماندهی سپاه را عهده داشتند. آذربایجان در تقسیمات چهارگانه دولت ساسانی جزء پاذوگسبان شمال محسوب می شد. اما این مرز بتدریج در پی قدرت گرفتن ارامنه و گرجیان مسیحی و نیز آزادی عمل قبایل مرزدار قفقاز محدود شد.

بدین جهت در مباحث ایران باستان برای آذربایجان لازم است موقعیت مرزی آن براساس متونی چون جغرافیای موسی خورنی و شهرستانهای ایرانشهر بررسی شود. ضمناً موقعیت مغان و چگونگی برخاستن زرتشت از میان آنان مورد توجه قرار گیرد. در منابع پس از اسلام، پس از کتب فتوح، مروج الذهب مسعودی دربردارنده اطلاعات بسیار مهمی درخصوص مرزهای قفقاز است.

پس از گسترش اسلام، همچنان قفقاز و آذربایجان موقعیت مرزی مهمی داشت. پس از یک دوره سکون و تنزل بار دیگر مرزداران ایرانی در صحنه ظاهر شدند و تشکیل حکومتهای کوچک و متعددی را دادند که کسروی در کتاب شهر یاران گمنام درباره فرمانروایان آنها مطالبی را با استفاده از منابع عمومی تاریخ اسلام فراهم آورده است. این دولتهای کوچک که یادگار عصر پهلوی ساسانی بودند سرانجام جای خود را به عوامل سلجوقیان دادند. در حالیکه در قسمتهای شمالی تر نوادگان بهرام چوبین که مانند سامانیان صاحب قدرت شده بودند حکومت می کردند. خاقانی شروانی شاعر پرآوازه قرن ششم که معروف به حسان العجم است در منشات خود نکات و اشارات فراوانی در مورد آذربایجان و شروان و ارمنستان دارد. او مکرراً متذکر خویشاوندی شروان شاهان با سامانیان بدلیل انتساب به بهرام چوبین می شود. در همین قرن شاعر پرآوازه ایرانی، نظامی گنجوی اشعار خویش را با اقتباس از داستانهای عصر ساسانی و به زبان فارسی سروده است. آثار نظامی نیز مانند خاقانی برای درک شرایط فرهنگی آذربایجان قرن ششم بسیار مفید است. در همین قرن شعبه ای از اتابکان سلجوقی موسوم به ایلدگزیان در آذربایجان قدرت یافتند و با گرجیان وارد نبردی طولانی شدند. سرنوشت این دولت و تاریخ تحولات آن را که زمانی فرمانروایانش در مقام اتابک اعظم دومین مرکزیت سیاسی ایران را پس از اصفهان بخود اختصاص داده بودند را بایستی از طریق تواریخ دولت سلجوقی یا تواریخ عمومی جهان اسلام پی گرفت.

