کنکاشی در دو رویه تمدن بورژوازی غرب

کنکاشی در دو رویه تمدن بورژوازی غرب

کنکاشی در دو رویه تمدن بورژوازی غرب

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

پرسش از تمدن جدید غرب و چند و چون آن عرصه جستجو و کنکاش بسیاری از متفکران در قرون اخیر بوده و پاسخ های متعدد و متنوعی نیز بدان داده شده است. در این میان کتاب پرآوازه روان شاد دکتر عبدالهادی حائری تحت عنوان نخستین رویاروئیهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، که در سال ۱۳۶۷ در تهران به زیور طبع آراسته شد اشتهار و اعتبار خاصی دارد. این کتاب که سیری در مناسبات ایران و مغرب زمین طی چند قرن گذشته دارد در پی اثبات این نظر است. که تمدن جدید غرب را می توان دارای دو چهره دانست، یکی وجه علم و دانش و فن غربیان و دیگری استعمارگری و سلطه جویی آنان. وجه اول پدید آورنده تمدن جدید غرب یا به طور کلی عین آن است و وجه دوم عامل نابرابری و ستم در مناسبات بین الملل.

ایرانیان و به طور کلی شرقیان با هر دو جنبه این تمدن سروکار داشته اند و در مورد یکایک آنها یا جمع دیرآیند آنها نظریه ها و طرز تلقی هایی داشته اند که مرحوم دکتر حائری در اثر گرانقدر خویش بدانها پرداخته و نیازی به ذکر آنها در این مقال مجمل نیست. ویژگی مهم این اثر در آن است که در آن، تاریخ نگاری بر مبنای نظرپردازی صورت گرفته و بنابر این جمع نظریه پردازی و تاریخ محسوب می شود. پیش از این کتاب هایی در خصوص مناسبات ایرانیان و مغرب زمین در عرصه های سیاست و دیپلماسی و تمدن به رشته تحریر در آمده و کتابها و مقالات متعددی نیز صرفاً در عرصه نظر و نظریه پردازی نشر یافته است. بدین جهت هر یک از این دو قسم به تنهایی ناقص و نارسا بوده و عرضه کننده کامل و جامع مطلب نبوده اند. اما کتاب مرحوم دکتر حائری جامع نظریه پردازی و تاریخنگاری است لذا هم مستند است و هم مستدل. این امر علاوه بر آنکه رفع یک نقیصه محسوب می شود، دلالت براین معنی نیز دارد که در عرصه پژوهشگری روانشاد دکتر حائری دقیق، پرتلاش و صاحب سبک بوده اند.

هر چند کتاب دورویه تمدن بورژوازی غرب گام بلند و موثری در شناخت هر چه بهتر و بیشتر مناسبات ایرانیان و بطور کلی شرقیان با مغرب زمین دارد، اما بنابر سرشت تحقیقات تاریخی، آنرا نمی توان آخرین سخن و نظر درین باب دانست و بدان بسنده کرد. زیرا پرسش از تمدن غرب و نسبت ما با آن همچنان وجود دارد و لازم است هر زمان پاسخی خاص بدان داده شود.

در میان متفکران و صاحب نظران کم نیستند کسانی که معتقدند تمدن غرب دارای یک چهره و ماهیت بیش نیست. به عبارتی دو رویه مورد اشاره آن در حقیقت یکی هستند و به سخنی دیگر دوروی یک سکه می باشند. این سخن را در نزد موافقان و مخالفان و منتقدان تمدن جدید غربی بسیار می توان سراغ گرفت. آن دسته از نظریاتی که به تاریخ از منظر ابزار و تولید می نگرند یا اساساً به مبحث تکامل و توسعه التفات اساسی دارند، وجوه مختلف و نمود و بروزهای گوناگون تمدن غربی را منبعث از ذات و ماهیت خاص آن دانسته اند. کسانی این نظر را نه تنها در مورد تمدن جدید غرب بلکه برای آن تمدن از ابتدا تاکنون نیز وارد دانسته اند. قول به وحدت و استمرار تمدن غربی و اساساً هویتی به نام تمدن غرب هر چند مربوط به قرون هجدهم و نوزدهم است، اما حضور تفکر یونانی، قدرت گرایی رومی و فلسفه کلیسایی در طول دو هزار سال گذشته در اروپا و تمدن اروپایی، دلیلی بر وحدت ماهوی این تمدن محسوب گشته و مراحل و منازل گوناگونی که تاریخ اروپا پشت سرگذاشته، نمود و بروزهای پی در پی آن تلقی شده است.

حتی در مقیاسی کوچک تر  نیز که به تمدن جدید غرب بنگریم مگر این تمدن با دورویه مورد اشاره آن ساخته و پرداخته بورژوازی نیست؟ این طبقه بود که هم تکنولوژی غرب را پرورش داد و هم استعمارگری آنرا بوجود آورد. آیا از دیدگاه بورژوازی یا بطور کلی غربیان این دو وجه، وجوهی متناقض یا حتی متضاد تلقی می شوند یا حداقل تجمع آنها در یک مجموعه واحد امتناع عقلی دارد؟ آیا در عمل چنین تناقض و تضاد یا امتناعی مشاهده شده است؟ حداقل از دیدگاهی پراگماتیک (اصالت عمل) این دو وجه ملازم و مکمل یکدیگر بوده و تلازم و تقارن آنها، موجبات نیل به مقصود را برای غربیان فراهم ساخته است که نشانه بارز آن اقتدار و استیلای غرب در دوران معاصر است.

آیا این سخن که تمدن جدید غرب دو وجه دارد بدان معناست که عناصر متشکله این تمدن فاقد توتولوژی (سازگاری منطقی) هستند؟ کم نیستند کسانی که به وجود تعارضات یا بحران هایی در تمدن جدید غربی اشاره دارند. دامنه این گونه نظریه پردازی ها از دیالکتیسین ها تا ایرراسیونالیست ها گسترده است. کسانی چون برگسون، اشپنگلر، رنه گنون، هایدگر، توین بی، نیچه و… بحران هایی را که منبعث از

دموکراسی، کمیت گرایی، انکار ساحت قدسی، روی گردانی از معنویت، تخریب محیط زیست و مانند آن است در تمدن جدید غرب متذکر شده اند. اما همگی آنها در نگرشی طولی از تمدن غرب به چنین نتایجی رسیده اند و هیچگاه در نگرشی عرضی وجود چنین بحران هایی را که حاکی از تعارض ناشی از فقدان توتولوژی باشد ندیده اند.

حتی متفکران غربی بخصوص آنها که مورخند یا سیاق تاریخنگاری اساس کار آنها را تشکیل می دهد چه در عنایت به باطن و وجوه فکری تمدن غربی و چه در توجه به ظواهر تمدن غربی، همواره قائل به مفهوم و مضمونی خاص هر چند صوری برای هر برهه از این تمدن بوده اند. حتی اگر این قول به ضرورت ارائه یک دستگاه منظم تحلیلی و نظریه پردازی  برای تاریخ تمدن غربی بوده باشد، بر این اساس چگونه می توان ظهور پدیده استعمار تجاری را از مرکانتیلیسم (سوداگری) منفک دانست؟ چگونه می توان پیدایش استعمار صنعتی را از انقلاب صنعتی و الزامات و تبعات آن جدا پنداشت؟ چگونه می توان تکنولوژی غربیان را از دیدگاه فلسفی و روش علمی آنان متمایز ساخت؟ آیا بحران محیط زیست را می شود دنباله ماجرای صنعتی شدن بشمار نیاورد؟ آیا پاسخ چنین پرسشهایی را می توان براساس اصل افراط و تفریط دانست و راه حل آنرا در بازگشت به اعتدال جستجو کرد؟ با آنکه مشکلی که در تمدن غرب بروز و ظهور یافته برخاسته از ماهیت آن تمدن است و بدون بازگشت به دوران ما قبل انقلاب صنعتی، یا ماقبل استعمار یا ما قبل بورژوازی علاج پذیرنیست که آنهم بدون شک پرسش ها و معضلات جدیدی را درپی خواهد آورد.

بدون شک قول به دو وجه دانش و کارشناسی و استعمار گری تمدن جدید بورژوازی غرب اشاره ای به شاکله این تمدن نخواهد داشت و غربیان که خود در درون این تمدن واقع شده اند به چنین امری به عنوان جوهر تمدن غربی اذعان و اعتراف ندارند. هر چند در گستره ای از فعالیت های بشر دوستانه تا پی گیری منافع سیاسی خویش، اعمال و رفتار غربیان در حق شرقیان به عنوان عارفه ای از تمدن غربی که آنهم اساسآ ناشی از نابخردی است در نزد تعدادی اندک و در محدوده ای کوچک مذموم و مردود دانسته شده است.

چنین به نظر می آید که قول به دو وجهی بودن تمدن جدید غربی اساسآ برخاسته از نگرشی بیرونی بدان تمدن است. هر چند نمی توان همه کسانی را که در خارج از تمدن غربی (اعم از قدیم و جدید) قرار دارند کاملا در این قول متفق یافت. روس ها که نزدیک ترین شرقیان به غرب (از نظر جغرافیایی) بوده اند، اذعان به چنین دوگانگی در تمدن غرب نداشته اند. تاریخدانان غربی هیچگاه مبادی تمدن روسی و حتی به طور کلی اسلاوها را که در شرق اروپا گسترده شده اند، متعلق و

مربوط به غرب ندانسته اند. بگذریم از این سخن که بن مایه تمدن جدید غربی را باید از آلمان یا فرانسه یا هلند یا به طور کلی جایی در اروپای غربی یا مرکزی دانست. اما بدون شک، اروپای شرقی تحت تأثیر مردمان و ممالک سمت غرب خویش (اروپای مرکزی و غربی) شکل و شمایل اروپایی یافته است. این تبدل که از قرن هفدهم قابل پی گیری است، طی انقلاب فرانسه و تحولات قرن نوزدهم شتاب خاصی گرفت، اما هیچگاه اروپای شرقی به اندازه اروپای غربی و مرکزی، اروپایی به معنای دارا بودن تمدن جدید غرب نبوده و نشده است. آیا باید این امر را به دلیل دوگانگی در مذهب اروپائیان قرون وسطی یعنی  دو کلیسای ارتدوکس و کاتولیک دانست؟ چنان که تفاوت در سطح صنعتی بودن و نوگرایی (مدرنیته) میان ممالک شمال و جنوبی اروپا را به دلیل تفاوت مذهبی کاتولیک ها و پروتستانها در قرون جدید تعبیر کرده اند.

به هر حال هر تعبیر و تفسیری که از اروپایی نبودن تمامی اروپا به نحوی یکسان و یکدست طی قرون گذشته وجود داشته باشد و هر تبیین و تحلیلی که از روند اروپایی شدن اروپا در قرون جدید و معاصر صورت گیرد، اعمال و رفتار روس ها در سه قرن گذشته برای اروپایی (غربی)شدن، تصریحآ یا تلویحآ دلالت بر غیر اروپایی بودن تمدن و تاریخ آنها برای قرون متمادی دارد. این نظر نه تنها روشنگر روند اصلی تحولات تاریخ روسیه در چند قرن اخیر است، بلکه شالوده اصلی نگرش اروپائیان به تمدن بیزانسی (روم شرقی) که مادر تمدن روسی و اساسآ اروپای شرقی و بالکان است به شمار می آید.

بیزانسی های ارتدوکس نیز هیچگاه خوشبینانه به اروپائیان یعنی همسایگان کاتولیک خویش ننگریستند. این دیدگاه را روس ها نیز نسبت به اروپائیان تا مدتها داشتند و آنگاه که پطر کبیر مقاومت آنان در برابر غربی شدن را در هم شکست، فصل نوینی در تاریخ آنان آغاز شد. از آن پس تمدن غربی برای آنان نه مهاجم که متحد تلقی شد و با قدرتی که تزارها درپی اخذ تمدن جدید بدان دست یافتند، همواره مدعی قدرت اروپائیان یا شریک در منافع آنان گشتند. این روند در عصر بلشویک ها، جنگ سرد و پس از آن نیز با تأکید بر اروپایی بودن روسیه و سهیم بودن در تمدن غربی ادامه یافته است. روس ها هم دانش و کارشناسی غرب را اخذ کردند و هم با تصرف نیمه شمالی آسیا، شکل خاصی از استعمارگری را که دست کمی از نوع ماوراء بحار اروپایی آن نداشت به منصه ظهور درآوردند.

آنچه که در مورد روس ها گفته شد در مورد ژاپنی ها نیز به نحوی مصداق دارد. ژاپنی ها دورترین شرقیان به غرب (از نظر جغرافیایی و زمینی)، بوده اند و اکنون نزدیکترین ملت شرقی به غربیان به شمار می آیند.

ژاپنی ها که اساس تمدنشان را اقتباسی از تمدن کنفوسیوس چین تشکیل می دهد، از اواسط قرن نوزدهم اخذ تمدن جدید غرب را آغاز کردند. آنان هر چند به شیوه خاص خود به راه غربی شدن گام نهادند، اما خیلی زود به صورت شریک قابل اعتمادی برای غربیان درآمدند. ژاپنی ها برای دورانی قابل توجه متحد انگلیسی ها، سپس آلمان ها شدند. قدرت صنعتی و ضروریات اقتصادی جدید آنها را مبدل به کشورگشایانی ساخت که چشم طمع به کره، چین، هندوچین، فیلی پین، اندونزی و… داشتند. آنان همگام با اروپائیان در سرکوب چینی ها در سال ۱۹۰۱ م. شرکت کردند و در دو جنگ جهانی نیز در کنار جناحی از غربیان و به عنوان مجموعه ای از آنان جنگیدند. لذا برای ژاپنی ها نیز غرب چهره دو گانه ای نیافته است چنانکه خود نیز هر دو وجه آنرا پذیرفته و به عنوان کشوری صنعتی راه کشورگشایی را در پیش گرفتند. ژاپن به عنوان تنها کشور شرقی مهاجم دیروز، هم اکنون نیز تنها کشور شرقی عضو گروه هفت کشور صنعتی و شریک غربیان محسوب می شود.

در طول دو قرن اخیر که ما با تمدن غرب سروکار یافته ایم نه هیچگاه با آن همصدا شده ایم و نه اساساً آنرا طرد کرده ایم. چگونگی برقراری رابطه با این تمدن نیز مدام مورد گفت وگو و محل اختلاف میان متفکران از دیدگاه های گوناگون بوده است. از مجموع این شرایط آنچه که عاید ما شده احساس ضعف و عقب افتادگی در عرصه سیاست و تمدن دنیای کنونی است. ما نیز مانند ملل دیگر عزت و اقتدار خود را در دوران اخیر جستجوگر بوده ایم و نیک دانسته ایم که برای کسب اقتدار لازم است فن سالاری و صنعت  غربیان را اخذ کنیم اما یا غرب در این مورد با ما سر سازگاری نداشته و در چهره ای استعمارگر چهره نموده است. و یا اینکه ما خود در پذیرش تمدن غربی و در نحوه گزینش آنچه که باید برگزید دچار تردید، سردرگمی و سرگردانی بوده ایم. این وضع از انقلاب مشروطه به بعد ادامه یافت.