در قرن هفتم آذربایجان موقعیت جدیدی یافت. در ابتدا جلال الدین خوارزمشاهی آنرا

مرکز خویش ساخت و سپس دولت ایلخانان در آنجا مستقر شد. آذربایجان به موقعیتی درجه اول در قلمرو ایرانی رسیده بود. این موقعیت تا حدود چهار قرن حفظ شد. زیرا استقرار قبایل ترک و ترکمان درحد فاصل قفقاز تا شام شکل دهنده اساسی ترین خطوط دفاعی دولت های ایرانی در این مدت بود. از یک سو دولت ایلخانان و سپس وارث آنان چوپانیان می بایست در برابر تهاجمات اردوی زرّین از شمال قفقاز ایستادگی کند و از سوی دیگر مرزهای خویش در آناطولی را در برابر مملوکان مصر و شام حفظ نمایند. دولت جلایریان نیز که پس از آل چوپان به قدرت رسید همین وضع را داشت. دوره تهاجمات تیمور نیز تغییری در این معادله بوجود نیاورد. لذا دولت های قراقویونلو و آق قویونلو نیز که از دیار بکر برخاسته بودند مرکزیت خویش را در آذربایجان قرار دادند. دولت صفویان نیز در آغاز قرن دهم از همین جا برخاست. بیش از چهار قرن در برداشتن مرکزیت سیاسی تمام یا نیمه شرقی ایران موجب شده است تا تاریخ آذربایجان در این دوره را صرفاً از طریق تواریخ ملی ایران مانند حبیب السیر و روضه الصفا و ظفرنامه شامی و ظفرنامه یزدی و صفوه الصفای ابن بزاز و تاریخ دیار بکریه قاضی ابوبکر طهرانی و متونی از این قبیل بتوان پی گیری کرد. سپس تواریخ سلسله صفوی تکیه گاه اصلی مورخ خواهد بود. تاریخ محلی آذربایجان در این دوران همان تاریخ ملی ایران است زیرا عرصه اصلی تکاپوی صفویان و مرکزیت سیاسی آنان تا زمان انتقال به قزوین و اصفهان در تبریز بود، در این سیر، تواریخ ارمنی و گرجی بخصوص در مباحث مربوط به نواحی مرزی مطالب فراوانی دارند. مورخانی چون شام شین و کیراگوس گنجکی درخصوص عصر مغول آثاری پدید آورده اند. در عصر صفویه نیز آثاری چون تاریخ آراکِل و فرامین ماتناداران در خصوص نواحی ارمنی نشین شمال غرب ایران حائز اهمیت هستند. در همین دوره کتاب تاریخ الباب از مورخ ترک احمدبن لطف الله معروف به منجم باشی در دست است که بر اساس متنی متعلق به قرن چهارم هجری تاîلیف شده است. این اثر که مشتمل بر تاریخ شروان، در بند و نیز تاریخ شدادیان گنجه است، ارزش تاریخی بسیاری درخصوص نواحی مرزی قفقاز

دارد. بخصوص، آنکه محقق پرآوازه مینورسکی بر آن تعلیقات و توضیحات عالمانه ای افزوده و فواید آن را دوچندان ساخته است.

هرچند از زمان شاه عباس صفوی پایتخت به اصفهان منتقل شد اما از اهمیت تبریز کاسته نشد. اهمیت معنوی تبریز و اردبیل برای صفویان، همچنین جدال پردامنه با عثمانیان همچنان آذربایجان را کانون اصلی تحولات سیاسی ایران می ساخت. این وضع تا عصر افشاریه نیز ادامه یافت. بدین جهت همچنان تواریخ ملی ایران دربردارنده مطالب عمده ای درخصوص آذربایجان است و می توان گفت بیشتر مطالب این کتابها چون احسن التواریخ و عالم آرا و امثال آنها مربوط به همین صفحات است. در کنار آن متون عثمانی نیز حائز اهمیت هستند. چون از این دوران روسها نیز کم کم به شمال غربی ایران وارد شده اند متون مربوط به آنان نیز حائز اهمیت خواهد بود. متاسفانه تاکنون چنین متن هایی به درستی توسط محققین ایرانی شناسایی و مورد استفاده قرار نگرفته است.

از دوره قاجاریه مرز شمال غربی ایران تا حدودی از جانب عثمانی رو به آرامش رفت اما خطر روس ها روزافزون شد تا منجر به معاهدات گلستان و ترکمانچای گردید. لذا هم متون تاریخ ملی و هم تواریخ روسی حائز اهمیت هستند. اهمیت این بخش از تاریخ آذربایجان صرفنظر از نتایج ناگوار این معاهدات در تاریخ ملی ما تفسیرهای مغرضانه ای است که در دهه های اخیر از اشغال قفقاز توسط روسها می شود. به عنوان مثال عبدالله یف در کتاب گوشه هایی از تاریخ ایران مدعی شده است که ایالات شمال ایران خود به روسها پیوسته اند و بر آن همه اشغالگری، تجاوز و جنایت سرپوش می گذارد. در دنباله تلاش پان تورانیست ها برای واژگونه جلوه دادن حقایق تاریخی را باید دید که تا امروز ادامه دارد.