اما در عرصه عمل آنچه که صورت می گرفت اخذ وجوه فنی و ابزاری تمدن غربی بود. هر چند در مبانی نظری و فلسفی آن همواره اکراه یا تردید یا انکار برقرار بوده است. این بدین معنی بود که بدون آنکه مبادی نظری نحوه برخورد ما با تمدن غرب مشخص و معین گردد و به عنوان مبنایی از رفتار و عمل هماهنگ از جانب دولت ها، متفکران یا مردمان مورد استفاده قرار گیرد، اخذ قسمت هایی از تمدن غربی که جنبه ابزاری و فن سالاری دارد مدام در جریان بوده است. این شبیه وضعی است که در اروپای اواخر قرون وسطی با انتقال بدون برنامه دانش مسلمین صورت گرفت. منتهی در شرایط آنروز اروپا، نه تنها موجب بحران نشد که مقدمات پیشرفت اروپائیان را نیز فراهم ساخت. اما آنچه که از این روند عمل گرایی (پراگماتیسم) ما در

برخورد با تمدن غرب حاصل شده بحران هایی است که در عرصه سیاست و فرهنگ و اجتماع و اقتصاد بروز یافته و صحنه های پی در پی آن تاریخ معاصر ما را ساخته است. چیزی که بعضی از آن تعبیر به شبه مدرنیسم و تعبیراتی از این قبیل کرده اند.

در این میان مرحوم دکتر حائری غور و تعمقی قابل توجه در تاریخ مشروطه ایران داشت و بخوبی زوایای آنرا به عنوان یک دانشگاهی که از خاندان روحانی برخاسته بود مورد توجه قرار داده بود. او همچنین شخصاً شاهد تحولات تاریخ ایران در عصر پهلوی دوم نیز بوده است. او این دوران را نه تنها در عرصه دانش که با حضور در فعالیت های سیاسی تجربه کرده بود. سمت و سوی جهت گیری های او مذهبی و ملی بود، لذا به اعتلای دینی و ملی مردم خویش سخت علاقه داشت. این آرمان که او شاهد تبدیل آن به حرمان در سال های جنگ جهانی دوم و نهضت ملی شدن نفت بود، در شکل گیری طرز تلقی مرحوم حائری از تاریخ معاصر ایران که اساس آنرا جلوه های  گوناگون رویارویی با غرب تشکیل میداد نقش اساسی داشت.

اما در نهایت دکتر حائری نیز در اینکه ما چه نسبتی با تمدن غرب داشته باشیم پس از سال ها بررسی و تحقیق به همان نتیجه ای رسید که جامعه ایرانی طی سالیان متمادی تجربه اندوزی مبتنی بر آزمایش و خطا بدان رسیده بود. یعنی تفکیک قایل شدن میان دانش و فن غربیان با استعمارگران آنان. قسمت اول را بایستی ارج نهاد و پذیرفت و قسمت دوم را طرد کرد و با آن مقابله نمود. بدین ترتیب است که عزت و اقتدار ایرانیان و به طور کلی مسلمانان تحقق خواهد یافت. در حقیقت مرحوم حائری آنچه را که در عرصه عمل وجود داشت صاحب نظریه کرد. اما مرحوم دکتر حائری خود چگونه بدین نتیجه رسید که تمدن جدید بورژوازی دارای دو وجه دانش کارشناسی و استعمارگری است و توانست آنرا بدین اندازه مایه ور و دقیق عرضه نماید.

اینجانب به عنوان کسی که سالیان متعدد دانشجوی ایشان و نیز مصاحب آن زنده یاد بوده ام بر این باور هستم که اساس زندگی علمی مرحوم حائری را می توان در دو مقوله دید یکی اخلاق گرایی و دیگر عقل گرایی. از آنجا که وی اساساً اخلاق را نیز به عنوان مقوله ای عقلی مورد التفات قرار میداد، دیدگاه تاریخی او را بخصوص در مقوله تمدن که جان مایه آن سخن در علل ارتقاء و انحطاط ملت هاست بسیار شبیه متفکران اواسط قرن هجدهم اروپا می ساخت. متفکران و مورخان آن دوره از تاریخ اروپا که بحث و فحص وسیع و عمیقی در علل عظمت و انحطاط ملت ها از رومیان تا دیگر اروپائیان انجام می دادند عقل و اخلاق را مبنای اصلی سنجش خویش در این زمینه قرار داده بودند. آنان با تفسیری که از عقل بعنوان مبنای اصلی سلوک انسانی و از اخلاق بعنوان نشانه اصلی خرد آدمی به

عمل  می آوردند، چه در عمل و چه در نظر اخلاق و عقل را یک مقوله به شمار می آوردند. هر چند آنان از عقل و اخلاق به نظم اجتماعی و آزادی  مورد نظر خویش عنایت داشتند، اما این خود در قادر ساختن آنان به تبیین خردگرایانه از تاریخ کمک بسیار کرده بود.

این دو جنبه اخلاق گرایی، عقل گرایی به نحوی در تفسیر دکترحائری از دو رویه تمدن جدید غرب خود را نشان می دهد. در حقیقت اذعان به سودمندی وجه دانش و کارشناسی غرب نشانی از خردمندی و مذموم دانستن استعمارگری غربیان دلیلی بر برخورد اخلاقی ایشان با این مقوله است. لذا در چنین حالتی جستجوی مبنایی توتولوژیک برای تمدن جدید غرب برای دکتر حائری ضرورت و اهمیتی نداشت.

اگر قرن هجدهم را آوردگاه اصلی افتراق و اقتدار ما در قیاس با غربیان به شمار آوریم، مرحوم دکترحائری بارجوعی که به دیدگاه تاریخ نگاری قرن هجدهم داشت خواسته یا ناخواسته بر آن قسمت از تاریخ ما انگشت گذاشته است که محل و موضع اصلی پرسشی است که باید درباره غرب و نیز خویشتن داشته باشیم. این امر ما را بی نیاز از آن می سازد که متذکر شویم علیرغم تاثیر پذیری مرحوم حائری از سبک و سیاق تاریخ نگاری قرن هجدهمی او کاملاً مجهز و مسلط به دانش جدید و روش پژوهش نوین بود و به سؤالاتی که هر چند نو نبودند پاسخ های جدیدی داد. چنانکه قول به دو وجه دانش کارشناسی و استعمارگری در تمدن غربی را نزد ایشان به اعتبار پژوهش می توان تلقی کرد. این تقسیم بندی اعتباری باتوان علمی ایشان و بینش تاریخی خاص وی نیز اثبات شده است. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

  این کتاب دکتر عبدالهادی حائری در پی اثبات این نظر است که تمدن جدید غرب را می توان دارای دو چهره دانست، یکی وجه علم و دانش و فن غربیان و دیگری استعمارگری و سلطه جویی آنان. وجه اول پدید آورنده تمدن جدید غرب یا به طور کلی عین آن است و وجه دوم عامل نابرابری و ستم در مناسبات بین الملل.

 

  ویژگی مهم این اثر در آن است که در آن، تاریخ نگاری برمبنای نظرپردازی

صورت گرفته و بنابراین جمع نظریه پردازی و تاریخ محسوب می شود… لذا هم مستند است و هم مستدل.

 

  در میان متفکران و صاحب نظران کم نیستند کسانی که معتقدند تمدن غرب دارای یک چهره و ماهیت بیش نیست. به عبارتی دو رویه مورد اشاره آن در حقیقت یکی هستند و به سخنی دیگر دوروی یک سکه می باشند.

 

  این طبقه بورژوازی بود که هم تکنولوژی غرب را پرورش داد و هم استعمارگری آنرا به وجود آورد. آیا از دیدگاه بورژوازی یا به طور کلی غربیان این دو وجه وجوهی متناقض یا حتی متضاد تلقی می شوند یا حداقل تجمع آن ها در یک مجموعه واحد امتناع عقلی دارد؟

 

  حداقل از دیدگاهی پراگماتیک (اصالت عمل) این دو وجه ملازم و مکمل یکدیگر بوده و تلازم و تقارن آنها، موجبات نیل به مقصود را برای غربیان فراهم ساخته است که نشانه بارز آن اقتدار و استیلای غرب در دوران معاصر است.

 

  آیا این سخن که تمدن جدید غرب دو وجه دارد بدان معناست که عناصر متشکله این تمدن فاقد توتولوژی (سازگاری منطقی) هستند؟

 

  چنین به نظر می آید که قول به دو وجهی بودن تمدن جدید غربی اساساً برخاسته از نگرشی بیرونی بدان تمدن است.

 

  ما نیز مانند ملل دیگر عزت و اقتدار خود را در دوران اخیر جستجوگر بوده ایم و نیک دانسته ایم که برای کسب اقتدار، لازم است فن سالاری و صنعت غربیان را اخذ کنیم، اما یا غرب در این مورد با ما سر سازگاری نداشته و در چهره ای استعمارگر چهره نموده است و یا اینکه ما خود در پذیرش تمدن غربی و در نحوه گزینش آنچه که باید برگزید دچار تردید، سردرگمی و سرگردانی بوده ایم.

 

  اساس زندگی علمی مرحوم حائری را می توان در دو مقوله دید، یکی اخلاق گرایی و دیگر عقل گرایی… این دو جنبه اخلاق گرایی، عقل گرایی به نحوی در تفسیر دکتر حائری از دو رویه تمدن جدید غرب خود را نشان می دهد. در حقیقت اذعان به سودمندی وجه دانش و کارشناسی غرب نشانی از خردمندی، و مذموم دانستن استعمارگری غربیان دلیلی بر برخورد اخلاقی ایشان با این مقوله است.

 

  دکتر حائری کاملاً مجهز و مسلط به دانش جدید و روش پژوهش نوین بود و به سؤالاتی که هر چند نو نبودند، پاسخهایی جدید می داد.

 

 

ماثرالانافه فی معالم الخلافه اثری فراموش شده در تاریخ خلافت اسلامی

ماثرالانافه فی معالم الخلافه اثری فراموش شده در تاریخ خلافت اسلامی

ماثرالانافه فی معالم الخلافه

اثری فراموش شده در تاریخ خلافت اسلامی

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

عضوهیئت علمی دانشگاه شیراز

 

آخرین قرنی که جهان اسلام شاهد حضور نهاد خلافت بود، قرن نهم هجری است. پس از آن چون در اوایل قرن دهم سلطان سلیم عثمانی بر مصر سیطره یافت، خلافت نیز برچیده شد (۹۲۲ هـ .ق). پس از آن دیگر داعیه خلافت آنچنانکه در دوره تمدن اسلامی مطرح است در کار نبوده و تلاش های عثمانی ها یا خاندان هاشمی حجاز وتفسیرهایی که از تکاپوی آنان در قضیه خلافت شده است را باید مبحث جدیدی دانست که با صورت قدیم خلافت سخت تفاوت دارد. به هر روی تاکید و تذکر براینکه قرن نهم هجری آخرین قرنی است که خلافت در آن رونق و منزلت خود را داشت اشاره به همان صورت قدیم خلافت است ولاغیر. بعلاوه برای ناظری که در نیمه شرقی جهان اسلام به سیر حوادث آن می نگرد تا حدود زیادی مشکل است که بجای قرن هفتم از قرن نهم برای اشاره به پایان رونق خلافت سخن بگوید. بنابر مشهور خلافت عباسیان در سال ۶۵۶ هـ . ق / ۱۲۷۶ م. با تصرف بغداد و قتل خلیفه المستعصم به پایان رسید. حدود سه سال بعد که ابوالقاسم احمدالمستنصرین الظاهربا کمک رکن الدین بیبرس بندقدار (۶۷۶ ــ ۶۵۸ هـ . ق/ ۱۲۷۷ ــ ۱۲۶۰ م.)، سلطان وقت ممالیک (بحری) یاردیگر خلافت عباسیان را برپا ساخت، معلوم شد نمی توان به آسانی خلافت عباسی را پایان یافته تلقی کرد. خلافت عباسیان مصر از سال ۶۵۹ تا ۹۲۲ هـ . ق. عمر کرد ولی برای آنان هیچگاه قاهره و نیل جای بغداد و دجله را نگرفت و آوازه ای چون عصر برمکیان و افسانه های هزار و یک شب را نیافتند. هر چند عباسیان مصر در میان سلاطین مسلمان هند و خان های نو مسلمان الوس جوچی متابعانی یافتند و شمشیر ممالیک مصر توانست شام و حجاز را نیز در قلمرو خطبه و سکه آنان وارد سازد، اما حضور قدرتمند ایلخانان مغول ازجیحون و سند تا مرزهای شام و فرات هیچگاه اجازه نداد، آوازه عباسیان چون روزگار پیشن بلند گردد. زیرا نه تنها جهان ایرانی یعنی قلمرو ایلخانی شرایط سیاسی جدیدی را پس از سقوط بغداد تجربه می کرد و نماد خلافت را امری پایان یافته می دانست، بلکه ممالیک نیز که از خلافت برای ستیزه جویی با ایلخانان بهره می بردند هیچگاه به درستی اجازه ندادند عباسیان مصر

ابراز وجود کنند. لذابا وجود آنکه عباسیان مصر نزدیک به سه قرن ادامه حیات دادند، شباهت تام به زندانی فراموش شده ای یافتند که علیرغم ذکر نامشان در مراسم حج، گویی جهان اسلام یادشان را به فراموشی می سپرد. در حقیقت در این سه قرن هیچ تلاش واقعی برای احیای معنوی و صوری خلافت نیز صورت نگرفت و عباسیان در مصر همان سرنوشتی را یافتند که امویان در اندلس٫ عباسیان خود به روزگار شرکت و قدرت خویش، امویان اندلس را علیرغم فتوحات درخشان، تمدن با شکوه و حیات بیش از سه قرن، در گوشه انزوا و اختفای تاریخ نگاری مسلمانان راندند. عصر ممالیک نیز از اعصار پرشکوه تمدن اسلامی است و در قرون هشتم و نهم از آنان یادگارهای علمی قابل توجهی بخصوص در زمینه تاریخ نگاری باقی ماند. مقریزی، ابن خلدون، ابن تغری بردی اتابکی، ابن فضل الله العمری، قلقشندی و جمع کثیری دیگر که هر یک فهرست بلندی از تالیف و تصنیف دارند درعصر ممالیک و در قلمرو آنان زیسته اند. با اینحال تلاش های تاریخ نگاری عصر ممالیک که از پیروزی های درخشان بر مغولان و صلیبیون نیز مشحون است هیچگاه در خدمت رونق خلافت و احیای معنوی آن قرار نگرفت؛ آنچنان که در آثاری چون المنظم ابن جوزی، طبری، یعقوبی، مسعودی، ابن اثیر و دیگران در نیمه شرقی جهان اسلام مشاهده می شود، حتی در اثر پر آوازه ای چون تاریخ الخلفا نوشته سیوطی (۹۱۱ ــ ۸۴۹ هـ . ق) که در اواخر عهد عباسیان مصر نوشته شد، خلافت به مثابه خاطره ای دور دست تجلی می کند شاید از این رو که این اثر جنبه ای از جامعیت و تمامیت یافته که در انجام تاریخ عباسیان (مصر) فراهم آمده است.

اما در هر حال روح کلی تاریخ نگاری مملوکان که شکوه عباسیان را پایان یافته تلقی می کند در آن غلبه تمام دارد.

قضاوت درباره کتاب ماثرالانافه فی معالم الخلافه (یادگارهای نیکوی عصر خلافت) نیز ازاین قاعده کلی بدور نیست. این اثر متعلق به نویسنده پر آوازه عصر مملوکان شهاب الدین ابوالعباس احمدبن علی بن احمدبن عبدالله قلقشندی است. قلقشندی در قلقشنده قاهره به دنیا آمد و در سال ۸۲۱ هـ . در گذشت. اثر معروف او صبح

الاعشی فی صناعه الانشا مشتمل بر چهارده جلد است و پر حجم ترین مجموعه منشات بشمار می آید. آثار دیگر او چون نهایه الارب فی معرفه قبائل العرب و نیز کتاب قلائدالجمان در تاریخ عرب معروف و مشهور هستند. با این حال ماثرالانافه فی معالم الخلافه کمتر شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته است. چنانکه کلودکاهن در کتاب درآمدی برتاریخ اسلام درقرون وسطی و ژان سواژه در مدخل تاریخ شرق اسلامی که به انبوهی از منابع متعدد از جمله آثار قلقشندی مراجعه یا اشاره دارند هیچ نامی از این کتاب و فواید آن در تاریخ نگاری ذکر نکرده اند. این در حالی است که از نظر درک شرایط خلافت در واپسین سال های حیات آن ماثرالانافه اهمیت خاصی دارد. بررسی و نقدی که ذیلاً عرضه می شود براساس چاپ سال ۱۹۶۴ این کتاب در کویت است.

قلقشندی در ذکر تاریخ خلفا، مبنای تاریخ نگاری خویش را بر تنظیم فهرستی بلند از ترتیب زمانی خلفا قرار داده است. او پس از برشمردن خلفاء آنها را به چهار دسته تقسیم می کنند. یعنی خلفای راشدین، اموی، عباس بغداد و عباسیان مصر که مورد اخیر را به عنوان رده چهارم قرار می دهد. تا اینجا تاریخ نگاری قلقشندی واجد نکته ای خاص در روش شناسی نیست و صرفاً مبحث تاریخ عباسیان مصر که معاصر با آنان بوده است، از نظر دست اول بودن قسمت عمده اخبار اهمیت دارد. جنبه های ابتکاری این اثر با این اقدام شروع می شود که قلقشندی در ذکر خلفا از شماره استفاده می کند و سپس نام و لقب و کنیه هریک از آنان را بر می شمارد. در دنبال برای هر خلیفه دو مبحث را پی می گیرد یکی تحت عنوان «الحوادث و الماجریات فی خلافه» و دیگری تحت عنوان «ولایات الامصار فی خلافه» در مبحث اول و قایع مربوط به دربار خلفا و در مبحث دوم رویدادهای شهرهای مهم گزارش می شود. این روش را قلقشندی برای فاصله محرم ۶۵۶ که خلیفه المستعصم بدستور هلاکوخان کشته شد تا رجب ۶۵۸ که المستنصراحمدبن الظاهر در مصر به خلافه برداشته شد نیز بکار برده و چون در این مدت خلیفه و خلافتی در کار نبوده آن را به عنوان یک استثناء تحت عنوان «ولایات الامصار فی هذه المده» می نویسد یعنی بجای «خلافت» واژه «مدت» را بکار می برد. پر واضح است که قلقشندی با این روش، عباسیان را مبنای زمان شماری تاریخی خود قرار داده و سپس بر مبنای آنها نوعی تاریخ عمومی می سازد. قابل توجه است که در زمان اودیگر برای تمامی جهان اسلام خلافت مبنای زمان شماری تاریخی نبوده است. در تاریخ نگاری ایرانی از زمان استیلای مغولان، خوانین مغول مبنای تاریخ نگاری شدند و مقریزی در عطف توجه به تاریخ آنان از خطامصون نبوده است. چنانکه واقعه عین جالوت در سال ۶۵۸ هـ . را که طی آن هلاکو متحمل شکست دربرابر بیبرس، فرمانروای مملوکان شد مربوط به زمان

اباقا، پسر هلاکو دانسته و نیز برکه، خان مسلمان الوس جوچی را با برادرش باتواشتباه گرفته است.

از نظر زمانی کتاب ماثرالانافه فی معالم الخلافه تا سال ۷۱۹ هـ . ق. ادامه یافته که سال تالیف کتاب محسوب می شود و ایام خلافت یازدهمین خلیفه عباسی مصر المعتضد بالله است. مانند دیگر خلفا، اسم وکنیه و لقب، قدوقامت و رنگ پوست او را نیز قلقشندی بر می شمارد. بدین ترتیب ذکر سلسله خلفا پایان می یابد و مؤلف وارد فصل سوم از باب دوم کتاب می شود. در این فصل مولف به مشاهیر افرادی که ادعای خلافت کرده اند پرداخته است. مثل «بنی امیه» در اندلس، «عبیدیون» (سلسله ای که عبیدالله المهدی تاسیس کرد) یعنی «فاطمیان» در مصر و «حفصیون» از بقایای «موحدون» در افریقیه. پس قلقشندی به رد دعوی آنان می پردازد. اینکه قلقشندی سعی در اثبات بی پایه بودن ادعای خلافت از جانب مخالفان بنی عباس دارد را علاوه بر جهات کلی و عمومی که بر آن مترتب است می توان از حساسیت چنین ادعاهایی در شمال افریقا نیز به شمار آورد. درتاریخ جهان اسلام هیچگاه داعیه خلافت در برابر عباسیان در نواحی شرقی کارساز نبوده است. بعکس در نواحی غربی قلمرو اسلامی یعنی از مصر تا مغرب الاقصی به دلیل شرایط خاص جغرافیایی یعنی دور از دسترس بودن، گستردگی بیابان ها و اهمیت اقتصادی اندک و نیز شرایط انسانی ناشی از سرکشی بربرها و گرایش آنان به اندیشه های غیر رسمی حاکم در جهان اسلام، خلافت های متعددی برپاشد. صرفنظر از دستگاه سلطنتی و داعیه خلافت امویان اندلس که زمانی تا شمال افریقا نیز گسترش یافت، ادریسیان شیعی مذهب (۳۷۵ ــ ۱۷۲ هـ .ق)، بنی اغلب (۲۹۶ ــ ۱۸۴ هـ .ق) مرابطون (۵۴۱ ــ ۴۴۸ هـ .ق)، موحدون (۶۶۷ ــ ۵۲۴ هـ .ق)، بنی حفص (۹۴۱ ــ ۶۲۵ هـ .ق) و فاطمیان (۵۶۷ ــ ۲۹۷ هـ .ق) در تمام یا قسمتی از تاریخ خود مدعی عباسیان بوده اند و در مجموع با تشکیل  خلافت هایی درغرب قلمرو اسلامی آن نواحی را از «سرزمینهای خلافت شرقی» که از مرزهای شام تا هند و آسیا به مرکزیت بغداد گسترده بود جدامی ساخت. اکنون عباسیان خود در نقش مخالفان سابق خود در شمال افریقا مستقر شده بودند و در شرایط ضعیف و شکننده ای که داشتند، لازم بود به دفاعی نومیدانه ادامه دهند.

باب سوم کتاب ماثرالانافه فی معالم الخلافه به ذکر مکاتبات خلفا از قدیم تا زمان قلقشندی پرداخته است. این قسمت از کتاب به اثر دیگر قلقشندی یعنی صبح الاعشی فی صناعه الانشاشباهت دارد. در این مکتوبات مسائل اصلی مربوط به بیعت و هنگام جلوس خلفاست. آدابی که در مکاتبات خلفاء وجود داشته با دقت خاص توسط قلقشندی در اینجا تذکر داده می شود.

در فصل دوم از باب دوم، قلقشندی به طبقه بندی جدیدی از تاریخ خلافت براساس مقر خلفا دست می زند. مباحث این قسمت شامل ایامی است که خلافت در مدینه قرار داشت ، بعد به شام (دمشق) رفت و این در دوره بنی امیه بود، پس از آن به عراق (کوفه و بغداد) در فاصله سالهای ۱۳۲ تا ۶۵۶ هـ. ق. یعنی دوره عباسیان عراق  و سپس نوبت به مصر می رسد که از ۶۵۸ تا ۹۲۲ به طول انجامید. در دنباله همین مباحث، قلقشندی استنتاج جدیدی از استقراء در تاریخ خلافت ارائه می دهد یعنی به «شعار خلافت» و چگونگی آن در ادوار گوناگون می پردازد.

آخرین نکته ای که وجه ابتکاری اثر قلقشندی در آثار الانافه بشمار می آید گشودن بابی تحت عنوان کیفیت تولیت الملوک الخلفاست.

در این مبحث قلقشندی چگونگی سیطره و آمریت ملوک (سلاطین) برخلفا را بر می شمارد و آنرا دارای دوحالت می داند. حالت اول مربوط به دوره آل بویه و سلجوقیان بود. چنانکه می دانیم تقریباً از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن ششم عباسیان، تحت سلطه سلسله های ایرانی آل بویه سلجوقیان بوده اند. حالت دوم را قلقشندی مربوط دوره ممالیک می داند. یعنی دوره ای که خلافت به مصر منتقل شد و این دورانی که قلقشندی تاکید می کند رسوم دگرگون و این جان کلام اوست و در دنباله از رسوم خلافت درمصر سخن می گوید. مقایسه این قسمت از ماثرالانافه با کتابی چون رسوم دارالخلافه نوشته هلالی صابی با مفرداتی از کتاب زبده النصره یا راحه الصدور به خوبی ارزش تحولی را که قلقشندی در کتاب خود منعکس کرده نشان خواهد داد. تحولی که مرگ تدریجی خلافت در عصر مملوکان تحت تاثیر ملوک را بازگو می کند.

پی نوشت ها:

ــ کاهن کلود: درآمدی برتاریخ اسلام در قرون وسطی؛ قرون یکم نا هشتم هـ .ق / هفتم تا پانزدهم م. روش شناسی و عناصر کتاب شناسی، ترجمه دکتر اسدالله علوی، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، .۱۳۷۰

ــ سواژه، ژان: مدخل تاریخ شرق اسلامی، ترجمه نوش آفرین انصاری (محقق) مرکز نشر دانشگاهی، تهران، .۱۳۶۶

ــ احمدبن عبدالله القلقشندی: ماثر الانافه فی معالم الخلافه، تحقیق عبدالستار احمدفراج، التراث الوبی؛ سلسله تصورها وزاره الارشاد و الانباء فی الکویت .۱۹۶۴

ــ همان ج ۲، ص .۱۱۱

ــ همان، ص ۱۰۳

ــ همان، ص ۱۲۰

ــ همان، ص ۹۲ــ۹۱

ــ همان، ص ۲۴۶

ــ همان، ص ۲۵۰ ــ ۲۴۸

ــ همان، ص ۲۵۵ ــ ۲۵۱

ــ همان، ص ۲۵۵ به بعد

ــ همان، ص ۲۶۰ به بعد

ــ همان، ص ۳۱۸

ــ همان، ص ۲۲۱

ــ همان، ص ۲۲۲

ــ همانجا

ــ همان، ص ۲۲۳

ــ همان، ص ۲۳۳

ــ همان، ص ۲۳۷

ــ همان، ص ۲۴۰

ــ صابی، هلال بن محسن: رسوم دار الخلافه، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران انتشارات بنیادفرهنگ ایران تهران، ۱۳۴۶

 

  خلافت عباسیان مصر از سال ۶۵۹ تا ۹۲۲ هـ . ق . عمر کرد ولی برای آنان هیچگاه قاهره ونیل جای بغداد و دجله را نگرفت و آوازه ای چون عصر برمکیان و افسانه های هزار و یک شب را نیافتند

 

  در آثاری چون المنظم ابن جوزی، طبری، یعقوبی، مسعودی، ابن اثیر و دیگران در نیمه شرقی جهان اسلام مشاهده می شود. حتی دراثر پرآوازه ای چون تاریخ الخلفا نوشته سیوطی (۹۱۱ــ ۸۴۹ هـ .ق) که در اواخر عهد عباسیان مصر نوشته شد، خلافت به مثابه خاطره ای دوردست تجلی می کند

  کتاب مآثر الانافه فی معالم الخلافه (یادگارهای نیکوی عصر خلافت) اثر نویسنده پرآوازه عصر مملوکان، شهاب الدین ابوالعباس احمد بن علی بن احمد بن عبدالله قلشقندی، از نظر درک شرایط خلافت در واپسین سال های حیات آن اهمیت خاص دارد

 

  قلقشندی عباسیان را مبنای زمان شماری تاریخی خود قرار داده و سپس برمبنای آنها نوعی تاریخ عمومی می سازد. قابل توجه است که در زمان او

دیگر برای تمامی جهان اسلام، خلافت مبنای زمان شماری تاریخی نبوده است

 

  در تاریخ نگاری ایرانی از زمان استیلای مغولان، خوانین مغول مبنای تاریخ نگاری شدند و مقریزی درعطف توجه به تاریخ آنان از خطا مصون نبوده است

 

  در تاریخ جهان اسلام هیچگاه داعیه خلافت در برابر عباسیان در نواحی شرقی کار ساز نبوده است. بعکس در نواحی غربی قلمرو اسلامی یعنی از مصر تا مغرب الاقصی به دلیل شرایط خاص جغرافیایی، یعنی دور از دسترس بودن، گستردگی بیابان ها و اهمیت اقتصادی اندک و نیز شرایط انسانی ناشی از سرکشی بربرها و گرایش آنان به اندیشه های غیررسمی حاکم در جهان اسلام، خلافت های متعددی برپا شد

 

صورت شناسی تاریخ های محلی

صورت شناسی تاریخ های محلی

صورت شناسی تاریخ های محلی

 

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

به طور مشخص تاریخنگاری محلی به ثبت و ضبط وقایع تاریخی در محدوده یک محل (شهر ـ ایالت ـ ناحیه) اطلاق می گردد. آنچنانکه ذیل تاریخ ملی (کشور) قرار گیرد. بدون شک وجه اصلی و مشخصه تاریخ محلی، پیوند آن با یک عرصه جغرافیایی محدود و مشخص است. عناصر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی در تعیین و تشخیص آن دارای تقدم نیستند و همگی مؤخر بر عامل جغرافیایی واقع می شوند. این در حالی است که در تواریخ ملی (کشوری) عناصر غیرجغرافیایی گاه با آن موازی و گاه مقدم برآن می گردند. پس از عامل تعیین کننده واحد جغرافیایی، آنچه تاریخ محلی را دارای موجودیت می سازد نسبتِ آن با تاریخ ملی است. تاریخ محلی به عنوان جزیی از تاریخ ملی اساساً به مانند امر جزیی معنا و مفهوم و موقعیت خود را از امر کلی می گیرد. لذا در این نوشته که برای شناخت صور موضوعی، زمانی و مکانی تواریخ محلی است باید در همه حال شناخت تواریخ محلی را ذیل تواریخ ملی در نظر گرفت.

نگارنده امیدوار است که ارائه طبقه بندی مقدماتی زیر توانسته باشد کمکی به درک روشن تری از تواریخ محلی بنماید.

 

۱-۱ – تواریخ محلی منفرد

مشهورترین و شناخته شده ترین تواریخ محلی آنهایی هستند که به طور خاص به یک محل یا یک خاندان محلی پرداخته اند. مانند تاریخ نیشابور نوشته الحاکم، تاریخ نامه هرات نوشته سیفی، تاریخ بخارا نوشته نرشخی، تاریخ بیهق نوشته ابن فندق، تاریخ طبرستان نوشته ابن اسفندیار، تاریخ کرمان نوشته احمد علی خان وزیری، تاریخ آل مظفر نوشته کتبی، سلجوقنامه

نوشته ابن بی بی، فارسنامه ناصری نوشته میرزاحسن، آثارالعجم نوشته فرصت الدوله شیرازی.