از عصر عباس میرزا، تبریز محل اقامت ولیعهد ایران شد و پس از پایتخت دومین شهر کشور گردید. نیز همین شهر، مرکزی برای ارتباط با اروپا و تحولات جدید آن شد. در همین دوره قاجار است که کتاب دارالسلطنه تبریز بوسیله نادرمیرزا نوشته شد. پس از این کتاب اختصاصی درباره آذربایجان بار دیگر سهم و نقش بسیار بالای تبریز و آذربایجان در مسائل

عمومی ایران باعث می شود که همچنان تحولات آن سامان را در آثاری که قبل و بعد مشروطه فراهم آمده اند پی گیری کنیم. سهم سترگ تبریز در مشروطه موجب شده است تا تواریخ مشروطه بخش مهمی از صفحات خود را به آذربایجان اختصاص دهند. کتاب تاریخ مشروطه کسروی و نیز تاریخ هجده ساله آذربایجان او بیشترین مطلب را در این خصوص دارا هستند. نیز آثاری چون خاطرات و خطرات و گزارش ایران مخبرالسلطنه اخبار فراوانی دارند. مسائل قیام خیابانی، شورش سمیتقو در کتابها و مجلات مشروطه انعکاس وسیع دارند. در مجموع از اندکی قبل از مشروطه تا استقرار سلطنت پهلوی خطه آذربایجان خبرسازترین منطقه ایران است که در اسناد آرشیوی، مجملات و کتب مطالب فراوانی درباره آن وجود دارد.

در اواخر دولت قاجاریه وقوع انقلاب بلشویکی و تاثیر آن بر مناطق ارمنستان، گرجستان، اران و قراباغ بسیار بوده است و ازجمله بوجود آمدن جمهوری آذربایجان و اطلاق نام آذربایجان برای اران و قراباغ محل بحث و گفت و گوی بسیار بوده است. پس از آن در سالهای پس از ۱۳۲۰ ه- . و مسائل مربوط به فرقه دموکرات و حتی شروع جنگ سرد، آذربایجان در کانون اخبار و توجه قرار داشت که از طریق اسناد آرشیوی، خاطرات، مجلات و تحقیقات جدید مطالب بسیاری درباره آن فراهم آمده است.

۱۲-۳ نواحی غربی ایران

نواحی کوهستانی غرب ایران، درخشش نخستین خود را از عصر مفرغ دارد. در همین دوران کم کم تعدادی از اقوام و جوامع در این سامان قدم به روشنایی تاریخ گذاشته اند که برای شناخت بهتر و بیشتر آنها، مطالعات بین النهرینی کاربرد دارند. در همان حال مطالعات باستان شناسی نیز در سالیان اخیر تمدنهای عصر مفرغ در کردستان و لرستان را معرفی کرده اند. با مهاجرت آریایی ها فصل جدیدی در تاریخ غرب ایران تحت تاثیر قبایل پارس و ماد گشوده شد که سرگذشت آنرا از تواریخ عمومی ایران باید دنبال کرد. تاریخ دولت ماد براساس متون یونانی آنچنانکه هرودت نقل کرده یا کتیبه های هخامنشی و نیز

تحقیقات جدید مانند تاریخ ماد نوشته دیاکونف هرچند تاریخ دولت ماد را به روشنایی کامل نیاورده اند اما بهرحال برای غرب ایران تصویر گویاتری فراهم آورده اند. بر این منابع باید روایات زرتشتی در مورد اوایل زندگی زرتشت در غرب ایران را نیز افزود.

در دوره هخامنشی ایالت آدیابن که بیشتر با کردستان منطبق است و نیز پایتخت تابستانی همدان. مسیر عمومی و اصلی ارتباط با آسیای صغیر و شام بود. کتاب بازگشت ده هزار نفری برای شناخت اوضاع نواحی کردستان در اواسط دوره هخامنشی منبع مهمی است. ادامه تاریخ نواحی غرب ایران را در اعصار سلوکی، اشکانی تا ساسانی در تواریخ عمومی ایران می توان دنبال کرد. اما از اوایل روایات ساسانی کم کم واژه کرد کاربرد بیشتری می یابد. زیرا نیای ساسانیان از اکراد دانسته می شد و روایات ملی نیز درخصوص چگونگی پیدایش کُردان از گریختگان مطبخ ضحاک مطالبی داشتند. توسعه مفهوم کرد به تمامی کوه نشینان نواحی غرب ایران و سرانجام برابر دانستن واژه کرد با کوه نشین و گله دار موجب شده است تا در متون دوره اسلامی بحث اکراد گسترده شود. آثار استخری، ابن خردادبه و دیگران مطالب فراوان اما مبهمی در مورد کردها و زموم دارند. قسمتی از تاریخ آنان جزو ایالت فارس، قسمتی جزو تاریخ ایالت جبال با عراق عجم و بخشی نیز ذیل تاریخ خلافت عباسی قابل پی گیری است. شکل گیری خاندانهای آل ابی دلف، خاندان ساجیان و بنی حسنویه در غرب ایران و نیز روادیان و شدادیان در شمال غربی ایران مربوط به همین تحولات است که صرفاً از طریق تواریخ عمومی جهان اسلام می توان مباحث آنها را دنبال کرد. طبیعت کوهستانی نواحی غربی ایران به ادامه حیات قبایلی ساکنان این نواحی کمک می رساند و هرچند راه عمده خراسان به عراق عرب از اینجا می گذشت و شهری مانند همدان از اهمیت بسیار برخوردار بود اما درمجموع حیات شهری به اندازه دیگر مناطق ایران توسعه نداشت. درعوض چمن های بزرگی که برای پرورش اسب مناسب بودند قبایل سوارکار جنگجوی بیشتری را جذب می کردند. این چمن ها حتی در مجاورت شهرها نیز وجود داشتند مانند چمن قراتکین بر در همدان. لذا هر دولتی که در ایران بر سر کار