 

۲-۱- تواریخ محلی طبقاتی

در کتب تاریخ می توان به کتابهایی مراجعه کرد که در بردارنده تواریخ محلی متعددی است. این گونه کتب به سبک طبقات نویسی بسیار نزدیک می شوند. مثلاً طبقات ناصری نوشته جوزجانی یا تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی یا مجمع الانساب نوشته شبانکاره ای، یا تاریخ جهان آرا نوشته غفاری یا مرآت البلدان اعتمادالسلطنه از جمله کتبی هستند که هر چند تواریخ سلسله ای و ملی و حتی گاهی مباحث تاریخ جهانی را دارند، اما دربردارنده مباحث مبسوط و مستقلی از تواریخ محلی نیز هستند. حتی بعضی از تواریخ عمومی و ملی مانند جهانگشای جوینی یا جامع التواریخ به سبک و سیاقی خاص مباحثی مشخص و بالنسبه مستقل از تواریخ محلی را در خود دارند. مثلاً جامع التواریخ در هر برهه زمانی پس از ذکرمحور اصلی تاریخی – که برای او تاریخ مغول بوده –  به ذکر اوضاع ایالات و ولایات پرداخته است.

از رهگذر این گونه کتابها مطالب بسیاری بدست می آید مثلاً تاریخ ملوک لر اساساً متکلی به تاریخ گزیده یا مجمع الانساب شبانکاره ایست.

 

۳-۱ – تواریخ محلی موضوعی

کتب متعددی از تواریخ محلی وجود دارد که ضمن رعایت محدوده جغرافیایی  تاریخ محلی، به مبحثی خاص مانند یک خاندان، یک واقعه یا شورش و انقلاب یا برهه ای خاص از زمان اختصاص دارند. مانند تاریخ خاندان مرعشی نوشته میرتیمورمرعشی، تاریخ هجده ساله آذربایجان نوشته کسروی، تاریخ ملازاده در مزارات بخارا نوشته احمدبن محمود و کتاب  قندیه و سمریه در تاریخ مزارات سمرقند.

حتی بعضی از تواریخ محلی با صفت خاصی قید شده اند مانند تاریخ دارالایمان قم نوشته محمد تقی بیک ارباب، تاریخ دارالسلطنه تبریز، نادرمیرزا محاسن اصفهان نوشته مفضل بن حسین مافروخّی، فضایل بلخ نوشته ابوبکر عبدالله بن عمر واعظ بلخی، که برخی از این عناوین

صورت تزئینی دارند در بعضی به واقع اشاره به محتوا و مضمون آن کتابها می کنند.

 

۴-۱ – تواریخ محلی مبسوط

تواریخ محلی مبسوط نوعی از تواریخ محلی هستند که در عین آنکه اساساً جنبه تاریخ محلی دارند، لیکن به صورت درهم تنیده مباحث تاریخ ملی و جهانی را نیز دربردارند. در حقیقت یا به دلیل پیوستگی وقایع محلی با مسائل ملی و جهانی یا به ضرورت تبیین هر چه بهتر رویدادها از مباحث تاریخ ملی و جهانی بهره گرفته شده است. به عنوان مثال کتاب تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار معروف به تاریخ وصاف نوشته وصاف الحضره شیرازی در عین آنکه مباحث تاریخ محلی فارس و سپس کرمان، یزد، لر و شبانکاره را در بر دارد،به نحوی قابل توجه به مسائل دولت ایلخانان و تأثیرآن بر وقایع این ایالات توجه می کند. نیز در همان حال اوضاع امپراتوری مغول در قرن هفتم را از نظر دور نمی دارد. از این نظر تاریخ وصاف سبک پیچیده ای دارد که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. به طور کلی او از نظر کمّی ابتدا به تاریخ محلی و سپس ملی و پس از آن جهانی پرداخته است. کتاب فارسنامه ناصری نیر در قسمت اعظم خود تاریخ محلی فارس را در پیوند با مسائل ملی دیده است و حتی آنجا که در ارائه وقایع محلی دچار مشکل شده از تاریخ ملی کمک گرفته است. در مباحث پایانی نیز مؤلف آن سیدحسن فسایی وقایع فارس را با مسائل خارجی از جمله اقدامات انگلیسی ها در خلیج فارس بررسی کرده است. مباحث تاریخ جنگل و آذربایجان در دوره معاصر نیز تا حدودی چنین وضعیتی دارند.

 

۵-۱- تواریخ محلی و جغرافیای تاریخی

تواریخ محلی بیش از هر شعبه دیگری از تاریخ نگاری، با اوضاع و احوال جغرافیایی سرزمینها سرو کار دارند. در حقیقت به دلیل پیوند مستقیم و تنگاتنگ رخدادهای محلی با شرایط طبیعی و جغرافیایی می توان تواریخ محلی را با مفهوم تاریخ طبیعی بسیار نزدیک دانست.

به همین جهت در مقدمات تاریخ محلی تشریح اوضاع جغرافیایی و تأثیرآن بر تکوین تاریخ

محلی یک سرزمین و نیز توپونومی  Toponomyیعنی علم شناخت وجه تسمیه اسامی جغرافیایی حتماً مورد توجه قرار می گیرد. در دنباله نیز تاریخ محلی چیزی جز شناسنامه رخدادهای یک ناحیه نخواهد بود که متکی به تشریح چگونگی معیشت و تاریخ اقتصادی و بیان فهرست آبادیها و مؤسسات فرهنگی، اقتصادی، دفاعی و مانند آنهاست. کتابی مانند فارسنامه ابن بلخی تا آن اندازه به تواریخ محلی و کتب جغرافیای تاریخی نزدیک است که به درستی نمی توان جایگاه آن را در این دو مبحث تعیین کرد. البلدان نوشته یعقوبی و مختصرالبلدان ابن الفقیه نیز چنین وضعی دارند. نزهه القلوب نوشته حمدالله مستوفی که در زمره کتب جغرافیایی تاریخی است مباحث بسیار مهمی در تواریخ محلی دارد. کتاب معجم البلدان نوشته یاقوت حموی در حقیقت دایره المعارفی جغرافیایی از تواریخ محلی است. کتب مسالک و ممالک نیز در پیوند کامل با تواریخ محلی تدوین شده اند. هر چند مختصات تواریخ محلی را در نگاهی کلان به مباحث جغرافیایی کمرنگ می سازد.

 

۶-۱- تواریخ محلی و انساب

علم انساب دانشی است مستقل و فراتر از تواریخ محلی، علم انساب دربردارنده نسب قبایل بزرگان و سادات و… است. حتی روش تنظیم انساب برای شناسایی سلسله های صوفیان و مشایخ آنها نیز به کار می رود. از آنجا که در تاریخ خاندان ها، شرح مهاجرت ها و استقرار آنها در بلاد مختلف مطرح می شود لذا از طریق کتب انساب مطالب بسیار مهمی در خصوص تاریخهای محلی به دست می آید. در چنین کتابهایی چگونگی مهاجرت و استقرار یک خاندان و سپس قبور و آثار آنها ذکر می شود. در مرحله بعدی جنبه نسب جای خود را به نسبت می دهد یعنی بازشناختن یک فرد یا خاندان به حیث انتساب به جایی. مثلاً کازرونی، بخاری، رازی و تبریزی. در این خصوص کتابهایی که در زمینه تواریخ محلی یا جغرافیای تاریخی صورت معجم را دارند دربردارنده نام و شرح حال افراد مربوط به شهرهای مختلف هستند مثل معجم البلدان یاقوت حموی. نیز کتاب معروف مجمع الانساب نوشته سمعانی (متوفی ۵۶۲ هـ .). سمعانی که از اهل

حدیث بوده در ذکر هر شهری محدّثین آنجا رابرشمرده است و کتاب مجمع الانساب او که در حقیقت مجمع انتساب هاست با ذکر نسبت های شهری چون اصفهانی، سیرافی و مانند آنها به ارائه مطلوب می پردازد. کار او بدین نحو برای تاریخ های محلی بسیار پرارزش است.

کتاب تاریخ خاندان مرعشی مازندران هم مربوط به یک خاندان است و هم  تاریخی محلی. کتاب فارسنامه ناصری که در بردارنده تاریخ و جغرافیای فارسی است در جلد دوم ذیل اعیان محل اطلاعاتی بسیار پرارزش درباره خاندان ها و بزرگان دارد. کتاب تاریخ گزیده حمدالله مستوفی در قسمت انتهایی خویش که بحث بزرگان و مشاهیر قزوین را دربردارد، در واقع گنجینه ای پرارزش از اطلاعات تاریخی و شرح حال مشاهیر را در اختیار ما قرار می دهد. در مورد همین شهر پیش از آن رافعی قزوینی در کتاب التدوین دایره المعارفی از رجال آن شهر بوجود آورده است. کتاب گران سنگ مجمع الآداب فی معجم الالقاب نوشته ابن فوطی (قرن هفتم) نیز درباره شرح حال رجال بسیاری است که بیشتر در مورد بغداد است هر چند از رجال نواحی دیگر نیز مطلب دارد. کتاب خریده القصر نوشته عماد کاتب نیز در بردارنده شرح حال های بسیاری است و چون به طور دقیق به شهرها و نواحی توجه کرده به تواریخ محلی بسیار نزدیک می شود. بطور کلی تذکره ها و تراجم احوال در مواردی بنحوی بسیار مفید برای محققان تاریخ به تواریخ محلی نزدیک شده اند. در این راستا کتاب آثار البلاد و اخبار العباد نوشته زکریای قزوینی بخوبی گویای رابطه ایست که میان تواریخ محلی با علم رجال می توان سراغ گرفت.

مبحث نسبت افراد به شهرها و در کنار آن چگونگی توصیف بلاد خود از مسائل جالب توجه و قابل تحقیق تاریخ های محلی است. علاوه بر اشاره به انتساب از طریق افزودن «ی» مانند شیراز   شیرازی و تهران  تهرانی، موارد استثنایی نیز در این خصوص وجود دارد مانند :

اهل ری  رازی

اهل قزوین  قزاونه

اهل تبریز  تبارزه

اهل اصفهان  صفاهنه

اهل شیراز  شیارزه

اهل خان لنجان  خانی

اهل خوزستان  خوزی

اهل ساری   ساروی

اهل آوج  آوی

اهل بخارا  بخاری

اهل مرو  مروزی

اهل مکه  مکی

اهل مدینه  مدنی

اهل فسا   فسوی – بساسیری

اهل کاشان   کاشی

اهل میانه   میانجی

اهل انزلی   انزلی چی

اهل خرم آباد  خرماوی

اهل بندرعباس  عباسی

اهل ادرنه   ادرنوی

اهل بوسنی   بوسنوی

اهل ایوه   ایوایی

اهل ایذه  ایذچی

اهل نسا  نسوی

اهل غزنه  غزنیجی

اهل قونیه   قونوی

اهل هرات  هروی

اهل سیستان   سجزی

اهل زندنه   زندنی و زندنیجی

اهل ملطیه   ملطیوی و ملطی

اهل نخشب (نسف)  نسفی

اهل غرناطه   غرناطی

اهل ساوه  ساوجی

بعضی از این انتساب ها رایج بوده اما بعضی دیگر تنها جنبه ذوقی داشت یا  فقط نزد ادبا را داشته است.

علاوه بر این فهرست که شواهد بسیار دیگری نیز دارد می توان نسبت هایی را که جنبه مذهبی دارد نیز مورد ملاحظه قرار داد. مثلاً غروی منسوب به نجف حائری منسوب کربلا و کربلایی و مشهدی که به دلیل تشرف به زیارت مشاهد مشرفه آن شهرهاست. نیز توصیف شهرها به واسطه استقرار حکومت با شرایط جغرافیایی و یا مذهبی آنها گویای نکات مهمی خواهد بود. مثلاً

یزد   دارالعباده

هرات  دارالسلطنه

اصفهان  دارالسلطنه

تبریز  دارالسلطنه

بروجرد  دارالسرور

گیلان  دارالمرز

شیراز  دارالعلم

قزوین  دارالسلطنه

قم  دارالایمان

کاشان  دارالمؤمنین

تهران  دارالخلافه

امروزه هر چند یادگاری قابل توجه در این خصوص در منابع تاریخی و جغرافیایی باقی مانده است اما کاربرد این اوصاف و اصطلاحات رایج نیست و صرفاً بدان به دیده ذوقی و تفنّنی نگریسته می شود.

 

۷-۱- تواریخ محلی و علم حدیث

پیدایش تعدادی از کتب تواریخ محلی مربوط به علم حدیث است. این گونه کتابها که تا حدود قرن ششم تاîلیف شده اند در بردارنده تاریخ و جغرافیای شهرها و بلاد و نیز محدثین و احادیث بسیاری هستند. مانند کتاب فضایل بلخ نوشته شیخ الاسلام ابوبکر عبدالله بن عمر، تاریخ الجرجان نوشته سهمی و تاریخ نیشابور نوشته الحاکم. کتاب مجمع الانساب سمعانی نیز ذیل نام هر شهر دربردارنده محدثین آنجاست. در معجم البلدان یاقوت نیز ذیل اسامی مکانهای جغرافیایی از جمله از محدثین یاد شده است. بعضی از کتب تاریخ محلی در درجه ای کمتر به محدثین پرداخته اند مانند تاریخ بخارا نوشته نرشخی یا تاریخ بیهق نوشته ابن فندق.

علت اصلی رابطه میان حدیث و تواریخ محلی آن است که در پی فتوح اسلام تعداد زیادی از صحابه و تابعین یا تابعین تابعین در شهرهای فتح شده ایران بخصوص در خراسان یا شهرهای جدید التاسیس مسلمانان ساکن شدند. لذا در اوایل اسلام که نقل حدیث در مراکز سیاسی آن رواجی نداشت در شهرهای دور دست احادیث نبوی نقل می شد. بعدها محدثین بزرگی چون بخاری، نسفی و ترمذی از خراسان برخاستند. کتابهایی که بعدها درباره این شهرها نوشته شد ضمن تشریح اوضاع تاریخی و جغرافیایی این هدف اصلی را تعقیب می کرد که احادیثی را که از محدثین آن شهر در دست بود جمع آوری کنند. نیز اسامی این محدثین را به عنوان علم رجال یا ذکر مفاخر شهرها یا به عنوان فضیلتی که آن شهر دارد ذکر کرده اند. از این نظر تاریخ محلی و علم حدیث با تاریخ فتوح اسلامی ارتباط می یابد. نیز در دنباله فتوح و در کنار حدیث اما به نحوی کم رنگ تر بحث مکتب های قرائت و نیز گرایشهای فرقه ای مطرح شده است که در کجا معتزلی

و کجا اشعری هستند و به کدام قاری نظر دارند. بر این ابعاد می توان مسئله قضاوت را نیز افزود. از آن جهت که قضاوت با هویت شهرها پیوندی اساسی داشته و کم کم خاندانهای بزرگ قضات در عالم اسلام شکل گرفته اند. در این سیر خانقاه های صوفیه و سکونت صوفیان بزرگ در بلاد و نواحی را نیز می توان ملاحظه کرد که پرداختن به آنها ما را از ارائه یک طبقه بندی مقدماتی از تواریخ محلی باز می دارد. اما در هر حال از میان همه علوم اسلامی، آنچه بیش از همه با تواریخ محلی پیوند دارد علم حدیث است. رابطه حدیث با شهرها موجب شد تا بعدها یکی از راههای مهم فراگیری حدیث مسافرت باشد. طالبان حدیث به امید درک محضر محدثین بزرگ سفرهای دور و دراز در پیش می گرفتند و به همین جهت در کتب حدیث مطالب تاریخی و جغرافیایی درباره شهرها و بلاد بسیار دیده می شود.

 

۸-۱- تواریخ محلی و مزار نویسی

تدوین دایره المعارف گونه مزارها را باید بخشی از تاریخ محلی با رویکردی مذهبی و فرهنگی دانست. کتبی که درباره مزارات نوشته شده اند در اصل برای تعیین محل دقیق مزارات و راهنمایی زائرین تدوین شده اند.

از نظر تاریخ شهرنشینی این گونه کتب از این جهت اهمیت داشته که وجود قبور عرفا و علما و اولیا عاملی برای حفاظت شهر از آفات و بلیات انسانی و آسمانی و طبیعی بشمار می آمد. در مقدمه اغلب کتب تاریخ محلی مانند فضایل بلخ به خاصیت حضور قبر صلحا برای حفظ شهر اشاره و تاîکید شده است.

نیز باید توجه داشت که مشاهد مشرفه بزرگان دین خود در مواردی کامل شکل دهنده شهرها بوده است. در تاریخ کازرون اساساً وجود مقبره شیخ ابوالاسحاق کازرونی عامل برای صیانت شهر دانسته می شد. از جمله کتب این زمینه هزار مزار نوشته عیسی بن جنید شیرازی است که براساس شدالازار نوشته جنید شیرازی نوشت شده است. دیگر تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا نوشته احمدبن محمود در قرن نهم هجری و، رساله مزارات هرات نوشته امیر سیدعبدالله

الحسینی (تصحیح فکری سلجوقی) و مقصد الاقبال السلطانیه از سیداصیل الدین عبدالله واعظ مربوط به دوره تیموریان و تذکره اولیاء محرابی یا مزارات کرمان نوشته سعید متخلص به محرابی مربوط به قرن نهم هجری ولسان الارض یا تاریخ تخت فولاد نوشته  مصلح الدین مهدوی است. در این مجموعه، کتابهای مربوط به عتبات را نیز می توان ملاحظه کرد.

 

۹-۱- تواریخ محلی و امور وقفی و دیوانی

در نگارش تاریخ های محلی عناصر دیوانی نقش بسیار مهمی داشته اند. البته لازم به تذکر است که تاریخ نویسی ایرانی تا حدود بسیار زیادی متکی به دیوانیان بوده است. مثلاً ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ مسعودی (بیهقی) و عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا خود از دیوانیان بوده اند. به دلیل دسترسی این افراد به اسناد دولتی و نیز دست داشتن در مسائل مربوط به حکومت و اداره کشور، دقیق ترین تاریخ ها که در عین حال از شائبه هواداری نیز خالی نیست توسط آنان نوشته شده است. در این خصوص فهرست بلندی از کتبی که توسط منشیان و مترسلان و وزیران نوشته شده را می توان ارائه کرد مانند تاریخ بلعمی، جامع التواریخ، تاریخ یمینی….

عناصر دیوانی محلی نیز به همین نحو در نگارش تاریخ های محلی توفیق داشته اند حتی در مواردی این دیوانیان در جایی دور از منطقه ای که تاریخ آن را نوشته اند می زیسته اند اما به دلیل ارتباط با امور مالیاتی و اداری به اطلاعات خوبی دسترسی یافته اند. مانند انعکاس تواریخ محلی لرستان و فارس در آثار حمدالله مستوفی قزوینی چون تاریخ گزیده و نزهه القلوب.

تواریخ محلی فارس چون فارسنامه ابن بلخی و تجزیه الامصار تزجیه الاعصار نوشته وصاف الحضره شیرازی اساساً به وسیله عناصر دیوانی نوشته شده اند. تواریخ محلی کرمان و یزد نیز چنین وضعی دارند. ناصرالدین منشی کرمانی آثاری چون سمط العلی للحضره العلیا و نسائم الاسحار را نوشته است.

در مواردی رابطه عناصر دیوانی با تاریخ های محلی را می توان در فراهم آوردن منشآت دیده،

آنان یا به قصد تاریخنگاری یا به منظور تدوین نمونه های انشا چنین نامه هایی را جمع آوری کرده اند. از این نظر آثاری چون فرائد غیاثی تدوین یوسف اهل، عتبه الکتبه تدوین بدایه الکتاب اتابک جوینی و التوسل الی الترسل، نوشته بغدادی دربردارنده اطلاعات بسیاری خوبی درباره نواحی مختلف هستند.

بعضی از کتب تاریخ محلی اساساً به منظور ثبت و ضبط اوقاف فراهم آمده اند. مثلاً تاریخ شاهی قراختائیان کرمان که نویسنده آن بر ما ناشناس مانده در اصل به منظور منعکس ساختن موقوفات ترکان خاتون فرمانروای کرمان در اواسط قرن هفتم تألیف شده است. نیز کتاب وقف نامه ربع رشیدی در مورد تاریخ یزد مطالب بسیار دارد. کتاب جامع الخیرات یا وقفنامه رکن الدین و جامع مفیدی نوشته مستوفی بافقی نیز به این نوع کتب تاریخی محلی بسیار نزدیک و شبیه هستند.

چنانکه اسناد وقفی موجود در بایگانی ها و کتابها بیشتر مورد توجه قرار گیرند در خصوص تواریخ محلی کمک فراوان خواهند کرد. کتابی مانند فارسنامه ناصری اساساً برای اثبات ادعاهای میرزاحسن فسایی در مسائل وقفی پدید آمده است.

 

â۱-۱- تواریخ محلی و تواریخ ایلی

هر چند مبحث ایلات و عشایر بسیار قدیمی است و حتی در مورد انساب قبایل کتابها نوشته شده است ،لیکن در یکصد ساله اخیر اقدامات جدیدی در نگارش تواریخ مربوط به ایلات و عشایر را شاهد بوده ایم. هر چند ایلات و عشایر واحدهای جمعیتی هستند و از این حیث با تاریخ محلی که مبنای اصلی آن واحد جغرافیایی است تفاوت دارد، لیکن از آنجا که بعضی از ایلات با محدوده های مشخص جغرافیایی منطبق هستند لذا در مواردی تاریخ ایلی یا تاریخ محلی یکی شده است. از نمونه های اولیه این نوع تواریخ می توان به تاریخ بختیاری نوشته سردار اسعد اشاره کرد. این اثر پس از انقلاب مشروطه و شرایطی پدید آمد که ایل بختیاری در آن انقلاب سهم اساسی ایفا کرد. پس از آن آثار دیگری در خصوص قشقایی ها، لرها و بطور کلی عشایری که در

گوشه و کنار کشور هستند همچون ترک ها، کردها و دیگران بوجود آمده است.

به موازات آثاری که ایرانیان در خصوص تاریخ عشایر بوجود آورده اند محققین خارجی نیز به صورت تک نگاری، سفرنامه یا تحقیقات مردم شناسی آثاری را بوجود آورده اند که در مواردی تحقیقات ایرانی به اقتباس از آنها صورت گرفته است. مثل تحقیقات میورسلکی در مورد لرستان با کردها. اگر به مأخذی چون فارسنامه ناصری نظری داشته باشیم در این اثر عشایر (فارس) ذیل یک محدوده جغرافیایی (فارس) معرفی شده اند حتی متن قدیمی تری چون فارسنامه ابن بلخی نیز چنین کرده است. در میان آثار قدیمی شاید شجره الاتراک نوشته ابوالغازی بهادرخان و شرفنامه بدلیسی به دلیل آنکه اساساً تاریخ ایلات هستند جمعیت (ایلات) را بر جغرافیا مقدم داشته اند. در بعضی از تحقیقات اخیر عشایری بر همین مبنا کوشش شده است تا تحت تاîثیر علایق قومی، جغرافیا تابعی از ایلات دانسته شود که بدین نحو مقوله تاریخ های محلی از تاریخ ها عشایری از نظر محتوا و  روش متفاوت خواهد بود.

بعضی از تحقیقات عشایری اساساً مربوط به پس از دوره پهلوی اول هستند. در آن زمان پس از یک دوره سرکوب های شدید، فرمان دولت مرکزی در مناطق عشایری نافذ گردید. لذا پس از چندی شرح شورش ها و سرکوب ها نوشته شده اند که از آن جمله تاریخ ایلات کوه گیلویه نوشته محمود باور است. در مواردی حتی تاریخ ایلات یکسره به مساله شورشگری اختصاص یافته است مثل تاریخ شورش عشایری فارس نوشته کاوه بیات. اما چون بطور کلی تحقیقات تاریخ عشایر در ایران از ضعف روشی شدیدی متاثر بوده، عمده این تحقیقات به سوی مباحث قوم شناسی و مردم شناسی فرهنگی یا فیزیکی سوق داده شده است. در این خصوص حتی مؤسسات دولتی نیز دست اندرکار بوده اند. اما در این مؤسسات، تاریخ عشایری و روستایی سخت به هم آمیخته شده است. زیرا پس از عشایر نوبت به تحولات در زمینه روستاها از جمله اصلاحات ارضی فرا رسید و تغییرات حاصل از این امر مورد توجه واقع شده بود.

تحقیقات مربوط به تاریخ عشایر نه فقط از نظر محتوا و روش دارای استبعادی با تواریخ محلی است بلکه از سویی دیگر نیز با اشکالاتی مواجه است. یکی برقراری نسبتی دقیق با تاریخ

ملی و دیگر توسعه مفهومی آن در فراسوی مرزها. این نکته شامل تاریخ عشایر نواحی مرکزی ایران نمی شود اما در مناطق مرزی مسائل تاریخ عشایری با پیچیدگی هایی روبرو است.

هر چند در تحقیقات جدید مباحث تاریخ عشایری را به درستی نمی توان در قالب تاریخ محلی یا ملی از نظر روش منطبق و کارآمد ساخت، اما چون در متون تاریخهای محلی و جغرافیایی تاریخ قدیم رعایت اصول و روشها بهتر صورت گرفته است، در همان سبک تواریخ محلی گذشته بهتر می توان از آنها استفاده کرد. مشکل اساسی در خصوص تواریخ عشایری جدید در نسبت با تواریخ محلی در این است که تواریخ عشایری در مقیاسی در نظر گرفته می شود که تواریخ محلی را ذیل خویش می سازد و این با قالب های تاریخ محلی در سنّت تاریخ نگاری ایرانی انطباق ندارد .اما بهرحال امروزه کتابهایی دردست  است که تواریخ محلی و ایلی را یکسان پنداشته اند.

 

۲- ادوار نگارش تواریخ محلی

نوشتن تاریخ های محلی امری دائمی بوده است زیرا انگیزه اصلی در نگارش چنین آثاری عشق و علاقه به زادگاه بوده و یا سرزمینی که به هر دلیل نسبت به آن علاقه ای بوجود آمده است. اما متأسفانه بسیاری از تاریخ های محلی از بین رفته و به دست ما نرسیده اند. چنانکه در کتب ادبی و تاریخی به اسامی تعداد زیادی از این کتابها برمی خوریم که متأسفانه امروزه وجود ندارند. با این حال در بعضی از ادوار شاهد تاîلیف تعداد بیشتری از تاریخ های محلی هستیم. بدون شک این امر دلایل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و اقتصادی داشته است هر چند به دلیل بستگی فراوان تاریخ های محلی به اوضاع و احوال بلاد و نواحی نمی توان نظری واحد و کاملاً دقیق در خصوص ادوار تاîلیف این آثار ارائه کرد اما در چارچوبی عمومی می توان ادوار زیر را متذکر شد.

 

۱-۲- ایران باستانی و روایات ملی

براساس آنچه در متون تاریخی و روایات ملی نقل شده بنیان شهرهای ایرانی بوسیله شاهان پیشدادی مانند تهمورث و جمشید و شاهان کیانی مانند کیقباد و کیخسرو و سپس در ادوار تاریخی فرمانروایانی چون اسکندر و بعدها اردشیر  و شاپور و قباد و انوشیروان و دیگران صورت گرفته است.

هر چند کتاب مستقلی که بتوان آن را تاریخ محلی نامید از ایران باستان بدست نیامده اما اهمیت این نکته که کدام شهر را کدام پادشاه بنیادگذارده در این است که در بدو تاسیس هر شهر آنچه اهمیت فراوان داشته «قانون شهر» بوده است. قانون شهر نیز از جانب پادشاه موسس آن ابلاغ می گردیده و از آن پس اساس زندگی اقتصادی و اجتماعی و نحوه اداره و حتی حوزه قضایی شهر را همین قانون تعیین می کرد. بدون شک ادامه حیات شهرهای ایرانی حتی پس از خاتمه ایران باستان متکی به همین قوانین بوده است، اما منبعی مستقل در این خصوص در دست نداریم. صرفاً از خلال اخبار متون تاریخی یا منابعی چون شهرستانهای ایرانشهر که در قرون نخستین اسلامی تنظیم شده یا جغرافیای موسی خورنی که مارکوارت در مورد آن تحقیق کرده یا متون سریانی که خانم پیگولوسکایا آنها را مورد بررسی قرار داده می توان به اخباری در این زمینه دست یافت. متون جغرافیای تاریخی و محلی دوره اسلامی نیز اطلاعاتی را در این خصوص در اختیار ما می گذارند. بهرحال بر اثر گذشت زمان یا به دلیل تحولاتی چون انتقال از نظام ملوک الطوایفی اشکانی به نظام متمرکز ساسانی، آنچنان که در نامه تنسر منعکس شده است، اطلاعات کافی در مورد تواریخ محلی در ایران قبل از اسلام در دست نداریم. هر چند رونق شهرنشینی و آبادانی مناطق آن مشهور است. این مرحله را می توان مرحله ایرانی نظام شهرنشینی ایرانیان نامید. تنها استثناء در این مورد شهرنشینی ما قبل آریایی و نیز نظام شهرنشینی عصر جانشینان اسکندر است.