می آمد، تسلط بر این مراتع را لازم داشت چنانکه عباسیان یا دیلمیان چنین بودند. متاسفانه مطالعه تاثیر چنین چمن زارهایی بر تحولات غرب ایران بدرستی روشن نشده است. دیلمیان با استقرار در همدان دوره ای از رشد شهرنشینی در غرب ایران را موجب شدند که آثاری چون تجارب الامم ابن مسکویه درخصوص آن مطلب بسیاری دارد، اما فرارسیدن سلجوقیان بار دیگر اهمیت ارتباطی و مراتع پرورش اسب را در غرب ایران مطرح ساخت. لذا چه در تحولات درون دولت سلجوقی و چه در تعارضات آنان با خلافت عباسی تاریخ وقایع غرب ایران را می توان پی گرفت. در این دوره گروهی خاصی از جامعه ایرانی موسوم به «رئیسان» در غرب ایران ایفای نقش کرده اند که متاسفانه درخصوص آنان نیز تاکنون توجه اهل تحقیق بدرستی جلب نشده است.

رشد مناسبات ایلی و قبایلی در غرب ایران تحت تاثیر تحولات سیاسی و نظامی دولت سلجوقی موجب شد تا از یک سو برای مدتی اتابکان آذربایجان و از سویی اتابکان فارس هر یک قسمتی از غرب ایران را تحت امر خویش درآورند. لذا در کنار منابع عمومی سلجوقی و نیز خلافت عباسی باید به تاریخ فارس و آذربایجان در قرن ششم نیز مراجعه کرد. از تقابل این نیروهای چندگانه سرانجام از قرن ششم در ابتدا شول ها و سپس لرها قدرت گرفتند و موجودیتی مشخص در تاریخ ایران یافتند. اهمیت این تحول در آن است که دامنه مفهوم کرد در پی قدرت یافتن لرها به سمت شمال کشیده شد و کم کم بر استانهای فعلی کرمانشاه و کردستان منطبق شد. در آنجا در مجاورت عشایر ترک، کردها دوران جدیدی را آغاز کردند. پیش از آن مهاجرت قبایل عرب در عصر فتوح موجب شده بود تا نواحی کردنشین در دیار مضر، دیار ربیعه و دیاربکر برای مدتی تحت تاثیر اعراب قرار گیرد. اما قدرت جمعیتی قابل توجه اکراد سرانجام اعراب را در خود هضم کرد و تداوم پرقدرت سنن ایرانی در میان آنان را ممکن ساخت.

از دوره سلجوقیان و در پی فتح ملازگرد و تاسیس دولت سلجوقی روم حضور ترک ها در مرزهای غربی ایران بیشتر شد. در دوره ساسانی، قلمرو کردها مرز عمده ایران با بیزانس

بود و اکنون در دوره اسلامی نیز چنین وضعی ادامه می یافت.

این امر تداوم فرهنگ پهلوانی را در آن جا موجب می شد. یادمانهای فراوان نظامی و آثار آتشکده ها و کاخ ها در غرب ایران بازگوکننده آن دوران است که در ادبیات فارسی به صورت ترکیبی از داستانهای عاشقانه و پهلوانی باقی مانده است، اما اکنون ترک ها در مرزهای غربی مستقر می شدند. مهمترین قبیله ترک مجاور کردها در آستانه حمله مغول ایوایی ها بودند که مناسبات حسنه ای نیز با خلافت عباسی داشتند. حکومت های موصل و اربیل نیز چنین مناسباتی داشتند. برای مدتی کردها در پی شکل گیری دولت ایوبی در سواحل شرقی مدیترانه اقتداری تمام داشتند. دولت آل زنگی در شام مقدمه ساز قدرت آنان بود که سرانجام شام و مصر را در تصرف خود گرفتند سپس در جنگهای صلیبی صلاح الدین خوش درخشید. تواریخ عمومی مصر و شام در این خصوص در خلال مباحث دولت ایوبی از تاریخ کردها مطالبی دارند. اما اکنون دولت سلجوقیان حضور پرقدرت تری می یافت، منابع تاریخ محلی آن چون سلجوقنامه ابن بی بی و مسامره الاخبار نوشته آقسرایی درخصوص غرب ایران اخبار بسیاری را منعکس می سازند.

دولت سلجوقیان روم با توسعه قلمرو خود در خاک بیزانس به طرف غرب روی آورده بود. در حالیکه دولت ایوبیان در مصر و شام جای خود را به دولت مملوکان داد. بعدها در غرب ایران ترکمانان که دولتهای قراقویونلو و آق قویونلو را ساختند قدرت گرفتند و تعدادی از قبایل کرد نیز بدان ملحق شدند تحقیقات فاروق سومر و اثر پرارزشی چون کتاب دیار بکریه قاضی ابوبکر طهرانی برای قرن نهم تاریخ غرب ایران ارزش فراوان دارند. اما در دوره صفویه نواحی غربی ایران عرصه کشمکش دو دولت صفوی و عثمانی شد. در این احوال با تالیف کتاب شرفنامه بدلیسی در قرن یازدهم شکل اصلی تایخنگاری درباره کردها شکل گرفت. امیرشرف خان بدلیسی در اثر خود تاریخ کردها را به صورت دولتها و در اصل قبایل مدنظر قرار داد. بعدها در دوره ناصری نیز کتاب حدیقه ناصریه نوشته وقایع نگار کردستانی همین سبک را دنبال کرد. در حد فاصل صفویه تا قاجاریه همان منابع

عمومی تاریخ ایران را برای نواحی غرب باید بکار گرفت سرانجام در دنباله روی از اثر بدلیسی در دهه های اخیر آثار تالیفی مردوخ کردستانی اهمیت خاصی دارند. مردوخ کردستانی در آثاری چون تاریخ کردستان کوشیده است کلیه اقوام و دولتهای کرد را معرفی کند. هرچند در چنین روشی مرزهای جغرافیایی و دقت نظرهای قوم شناسی را کم رنگ می سازد اما از نظر کمیت و تلاشی که صورت داده قابل توجه است. پس از آثار مردوخ کتابهای فراوانی درباره کردها بوجود آمده است که اساس آنرا قیام ها و مبارزات کردها در دوره معاصر تشکیل می دهد.

تاریخ غرب ایران به جز کردها بیشتر در مباحث مربوط به شهرها و نواحی متمرکز شده است. نیز تاریخ سلجوقیان روم بیشتر مورد تحقیق مورخان ترکیه قرار گرفته و به جز تاریخ سلجوقیان روم که مرحوم دکتر محمدجواد مشکور بر مختصر سلجوقنامه ابن بی بی افزوده مورخان ایرانی کار دیگری انجام نداده اند. در همان حال مباحث تاریخ خاورمیانه و درواقع آنچه که به تاریخ ترکیه و عراق مربوط باشد بدرستی در مورد تحولات تاریخ معاصر غرب ایران از جمله قراردادهای مرزی آن مانند ارزنه الروم بدرستی کارساز نشده است.