 

۲-۲- قرون نخستین اسلامی

در پی فتح ایران بدست مسلمانان، شهرها بعضی به صلح و بعضی به جنگ تصرف شدند. بر

همین اساس نیز شهرها یا طبق قوانین قدیم ایرانی یا مطابق قوانین اسلامی اداره آنها ادامه یافت. سرانجام تا حدود قرن پنجم قوانین اسلامی در همه جا جاری شده بود. در همین دوره نیز کتب متعددی در زمینه تاریخ محلی نوشته شد که اساساً در جهت ثبت و ضبط فرایند اسلامی شدن آنها بوده است. کتابهایی نظیر تاریخ نیشابور نوشته الحاکم، فضایل بلخ نوشته ابوبکر بن عمر تاریخ بخارا نوشته نرشخی یا تاریخ جرجان نوشته سهمی از یک سو چگونگی بنا نهادن یک شهر جدید اسلامی یا چگونگی تبدیل یک شهر قدیمی به شهری اسلامی را بازگو می کنند. این تحول در پرتو قوانین اسلام صورت می گرفت و در فرایند این تحول علاوه بر دولت خلافت، در مورد هر شهری علما و عرفا و محدثین و قضات نقش اصلی را داشتند. به همین جهت تواریخ محلی که نام آنها ذکر شد در مواردی اساساً در خدمت علم حدیث است و در بردارنده احادیثی در بیان فضیلت شهر مورد نظر و یا نقل احادیث از طریق محدثین متعلق به آن شهر و یا مدفون در آن هستند. عمده کتابهای تاریخ محلی که صورت متون تاریخی را یافته اند و به دست ما رسیده اند متعلق به قرن سوم تا حدود هفتم هستند. این دوره را می توان دوران اسلامی – ایرانی نامید هر چند در این فاصله کتابهای بسیار دیگری نیز هستند که فقط از نام آنها اطلاع داریم و اصل آنها از بین رفته است. در این دوره شهرها همگی هویت اسلامی یافته اند.

 

۳-۲- دوره ترک و مغول

از حدود قرن پنجم هجری ورود عناصر ترک و ترکمان به ایران زمین وسعت فوق العاده ای یافت، سپس از قرن هفتم با غلبه یافتن مغولان، این سیر شتاب بیشتری گرفت. فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی در مقدمه این دوران، چنین تغییری را متذکر شده بود. تا مدتها نیز حضور مؤثردیوانسالاران ایرانی و مسلمان در حفظ بنیادهای اداری که از ایران باستان به جا مانده و سپس در دوره اسلامی با تحولاتی باقی مانده بودند موجب شد تا نظام اداری مرکزی و ایالات تابع آن ادامه یابد. اما کم کم از یک سو نظام اتابکی و از سوی دیگر توسعه نظام قبایلی، شهرها را تحت تاîثیر قرار داد و در قالب نظام اقطاع، نظامات محلی ایرانی را به سوی دگرگونی پیش برد. در

این مرحله که باید آنرا شروع بحرانی در نظام ایالات ایران نامید تعدادی از تاریخ های محلی تاîلیف شده اند که می توان   آنها را واکنشی در قبال توسعه جهان تورانی و علاقه مندی به بازگشت نظام پیشین اسلامی – ایرانی دانست.

در تعارض میان دو شیوه نظام اداری ایرانی و تورانی کم کم نظام ایرانی غالب می شد و فرمانروایان ترک که خاستگاه آنان اساساً نظامی گری بود خود نیز بدین امر راغب بودند. چنانکه دولت سلجوقیان بزرگ گامهای مهمی در این مسیر برداشت اما عمر آن دولت تا قرن هفتم خاتمه یافت. در عوض در دولت سلجوقیان روم که تا یک قرن بعد نیز ادامه حیات داد شکوفایی نظام شهری ایرانی – اسلامی راحتی تحت حاکمیت ترکان نیز می توان شاهد بود.

اما از اوایل قرن هفتم غلبه ترکان خوارزمی و سپس مغولان یکسره نظام شهری را در مخاطره قرار داد. در دنبال آن توسعه زندگی ایلی و کوچ نشینی موجب تغییراتی وسیع شد امری که تا آغاز قرن دهم ادامه یافت و عناصر ترک و مغول و ترکمان را در مقام فرمانروایی جامعه ایرانی قرار داد. عناصر دیوانی ایرانی در این دوره سخت در معرض قتل و کشتار قرار گرفتند. تلاش بعضی از خان های ترک و مغول نیز برای عبور از نظام ایلی به نظام شهری ناموفق ماند.

کتابهای که در زمینه تاریخ محلی در این دوران نوشته شده در مناطقی مانند شمال ایران که از نفوذ ترک و مغول مصون ماند همان صورت قرون قبلی را دارند مانند تواریخ مربوط به مرعشیان یا تاریخ طبرستان ابن اسفندیار. اما در مناطقی مانند فارس و کرمان تواریخ محلی اساساً منعکس کننده بحران طبقه دیوانی جامعه ایرانی است مانند آنچه ناصرالدین منشی یا وصاف الحضره نوشته اند. در مناطقی مانند خراسان و عراق عجم کتابهایی که تاîلیف شده اساساً در ذکر فضایل شهرهاست. فضایلی که اکنون دیگر از بین رفته بودند. لذا بعضی مانند تاریخنامه هرات نوشته سیفی شرحی از فضائل هرات و حاکمیت آل کرت است و بعضی مانند تاریخ سیستان و تاریخ بخارای نرشخی یا ترجمه محاسن اصفهان ادامه و ذیل نویسی تواریخ قبلی بودند که اکنون ترجمه یا تکمیل می شدند. تاریخ سیستان از اوایل قرن ششم تاîلیف آن آغاز شده اما ادامه تألیف آن تا اوایل قرن هشتم است. تألیف تاریخ بخارا در قرن چهارم شروع شده و تا

زمان حمله مغول ترجمه و تکمیل و تغییر در آن در جریان بوده است.

این مرحله از تواریخ محلی ایرانی را می توان عصر تورانی ناهید که طی آن مرکزیت سخت در بحران بود و نظام ایالات نیز تحت تأثیر ایلات سخت آشفته شد. شکل گیری چند دوره ملوک الطوایفی از قرن ششم تا نهم علیرغم به میدان آمدن فاتحانی چون سلطان محمد خوارزمشاه، مغولان، ایلخانان و تیمور نیز نتوانست مرکزیت را سرو سامان دهد. لذا ملوک الطوایفی ادامه یافت و تألیفات متعدد قرن هشتم و سپس نهم در خصوص تاریخ های محلی در واقع شرح حال سلسله ها و خاندانهای محلی چون آل مظفر و مرعشیان و مانند آنهاست. این زمان قوانین شهرها یکسره در معرض تغییر و تبدیل قرار گرفته بودند.

 

۴-۲- قرون جدید ایران

تاسیس دولت صفویان هر چند با کمک عشایر و ایلات صورت گرفت اما آنان (صفویان) با ایجاد مذهب رسمی برقراری مرکزیت و عنایت به توسعه شهرها، و نیز رشد تجارت و فلاحت فصل نوینی را در تاریخ ایالات ایرانی آغاز کردند. هر چند در این راستا قدرت ایلات تا حدودی محدود گشت اما تعارض میان  نظام کوچ نشینی و یکجانشینی و به تعبیری اهل شمشیر و اهل قلم ادامه یافت و صفویان نتوانستند سرگردانی خویش را در این زمینه خاتمه دهند. به همین دلیل در تاریخنگاری محلی این دوره دوگانگی مشخصی دیده می شود. از یک سو آثاری چون شرفنامه بدلیسی در تاریخ ایلات کرد نوشته شد و نیز ابوالغازی بهادرخان کتاب شجره الاتراک را نوشت که هردو به نظام ایلی عنایت دارند. در حالی که در مازندران تاریخ خاندان مرعشی را میرتیمور و در سیستان کتاب احیاءالملوک را ملک شاه حسین نگاشت (که به نظام یکجانشینی نظر داشتند) کتاب نظام ایالات دوره صفوی که مربوط به اواخر این دوره است. دوگانگی این نظام را نشان می دهد. در همان حال فهرستی از ایلات و عشایر که در اواخر دوره صفوی تهیه شده و تنظیم آن تا اوایل قاجاریه نیز ادامه یافته نشان می دهد که همچنان و علیرغم توسعه شهرنشینی، باز هم تاîکید اصلی در قدرت نظامی بر ایلات است. این فهرست در مجموعه

فرهنگ ایران زمین به چاپ رسیده است.

تعارض میان زندگی ایلی و شهری سرانجام به آسیب پذیری شهرها از اواخر صفویه تا سراسر دولت افشاریه انجامید. عصر کوتاه  کریم خان نیز جز برای شیراز رونقی را برای شهرهای دیگر به دنبال نداشت. لذا تاریخ عمومی سلسله زندیه در اصل چیزی جز تاریخ محلی شیراز نیست. اما قاجاریه تلاش مشخص تری برای تبدیل نظام ایلی به شهری آغاز کردند. تحول در ارتش ایران و شروع اقتباس نظام های جدید تمدنی از غرب از نشانه های این تحول است. اما این تغییرات همگی در سطح صورت می گرفت و عمقی نداشت. شهریان در شرایط جدید به جایی نرسیده بودند در حالیکه عشایر نیز موقعیت خود را در حال زوال دیدند.

در چنین شرایطی در عصر ناصری شاهد شکل گیری مجموعه ای از تاریخ های محلی هستیم که ضرورت شناختن بلاد و نواحی حکایت از پایان یک دوران و قدم گذاردن به آستانه دوران جدیدی داشت. فارسنامه ناصری و کتاب حدیقه ناصریه و مراه البلدان از این نمونه هستند.

پس از توسعه تاریخ نگاری محلی در عصر ناصری، در دوران مشروطه نیز دور تازه ای از تاریخ نگاری محلی آغاز شد. هدف اصلی نشان دادن سهم ایالات در مشروطه بود. تاریخ بختیاری نوشته سردار اسعد، تاریخ هجده ساله آذربایجان کسروی و آثاری که بعدها در مورد شهرهای مختلف و با کمک اسناد و وقایع نگاری پدید آمد از این دست هستند. مثل گیلان در جنبش مشروطه، نایبیان کاشان، نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت و منابعی از این قبیل. در دنباله مشروطه، ناآرامی هایی که در ایالات صورت گرفت مانند نهضت جنگل در  گیلان، نهضت خیابانی در آذربایجان، قیام پسیان، خراسان و پس از آن نیز اوضاع ایالات در سالهای جنگ جهانی اول مانند فارس و جنگ بین الملل همه موجب شدند تا یک دوره پر رونق از نگارش تاریخهای محلی از حد فاصل مشروطه تا انقراض قاجاریه بوجود آید.

در بخش اعظم دوره پهلوی نوشتن تواریخ محلی با رکود مواجه شد. استقرار مرکزیت که پی ساکت ساختن قدرتهای محلی صورت گرفت امکان انتشار وقایع ایلات و ایالات را فراهم نمی ساخت لذا پس از سقوط خاندان پهلوی شاهد انتشار کتب متعددی در زمینه اسناد، خاطرات،

تحقیق و تألیف، درخصوص نواحی مختلف و شهرها بوده ایم.

 

۳- عرصه های تواریخ محلی

۱-۳ – تاریخ محلی فارس

به همان اندازه که تمیز میان تاریخ فارس و شیراز مشکل است، تفکیک تاریخ فارس از تاریخ ملی باستانی ایران و نیز تاریخ جهانی در اعصار اساطیری تقریباً غیرممکن به نظر می آید. این ازآن روست که شهرهای استخر، فیروزآباد (گور) و شیراز که کرسی ایالت فارس بوده اند در فاصله ای نزدیک به هم واقع شده اند و تقریباً درمنطقه میانی فارس قرار دارند. لذا به نحوی مستمر کانون تحولات سیاسی و اداری فارس بوده اند. این استمرار موجب شده است تا حدود زیادی تاریخ فارس عین تاریخ تحولات مرکزیت آن باشد. از سوی دیگر استخر در روایات ایرانی نخستین شهر جهان و نیز مقر نخستین انسان – پادشاه یعنی کیومرث بوده است. زان پس تا سراسر تاریخ پیشدادیان تاریخ فارس همسان و همسنگ تاریخ جهانی دانسته می شود. زیرا تاریخ پیشدادیان از نظر ماهوی جنبه  جهانی دارد. سپس در عصر کیانیان تاریخ فارسی صبغه ملی کامل بخود گرفت زیرا خاستگاه سلسله سلطنتی بود. این وضع در دوران هخامنشی و سپس ساسانی تداوم یافت. هر چند عصر سلوکی و اشکانی، تاریخ فارس را که تحت حاکمیت پرته داران بود به تاریخ محلی تنزل داد اما بدون شک سراسر عهد قبل از اسلام تاریخ فارس به دلیل نقشی که در تکوین زبان فارسی، دیانت زرتشتی و برخاستن پادشاهان ایرانی از آنجا داشت در سطح تاریخ ملی ارتقاء داده شده است. بدین جهت در مباحث روایات ملی، فارس جایگاه خاصی دارد. نیز در تواریخ محلی که بعدها نوشته شد مثل فارسنامه ابن بلخی (قرن ششم) یا تاریخ قوامی (قرن سیزدهم) مقدمه تاریخ فارس را تاریخ پیشدادیان و کیانیان و سپس ساسانیان ذکر کرده اند.

در قرون نخستین اسلامی فارس با این تحول اساسی روبرو شد که شهر شیراز به عنوان یک شهر اسلامی تاسیس گردید. در این شهر جدید عباد و صلحا و اولیا و عرفا نقش خاصی در

شکل گیری هویت شهری و اسلامی آن برعهده داشتند لذا بخشی از تاریخ آنرا باید در آثاری که احوال عرفای نامدار آن چون ابن خفیف (۳۷۲-۲۶۹ هـ ) و روزبهان بقلی (۶â۶-۵۲۲ هـ .) را معرفی می کنند جست وجوکرد. مانند سیره ابن خفیف نوشته ابوالحسن دیلمی به زبان عربی و ترجمه فارسی یحیی بن جنید شیرازی، در همان حال شهری مانند کازرون نیز تحت تأثیرفعالیتهای عرفانی شیخ ابواسحاق کازرونی (قرن پنجم هجری) شکل گرفت. لذا کتاب فردوس المرشدیه فی اسرار صمدیه نوشته محمودبن عثمان را می توان برای تحولات قرن پنجم کازرون و نیز فارس استفاده کرد.

از آنجا که فارس قرن سوم هجری شاهد تکاپوهای صفاریان بوده است از خلال تاریخ سیستان می توان اطلاعات بسیار مهمی در خصوص فارس اواسط قرن سوم بدست آورد. نیز در قرن چهارم چون آل بویه بر فارس تسلط یافتند آن دسته از منابعی که اخبار آل بویه را نوشته اند مانند تجارب الامم ابن مسکویه مطالب فراوانی درباره فارس دارند. در اوایل قرن پنجم سفرنامه ناصرخسرو که از فارس عبور کرده برای اواخر آل بویه اهمیت بسیاری دارد جز اینها برای فارس از قرن اول تا ششم هجری باید متکی به تواریخ عمومی و کتب جغرافیای تاریخی بود که مشهور هستند.

در ابتدای قرن ششم هجری کتاب فارس نامه ابن بلخی نوشته شد که اثری مستقل در تاریخ و جغرافیای فارس است. این کتاب پراهمیت شناخته شده تر از آن است که احتیاج به توضیح بیشتر باشد. از آنجا که از این دوره فارس تحت حاکمیت اتابکان سلجوقی قرار گرفته لذا از منابع سلجوقی باید اخبار آن را پی گیری کرد. تا آنکه در اواسط قرن هفتم قاضی بیضاوی نظام التواریخ را نوشت. این کتاب تاریخ عمومی است اما قسمت سلغریان آن هر چند مختصر است اهمیت اساسی در شناخت تاریخ فارس دارد. سپس در اوایل قرن هشتم کتاب گران سنگ تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار معروف به تاریخ وصاف بوسیله لطف الله بن عبدالله شیرازی معروف به وصاف الحضره نوشته شد. این اثر که در پرداختن به مغول، سیاق تاریخ عمومی و در پرداختن به تاریخ ایلخانان سبک تاریخ ملی دارد در عطف توجه به تواریخ محلی فارس، کرمان، یزد، لر و

شبانکاره و نیز خلیج فاس حائز اهمیت بسیار است. او که مانند ابن بلخی از عمال دیوانی بود دقایق اخبار فارس را در اثر خود منعکس ساخته است.