 

 

فرهنگ و تمدن تیموریان

فرهنگ و تمدن تیموریان

فرهنگ و تمدن تیموریان

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

 

 

ادوار و اعصار تاریخ ایران هر یک ویژگی ها و دلایل خاص اهمیت خویش را دارند. آنچنانکه هیچیک را نمی توان از نظر دور داشت و بخصوص در عرصه تحقیق نسبت بدان کوتاهی کرد. اما تحولات روزگاری که ما در آن به سر می بریم و رویکردهایی که در زمینه فرهنگ ظهور و بروز می یابند و اساساً ضرورت هایی که در قلمرو پژوهشهای تاریخی چهره می نمایند، برای مدتی ـ کوتاه یا بلند ـ موضوع ها یا ادوار و اعصاری از تاریخ پرفراز و نشیب این مرز و بوم و گستره فرهنگ و ادبیات آن را مدنظر قرار می دهد و توجهی بیشتر را به خود معطوف می سازد. از جمله در سال های اخیر تاریخ عصر تیموریان توجه صاحب نظران و محققان را به این دوره از تاریخ ایران برانگیخته و برپایی سمینارهایی را نیز به دنبال آورده است. لذا این شماره از کتاب ماه تاریخ و جغرافیا به عصر تیموریان اختصاص داده شده است و امید است بتوانیم در شماره های آینده، برای دیگر ادوار تاریخ ایران نیز ویژه نامه هایی داشته باشیم.

در روزهای ۲۸ و ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۷۵ نشستی با عنوان «کنگره بین المللی مطالعات ایرانی، ویژه ادب و هنر در دوره تیموری» با همت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل شد.در این کنگره تعدادی از اساتید و محققان ایرانی، هندی، ازبکستانی، تاجیکستانی و ترکمنستانی، همچنین دیپلماتهایی از کشورهای ازبکستان، هند، گرجستان و ایران حضور داشتند. این کنگره اولین نمونه از نوع خود در سال های پس از انقلاب بود و هر چند کاستی هایی داشت، اما در مجموع تلاش دست اندرکاران و مسئولان برگزاری آن قابل تقدیر و توجه است. سخنرانی ها نیز اغلب دارای محتوای علمی شایان توجهی بود منتهی بایستی توجه داشت برپایی این کنگره و کنگره سامانیان که در شهریور ماه ۱۳۷۸ در مشهد برگزار شد و نیز کنگره احتمالی صفویان یا هر کنگره مشابه دیگری برای ما نکات قابل توجه بسیار دارد.

کنگره تاریخ وتمدن تیموریان هم نوعی انفعال و هم به نحوی فقدان یک استراتژی در امر پرداختن به تاریخ از جانب ما را نشان می دهد اگر از کنگره های متعددی که در خارج ایران درباره مسائل کلی و جزئی تاریخ ایران به وسیله مجامع خاورشناسی و ایران شناسی و نیز موسسات تحقیقاتی و دانشگاه های

خارجی برگزار می شود یا طرح هایی که نهادهای بین المللی مانند یونسکو در مورد تاریخ بشر و تاریخ آسیای میانه برپا می دارند فعلاً صرفنظر کنیم و صرفاً اقدامات داخلی را مدنظر قرار دهیم کارنامه ای پربار را پیش روی خود نخواهیم داشت.

قبل از هر چیز لازم است توجه داشت که در این عرصه حضور دانشگاهها که می توانند نقش اصلی را درهدایت علمی جامعه داشته باشند، بسنده نبوده است و ـ هر چند با کمبودها و کاستی هایی ـ وزارت فرهنگ و ارشاد، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه و دفتر فرهنگ و ارتباطات اسلامی که ماهیتاً نهادهایی سیاسی و فرهنگی یا مذهبی هستند فعال تر بوده اند. حال آنکه ما دارای سرمایه های مادی، معنوی و انسانی بسیار ارزشمندی در این زمینه ها هستیم.

نکته حائز اهمیت دیگر توجه به رویکرد جمهوری های آسیای میانه به چنین سوابق تاریخی و فرهنگی است. به عنوان مثال بحث درباره تیموریان در سال های اخیر از آن رو موردتوجه قرار گرفت که ازبکستان پس از کسب استقلال اهتمامی خاص بدان نشان داد. سایر جمهوری های آسیای میانه، همچون ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان نیز به محض کسب استقلال، در همان اوایل تجدید حیات فرهنگی و سیاسی خویش بدین ضرورت وقوف یافتند که نیل به هویتی فرهنگی و تاریخی در فرایند استقلال برایشان اهمیتی اساسی دارد. لذا تلاشهایی پی گیر و فشرده که از شتابزدگی نیز بدور نبود، در رجوع به گذشته تاریخی و فرهنگی آسیای میانه و گزینش عصری یا فرهنگی یا شخصی به عنوان شاخصه و شاکله اصلی هویت ملی صورت گرفت.

قزاق ها بر شخصیتی حماسی به نام مانای تاکید کردند، ترکمن ها بر مختومقلی، شاعر پرآوازه و نیز جدال های سهمگین ترکمن ها با سربازان تزاری در نیمه دوم قرن نوزدهم عطف توجه نمودند، تاجیک ها بر عصر سامانیان و رودکی شاعر متکی شدند و ازبک ها بر عصر تیموریان، شخص تیمور و بزرگانی چون امیرعلیشیر نوایی، الغ بیک توجه خاص نشان دادند. در این راستا برپایی کنگره تیموریان در مشهد مورد توجه محققان ایرانی قرار گرفت منتهی بیشتر با تکیه بر عصر جانشینان تیمور وتمدن و فرهنگ دوره تیموری. با این حال نمی توان با توجه به سهم و نقش ایرانیان در

تمدن عصرتیموری و تاریخنگاری تیموریان که بیشتر فارسی است به این مقدار بسنده کرد. همانطور که گذشت، ما هنوز به یک استراتژی مبتنی بر تصمیم و تحقیق در این باره نرسیده ایم. و لازم است درباره همه پدیده های تاریخ ایران و تمدن اسلامی و حتی تاریخ جهانی با وسعت نظر و روشی علمی بیاندیشیم و از قبل تمهیدات لازم را صورت داده باشیم. چنین امری نه تنها برای نظام آموزشی رسمی تاریخ یعنی از آموزش و پرورش تا دانشگاه لازم است. بلکه برای برنامه های رسانه ای، نظیر رادیو، تلویزیون و مطبوعات هم لازم به نظر می آید. این سخن بدان معنی نیست که ما ملزم هستیم سیاستی رسمی و دولتی به مثابه دیدگاهی نوین برای تاریخ داشته باشیم، بلکه داشتن نظریه ای کارشناسانه و عالمانه خود راهگشا و راهنما در همه عرصه ها، حتی سیاست، فرهنگ و روابط بین الملل خواهد بود. چنانکه اگر در ورود به اینگونه مسائل از زاویه ای علمی، تحقیقی، عالمانه و کارشناسانه نگریسته شود بدون شک با اعتماد و اطمینان بهتر و بیشتر و به کارگیری هر چه صحیح تر امکانات جلو خواهیم رفت.

باید توجه داشت مسائل تاریخی هر چند مربوط به گذشته و زمان های مرده محسوب می شوند اما طرز تلقی مردم هر عصر، در زندگی یا مرگ مجدد پدیده های تاریخی مؤثر واقع خواهد شد.

هر مبحث تاریخی به همان اندازه که ممکن است مرده و فراموش شده تلقی گردد، ممکن است مؤثر و موجود پنداشته شود. از این رهگذر، میراث تاریخی اعم از مادی و معنوی در شکل گیری هویت ملی، عزت و استقلال ملی، آرمان های تاریخی، تحقیقات علمی و فرهنگی، مسائل مردم شناسی و قوم شناسی و موارد متعدد دیگری تاثیر قاطع و قطعی دارد.

برای رسیدن به نتیجه ای در این زمینه لازم است به تاریخ از منظری عقلی و انتقادی نگریست و معیارهای خردگرایانه را ملاک مطالعه و تحقیق و قضاوت در تاریخ ساخت.

در چنین حالتی بهتر می توان به شناخت دقیق و درست گذشته دست یافت و از آن بهره های لازم فکری، اخلاقی، ملی و بین المللی را برد. خوشبختانه ما ایرانیان همانگونه که دارای تاریخ طولانی و پرفراز و نشیب و مشحون از وقایع گوناگون و بی شمار هستیم، میراثی گسترده و عمیق از تاریخنگاری نیز داریم که می توانیم با بهره گیری از آن، از قبل و بدون انفعال نسبت به ارزیابی تاریخ خویش اقدام نمائیم.