ناگفته نباید گذاشت که در فارس قرن هشتم آثار سعدی شیرازی و نیز ادیبانی چون شمس قیس رازی صاحب المعجم فی معاییر اشعار العجم مطالب فراوان دارد. همین وضع در قرن هشتم از اشعار خواجه حافظ شیرازی و نیز عبیدزاکانی قابل پی گیری است. اما خوشبختانه فارس قرن هشتم تالیفات سودمند برای تاریخ محلی بسیار غنی است. کتاب مجمع الانساب نوشته شبانکاره ای نکات ناگفته بسیاری درباره فارس و ملوک و قبایل و طوایف آن از جمله شبانکارگان و شول ها و لرها دارد. نیز حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و بخصوص اثر جغرافیایی خود نزهه القلوب مطالب بسیار درباره فارس دارد. منتهی در این آثار تحت تاîثیر تحولات فارس، تاریخ ملوک لر کم کم از فارس جدا شده خود مبحث مستقلی را دربرمی گیرند.

کتاب شیرازنامه نوشته احمدبن ابی الخیر که درسال ۷۴۴ نوشته شده را باید تلاشی هر چه بیشتر در جهت شیرازی کردن تاریخ فارس دانست. ابن زرکوب که در فاصله سالهای â۶۷ تا ۷۸۹ می زیست در اثر خود تاریخ فارس را بیشتر در چهره شیراز دیده است. جنید شیرازی (معین الدین جنیدبن محمودشیرازی) که اثر خود به نام مزارات (مزارات شیراز) یا شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار رادر سال ۷۹۱ هـ . نوشته نیز همین راه را رفته نیز با این قصد که کتابی بسازد که زائرین قبور عرفا و صلحای شیراز را بکار آید. این اثر بعداً بوسیله پسر نویسنده به نام عیسی بن جنید شیرازی با عنوان هزار مزار از عربی به فارسی ترجمه شده مترجم اضافاتی درباب مسائل تاریخی و اجتماعی بدان افزوده که ارزش کتاب را دو چندان کرده است.

آنچه در شیرازنامه و هزارمزار تحقق یافته را باید حاصل فرایند تفکیک هر چه بیشتر تاریخ فارس دانست. در اوایل همین قرن هشتم (حدود â۷۲ هـ .) شاعری به نام صاحب منظومه ای به نام دفتر دلگشا سروده که اختصاص به تاریخ ملوک شبانکاره دارد. در همین احوال نیز نگارش تواریخ مستقل برای یزد آغاز شده است.

در قرن هشتم چون فارس عرصه تشکیل دو سلسله آل اینجوو سپس آل مظفر بوده، تاریخ

محلی آن در صورت تاریخ سلسله ای ظهور و بروز یافته است. مولانامعین الدین یزدی صاحب مواهب الهی (تألیف حدود ۷۶۷ هـ .) تاریخ این دو سلسله را در اثر خود منعکس ساخته است. سپس براساس این کتاب محمود کتبی کتاب تاریخ آل مظفر را نوشته است.

هر چند تذکر این نکته در اینجا ضروری است که آل مظفر قلمروی مشتمل بر کرمان، یزد، فارس، اصفهان و سواحل خلیج فارس داشته اند و گاهی تا حدود خراسان و آذربایجان و قلمرو ملوک لر نیز قلمرو خود را توسعه داده اند. نتیجه این امر در تاریخ نگاری محلی فارس آن بود که کرمان و اصفهان سرانجام همان وضع همیشگی خود را یافتند یعنی تواریخ محلی خاص خود را یافتند. لیکن یزد علیرغم پیوستگی به فارس به دلیل آنکه خاستگاه آل مظفر بود موقعیتی روبه استقلال و انقراد در تاریخنگاری محلی یافت که ذکر آن خواهد آمد.

در اوایل قرن نهم فارس شاهد تألیف کتاب انیس الناس بوسیله شخصی به نام شجاع است. این اثر برای اوضاع فرهنگی و اجتماعی فارس مفید است. اما برای بخش اعظم تاریخ فارس در این قرن باید در ابتدا متکی به تواریخ تیموری بود. زیرا آل مظفر جای خود را به شاهزادگان تیموری دادند. اثری چون مطلع سعدین و ظفرنامه یزدی اخباری فراوان درباره فارس دارند. سپس تواریخ عمومی این دوران چون مجمل فصیحی، منتخب التواریخ معینی، روضه الصفا و حبیب السیر دربردارنده مطالب مهمی راجع به فارس هستند. پیوند میان تیموریان فارس با تیموریان خراسان این چنین ایالت فارس را در تواریخ عهد تیموری صاحب اهمیت ساخته بود. بیش از این باید در آثار و احوال دشتکی ها و روزبهان خنجی و جلال الدین دوانی اوضاع و احوال فارس قرن نهم را جست وجوکرد. این متفکران در پیوند با مسائل سیاسی عصر خود آثاری را بوجود آورده اند که قابل اهمیت است. مکاتیب قطب فراهم آمده از نامه های قطب محیی از بزرگان صوفیه فارس قرن نهم نیز چنین جایگاهی دارد. رساله عرض جلال الدین دوانی نیز اهمیت خاصی دارد.

از ابتدا تا انتهای قرن نهم تاریخ فارس از پیوند با تیموریان خراسان به طرف پیوند با ترکمانان آذربایجان تغییر جهت داده است. لذا مسائل تاریخی آن نیز از منابع تیموری به منابع

ترکمان چون عالم آرای امینی نوشته روزبهان خنجی، تاریخ دیاربکریه ابوبکر طهرانی و سرانجام سفرنامه ونیزی هایی  که در دوره اوزون حسن به ایران آمده اند پیوند می خورد. این تحول در دوره صفویه ادامه یافته و بارزتر نیز شده است. زیرا با تحول راه های دریایی و رسیدن اروپاییان به اقیانوس هند و خلیج فارس، مباحث فارس از نظر منابع تاریخی در شرایط جدیدی قرار گرفته است.

با طلوع دولت صفویه تاریخ فارس در ادامه روندی که تاریخ آنرا با آذربایجان پیوند می داد پیش رفت لذا مباحث تاریخی آن نیز در کتب تاریخ صفویه قابل پی گیری است. اما با استقرار خاندان الله وردی خان در فارس و اهمیت یافتن روزافزون فارس در دولت صفوی تاریخ فارس در شرایط دیگری قرار گرفت. مسائل خلیج فارس، لار، کوه گیلویه بر قدرت حکومت فارس افزود. کتاب ریاض الفردوس نوشته محمد میرک الحسینی که در این دوره بوجود آمد هر چند اثری در تاریخ و جغرافیای عمومی است اما برای فارس و بخصوص کوه گیلویه اهمیت خاصی دارد. مجاورت اصفهان (پایتخت) با فارس در سراسر نیمه دوم دوره صفویه و عصر افغان و افشار تاریخ فارس را هر چند در متن تاریخ ایران قرار می داد اما در تاریخنگاری موقعیت قابل توجهی را موجب نمی شد تا آنکه عصر زندیه فرارسید و شیراز به مرکزیت برگزیده شد. برهمین اساس تواریخ عصر زندیه هر چند بیشتر سبک تاریخ ملی را دارند – مانند گیتی گشا و مجمع التواریخ گلستانه و مانند آنها – به این دلیل که قلمرو زندیه محدود بوده و اساساً متکی به فارس، می توان آنها را در عین ملی بودن به نحوی تاریخ محلی نیز قلمداد کرد. بخصوص در این میان روزنامه میرزا محمدکلانتر فارس کاملاً صورت تاریخ محلی دارد. این اثر متکی به تحولات شهر شیراز و خاندان زند است. اما در پایان سلسله زندیه دولت به قاجاریه منتقل شد و پایتخت نیز به تهران رفت. فارس که مقر سلسله پیشین بود هم مغضوب بود و هم به دلیل وسعت و ثروت آن غیرقابل چشم پوشی. لذا برای مدتی در سایه روشن تاریخ نگاری اوایل قاجار باقی ماند. اثر محمد هاشم آصف ملقب به آصف الحکما به نام رستم التواریخ که در عصر فتحعلیشاه قاجار نوشته شده هر چند به تاریخ ایران نیز توجه دارد اما در اصل تاریخ اجتماعی شهر شیراز است. عبدالرزاق

بیک دنبلی نیز که اثری به نام تجربه الاحرار و تسلیه الاخرار نوشته به تاریخ فارس از نادرشاه تا اوایل قاجاریه عطف توجه نشان داده اما از بستر تاریخی کتاب خود سعی کرده است برای ارائه تذکره ای از ادبا و شعرای فارس اوایل قاجاریه بهره گیرد.

عامل اصلی استمرار و اتصال تاریخ فارس از زندیه به قاجاریه خانواده حاجی ابراهیم کلانتر بودند که بعدها با عنوان قوام الملکی در تاریخ فارس دوره قاجاریه اهمیت اساسی یافتند. این خانواده یک دوره محبوب و سپس مغضوب قاجارها شدند و سپس باردیگر مورد توجه قرار گرفتند و متصدی امور دیوانی فارس گشتند. در این تحول یکی از افراد این خاندان کتابی تحت عنوان تاریخ قوامی نوشته است که در بردارنده تاریخ فارس و شرحی از خاندان خویش است.

کتاب دیگری با عنوان عبره الناظرین نیز دربردارنده تحولات فارس و تاریخچه خاندان قوامی از دوره قاجاریه است.

در دوره ناصرالدین شاه به موازات تحولی که در امر تألیف و ترجمه صورت گرفت فارس نیز دارای تواریخ و منابع محلی جدیدی شد. میرزا جعفر خان خورموجی معروف به حقایق نگار که از خان زاده های جنوب فارس (خورموج) بود. چون از موطن خود رانده شد به تهران رفت و در آنجا اقدام به تاîلیف آثار خویش کرد او با اطلاعی که از مسائل تاریخی و جغرافیایی جنوب داشت به اخبار فارس توجه ای ویژه نشان داد. در حقایق الاخبار ناصری اوضاع فارس در جریان تهاجم سال ۲۷۳هـ . انگلیس به فارس را مطرح ساخت و در آثار جعفری از فارس بیشتر سخن گفت. سپس در نزهه المشتاق، کتابی جامع درباره فارس فراهم آورد. سبک کار خورموجی بعداً به وسیله میرزاحسن فسایی ادامه یافت و موجب پیدایش اثر بزرگ او به نام فارسنامه ناصری در فاصله سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ ق شد. فارسنامه ناصری از نظر کثرت اطلاعات و توجه به دقایق اخبار فارس کم نظیر است. سبک بالنسبه قدیمی فارسنامه ناصری چندی بعد در اثر فرصت الدوله شیرازی به نام آثار العجم تا حدودی جبران شد. فرصت الدوله کوشید با بهره گیری از روش اروپاییان سبک جدیدی از نوشتن گزارش و افزودن تصویر بدان را عملی سازد. این زمان مقارن با مشروطه بود و فارس برای سالیان متمادی دستخوش بحران و آشوب بود. آثاری که بعدها

براساس اسناد وزارت خارجه انگلستان (کتاب آبی) و گزارش های خفیه نویسان که در ایران با عنوان وقایع اتفاقیه منتشر شده – و نیز کشف تلبیس که در مورد مداخلات انگیس – در ایران است و سرانجام اسناد مربوط به وقایع مشروطه در جنوب که در کتاب نهضت آزادیخواهی مردم جنوب ایران در انقلاب مشروطه بعدها بوجود آمدند و به منابع مربوط به تحقیقات قاجاری تاریخ فارس افزوده شدند و منابعی چون تاریخ بنادر نوشته محمدابراهیم نادری کازرونی و گزارش های سفر مامورین قاجاری به جنوب که تحت عنوان دو سفرنامه از جنوب ایران منتشر شده است هر چند در اواسط قاجاریه تنظیم شده اند اما در دوره اخیر منتشر گردیده و لذا در ارزیابی راجع به تاریخنگاری فارس دوره قاجاری چندان کارساز نخواهند بود.

تحولات جنگ جهانی و تاîثیر آن بر فارس، شروع دوره جدیدی از تاریخنگاری محلی فارس را موجب شد. مرحوم محمدحسین رکن زاده آدمیت آثاری چون دلیران تنگستان و فارس و جنگ بین الملل را در شرح وقایع فارس در این جنگ نوشت. وی با نوشتن کتاب دانشمندان و سخن سرایان فارس، گردآوری سودمندی از رجال فارس و آثار آنان انجام داد. سالها پس از او مرحوم علیمراد فراشبندی با نگاهی انتقادی به آثار رکن زاده آدمیت مجموعه تألیفاتی را در خصوص تاریخ فارس در سالهای جنگ جهانی اول فراهم آورد. این آثار دربرگیرنده مسائل سیاسی و نظامی است. او می خواست شور وطن خواهی آن سالها را همچنان زنده نگهدارد.

اما فارس از دوره پهلوی و در پی شورشهای عشایری و احداث خط آهن خرمشهر – تهران وضع جدیدی یافته بود. اساس توجه به فارس را گذشته ادبی و تاریخی آن شکل می دادند نه قدرت اقتصادی و سیاسی آن. آثاری چون اقلیم فارس نوشته محمدتقی مصطفوی، شیراز نوشته علی سامی، بافت قدیم شیراز نوشته کرامت الله افسر شیراز در گذشته و حال نوشته حسن امداد، و نیز آثار متعددی که درباره شیراز و دیگر شهرهای فارس بوجود آمد یا درباره آثاری چون تخت جمشید شکل گرفت اساساً عطف  توجه به مسائل تاریخی یا فرهنگی داشت. در این میان بعضی از مقاطع مهم تاریخ فارس چون عصر حافظ و یا روزگار هخامنشی و زندیه و نظایر آنها به کرات مورد عنایت و التفات واقع شدند اما از جدیت در تحقیق و تلاش در تطبع دیگر خبری نبود.

در سالهای  اخیر تاریخنگاری محلی فارس بیشتر تحت تأثیرفعالیتهای تحقیقی، گردآوری، تصحیح یا ترجمه متمرکز شده و کمتر شاهد کار اصیل بوده است. در همان حال شکل گیری واحدهای جدید اداری از پیکره فارس قدیم عرصه تحقیقی در مورد آن را نیز با محدودیت های روشی و موضوعی بیشتری مواجه ساخته است.

۲- ۳ یزد

برای پارسیان، یزد نقطه پایانی تاریخشان بوده است. یزد با تبدیل شدن به زندان سکندر، زوال ملک دارا را شاهد بود و با فرار یزدگرد از فارس به خراسان که از طریق یزد صورت گرفت، دولت ساسانیان به پایان رسید. همانجا نیز فرزندان یزد گرد سر به کوه و بیابان نهادند و آخرین بقایای پارسیان زردشتی نیز در گوشه عزلت ادامه حیات دادند. ادامه حیات در انزوا اما با سرسختی در برابر طبیعت ناسازگار بدین لحاظ نخستین فصل از تاریخ یزد جنبه نیمه افسانه ای دارد که مربوط به ایران باستان است. در عصر آل بویه قدرت گسترده آنان در یزد به وسیله شعبه ای موسوم به بنی کاکویه نمایندگی می شد. بنی کاگویه مرز آل بویه در حاشیه کویر در برابر قدرت غزنویان بودند که خراسان را در تصرف داشتند. هر چند یزد از این نظر اهمیت ری و کرمان را نداشت. اولی دروازه خراسان از عراق (عجم) و دومی دروازه عراق (عجم) از خراسان قلمداد می شد. بدین جهت با زوال آل بویه، بنی کاکویه در تابعیت از سلجوقیان توانستند ادامه حیات دهند و سپس در دوره سنجر در تحولی نه چندان روشن قدرت خویش را به اتابکان (یزد) واگذار نمایند. سپس رشد قدرت شبانکارگان در شمال شرقی فارس حائلی میان شیراز و یزد به وجود آورد که موجودیت منفرد یزد از فارس را بیشتر ممکن می ساخت.

این وضع امکان داد تا در اواخر دولت ایلخانان، یزد شاهد زوال قدرت اتابکان و طلوع دولت آل مظفر باشد. در سال های پایانی دولت اتابکان یزد پیوند آنان روز به روز با سیستان بیشتر شده بود. در حالی که آل مظفر با کوچ از خراسان در یزد به قدرت می رسیدند. کویر حدفاصل یزد با سیستان و خراسان که عرصه اصلی تحولاتی بود که افول اتابکان و صعود آل مظفر را موجب شده بود و آن تحولات تجارت و حفظ امنیت راههای تجاری بود آل مظفر در همان مسیرهای تجاری

که از یزد به کرمان و شیراز و اصفهان می رفت قدرت خود را توسعه دادند. همزمان با توسعه یک قدرت سیاسی از یزد که تقریبآ برای اولین بار در تاریخ آن صورت می گرفت شاهد نخستین کتاب در تاریخ یزد هستیم که به دست ما رسیده و آن کتاب جامع الخیرات نوشته سیدرکن الدین حسینی یزدی است. این کتاب که در اصل مربوط به امور وقفی است در ربع اول قرن هشتم نوشته شد. رکن الدین متوفی سال ۷۳۲ هـ . است و در اثر خود مباحث تاریخی و رجالی یزد را آورده است. آثاری چون مواهب الهی نوشته مولانا معین الدین یزدی و تاریخ آل مظفر نوشته کتبی که در تاریخ محلی فارس از آن سخن به میان آمد تا حدود زیادی باید حاصل رشد تاریخ نگاری در یزد نیز دانسته شود. سنت تاریخ نویسی در یزد از آن پس رشد بیشتری کرد. در اوایل قرن نهم جعفربن محمدبن حسن جعفری کتاب تاریخ یزد را نوشت. او در سال ۸۱۷ هـ . کتابی تحت عنوان تاریخ جعفری در تاریخ عمومی نیز نوشته بود. تاریخ یزد را باید نخستین اثر جامع و مستقل در باب تاریخ آن سامان دانست. تاریخ یزد جعفری تا حدود سال â۸۵ هـ . در تاریخ آن شهر مطالبی را در بر دارد. پس از آن احمدبن حسین بن علی کاتب تبریزی معروف به کاتب در نیمه دوم قرن نهم کتابی تحت عنوان تاریخ جدید یزد نوشت که از نظر تاریخ ملی ایران باید آن را مربوط به ترکمانان دانست زیرا نویسنده آنرا تحت حکومت و حاکمیت جهانشاه قراقویونلو نوشته است. تا این زمان تاریخنگاری یزد تا حدود زیادی تحت تابعیت تیموریان رشد کرده بود. حضور دو شعبه مهم از تیموریان در فارس و خراسان در نیمه اول قرن نهم هجری موجب شد تا مورخی پرآوازه چون شرف الدین علی یزدی پا به عرصه وجود نهد. او در شیراز اثر معروف خود را نوشت. اما ادامه حضور ترکمانان برای مدتی طولانی تاریخ یزد را تحت تاîثیر حضور پرقدرت عشایر در نواحی مرکزی ایران قرار داد که تحولات آن را از طریق تواریخ عمومی چون روضه الصفا و حبیب السیر باید پی گیری کرد. این وضع تا تاîلیف  اثر مستقل دیگری در تاریخ یزد با عنوان جامع مفیدی که توسط محمد مفید بن محمود مستوفی بافقی در سال های ۸۲â۱ تا ۹۲â۱ هـ . نوشته شده ادامه یافت. این کتاب دربردارنده نکات تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی فراوانی درباره یزد است.

در دوره ناصری یزد صاحب تاریخ محلی جدیدی شد که جامع جعفری نام دارد و تاریخ آن ولایت در دوره افشار و زند و فتحعلیشاه را دربر می گیرد. نویسنده این کتاب محمد جعفر بن محمد حسین طرب نائینی است که در نیمه اول قرن سیزدهم در یزد به خدمت دیوانی اشتغال داشته است.

در یک ارزیابی شتاب زده درباره ی تاریخنگاری یزد می توان گفت که تاریخ یزد با حاشیه گرفتن از تاریخ نگاری محلی فارس رشد کرد کما اینکه سرنوشت جغرافیای اداری یزد نیز چنین بوده است. سپس با توسعه قدرت فرمانروایان آن به خارج از یزد تاریخ نگاری آن نیز بالید اما طبیعت واحه ای یزد خیلی زود تاریخ نگاری محلی آنرا به درون گرایی شدیدی کشاند و مانع رشد و توسعه آن شد.

۳- ۳- نواحی لرنشین

ملوک لر در فاصله قرون پنجم تا نهم دولتی قابل توجه در کوهستان های غرب ایران داشته اند که به لر بزرگ و لر کوچک موسوم بوده است. شعبه لر کوچک که قلمرو آن با لرستان فعلی منطبق بوده تا اواسط دولت صفویان نیز عمر کرد.

تاریخ بسیار قدیم قلمرو لرها متکی به باستان شناسی است. سپس روایات اساطیری غنی و پرجاذبه ای برای اعلام اماکن و قبایل دارند که هنوز قسمت اعظم آنها به صورت شفاهی باقی مانده و متاîسفانه  تلاش چندانی برای ثبت و تحلیل آنها و ساختن تاریخی براساس قواعد نقادی تواریخ شفاهی و اساطیری صورت نگرفته است. به همین نحو تاریخ کوهستان های غربی ایران یافهلویین که میان فارس خاستگاه، ساسانیان و مداین پایتخت آنان در ایرانشهر (عراق) و آتشکده آذرگشسب در محل تکاب امروزی واقع شده و ابنیه تاریخی متعدد و روایات غنایی بسیاری درباره آنها باقی مانده در پرتو تحقیق و تفحصی جدی به روشنایی تاریخ نیامده است. پس از اسلام نیز آنچه که ایالت جبال و در معنایی وسیع تر قسمتی از عراق عجم نامیده شده بازشناسی تاریخی نشده است. تحت تاîثیر چند قطب قدرتمند یعنی اصفهان، آذربایجان، فارس و مداین (بعدها بغداد) تاریخ جبال صورت حاشیه ای بخود گرفته است. حتی تواریخ سلسله های

محلی، آن چون آل ابی دلف و آل ابی ساج و بنی حسنویه به درستی روشن نشده اند. برای تواریخ همه اینها باید متکی به تواریخ عمومی ایران بعد از اسلام بود. حضور کردان که در اصل به معنای مردم کوه نشین است در این نواحی موجب توسعه نظام های قبایلی شده بود و مشکل ایجاد ارتباط مؤثر میان نواحی از توسعه و تحکیم قدرت منطقه ای ممانعت می کرد. لذا حکام محلی آن، برای دورانی طولانی کمتر از منصب «رئیس» بالاتر رفته است. برای مدتی آل بویه در همدان و سپس علویان در همان شهر نوعی استمرار در مدخلیت تاریخی را برایش موجب شدند، اما آنچه که بیشتر گام آن در متون تاریخی را برای جبال موجب شد قدرت گیری سلجوقیان بود. زیرا آنان توانستند نفوذ خلافت عباسی را به آن سوی کوه های زاگرس عقب برانند. استقرار مداوم سلجوقیان در مواضع و مراتع همدان و بروجرد و سپس تاîسیس مرکزیت اصفهان، نواحی جبال را تا حدود زیادی از نفوذ عباسیان به دور داشت. با توجه به آنکه اصفهان در تقسیمات عهد ساسانی جزء پاذوگسبان نیمروز (جنوب) محسوب می شده، لذا باید تابعی از تاریخ فارس دانسته شود. اما بعد از اسلام اصفهان جدای از فارس دانسته شد و دیگر تقسیمات چهارگانه پاذوگسبان نیز در کار نبود. لذا توسعه قدرت اصفهان عصر سلجوقی بخصوص در دوره نظام الملک و پس از آن موجب شد تاریخ ناحیه جبال در خطی که از اصفهان به بغداد می رسد. ذیلی از تاریخ اصفهان باشد. که به احتمال بسیار زیاد در دوره قبل از اسلام نیز چنین بوده است. در دوسوی این خط فرضی، از حدود چهار محال و بختیاری کنونی مرز فارس آغاز می شود و از شمال همدان مرکز کردان. تحولی که صورت گرفته بود آن بود که مفهوم کرد به سمت شمال عقب رفت و این امکان داد تا موجودیتی بنام لر در حد فاصل اصفهان تا بغداد شکل گیرد. زوال تدریجی قدرت سلجوقیان در قرن ششم به ملوک لر از شعبه فضلویه (لر بزرگ) و بنی خورشید (لر کوچک) امکان داد تا قدرت بیشتری بدست آورند. اما در این احوال بار دیگر عباسیان قدرت گرفتند و ملوک لر عنوان اتابکی را از خلیفه دریافت کردند. بدین جهت همان گونه که در شناخت بستر قدرت گیری ملوک لر لازم است به تواریخ سلجوقی رجوع کرد از آن پس تواریخ مربوط به خلافت عباسی مطالب بسیاری در مورد دولت های لر دارد. منتهی این وضع چندان طولانی نبوده است. به میدان آمدن قدرت

خوارزمشاهیان به ایران مرکزی و جدال آنان با عباسیان موجب شد تا هم اتابکان فارس و هم اتابکان آذربایجان در ناحیه جبال نفوذی قابل توجه یابند.

لذا قسمت قابل توجهی از تاریخ ملوک لر را باید ذیل تواریخ ایلد گزیان آذربایجان و نیز سلغریان فارس دید. حضور قدرت های متعددی در اطراف ملوک لر چون عباسیان که از غرب و نیز جنوب (خوزستان) به آنان نزدیک بودند، اتابکان آذربایجان در شمال، اتابکان فارس در جنوب (از طریق کوه گیلویه) و استقرار خوارزمشاهیان در ری و اصفهان با آمدن رکن الدین غورسانچتی فرزند سلطان محمد در مجموع مانع از آن شد که ملوک لر بتوانند از مضایق نواحی کوهستانی خارج شوند و بر شهرهای بزرگ دست یابند و بدین نحو مانند دیگر دولت ها و سلسله های ایرانی کتب مستقلی در تاریخ نگاری را به خود اختصاص دهند. سازمان. جمعیتی مبتنی بر قبایل و استقرار در دره ها و کوه ها نیز مشکل عمده بود. حضور چند نیروی رقیب عمده چون ایوایی ها در شمال غربی و شول ها در جنوب شرقی قلمرو لرها نیز مانعی عمده محسوب می شد. با این حال لرها در تحولات عصر مغول نقش مهمی ایفا کردند و در به سقوط کشاندن عباسیان نقشی اساسی بر عهده گرفتند. بدین لحاظ منابع عباسی چون حوادث الجامعه فی مائه السابعه نوشته ابن فوطی در خصوص آنها مطالب ذیقیمتی دارد. به دنبال آن ملوک لر هم قلمرو بیشتری به دست آوردند و هم رقیبان خود چون ایوایی ها را عقب راندند. در این دوره رشد اقتصادی ملوک لر بسیار چشمگیر بود  و  حتی ملوک لر در خود توانایی بیرون تاختن از کوهستان را یافتند و قصد شیراز و اصفهان را نیز کردند. هر چند در این آرزوها ناکام ماندند اما قدرت اقتصادی قلمرو لرها که ابن بطوطه از آن گزارش بسیار خوبی دارد موجب شد تا دیوان سالاری چون حمدالله مستوفی گزارش های بسیار مبسوط و جالب توجهی در قرن هشتم از قلمرو، دولت و جامعه لر ارائه کند. او هم در تاریخ گزیده و هم در نزهه القلوب از مبادی تاریخ لرها و نیز ملوک آنان سخن گفته که بااستفاده از گزارش های وصاف در تاریخ وصاف و شبانکاره ای در مجمع الانساب می توان آنها را تکمیل کرد. اگرچه گزارش های قرن هشتم به خصوص گزارش های حمدالله مستوفی موردتوجه محققان در دوره معاصر برای شناخت تاریخ لرها واقع شده اما این

مطالعات مبتنی بر جامعیت مطالعه و نقادی دقیق اخبار نبوده و نتوانسته است توصیف وتحلیل قانع کننده ای از مبادی دولت لر و سیر آن به دست دهد. در همان قرن هشتم ادامه تاریخ لرها را باید ذیل دو دولت محلی آل مظفر و نیز آل جلایر دید که از دو سو قلمرو لر را در میان گرفته بودند. تاریخ تحولات شوشتر که در نزدیکی ایذه مرکز ملوک لر واقع شده نیز کمک بسیاری به ما خواهد کرد.

اما در پایان این دوران تسلط تواîم با سرکوب تیموریان قسمت اعظم دولت و جامعه لر را پریشان ساخت و در ادامه، تاریخ لرها جزیی از تاریخ تیموریان و سپس ترکمانان شد. بدین جهت باید تا پایتختی مجدد اصفهان در دوره صفویه منتظر ماند. پس از آن بار دیگر لرها قدرت گرفته اند. منتها با پیدایش اتحادیه بختیاری به جای لربزرگ با این تفاوت که دیگر کوه کوه گیلویه هرچند لرنشین بود اما جزو حکومت فارس قلمداد شده که خاندان الله وردی خان آن را در دست داشتند. با همه این احوال صرفآ از خلال متون صفوی می توان به تاریخ لرها دست یافت. وضعی که تا پایان افشاریه ادامه پیدا کرد. در تکاپوهای زندیه برای کسب قدرت، لرها آوازه ای بلند یافتند. در نیمه دوم قرن دوازدهم تاریخ آنها متکی به تواریخ زندیه است. تا این زمان از یک سو تاîلیف کتاب شرفنامه بدلیسی نوشته امیرشرف خان بدلیسی در قرن دهم و فردوس در تاریخ شوشتر و برخی مشاهیر آن نوشته علاء الملک حسین شوشتری مرعشی و کتاب های مربوط به فارس و اصفهان که همگی در اطراف بلاد لر واقع شده اند موجب گشتند تا ظرف جغرافیای تاریخی لرها مشخص تر شود. ریاض الفردوس که در بحث تاریخ فارس بدان اشاره شد و پس از آن سفرنامه میرزا فتاح گرمرودی که مربوط به نیمه اول قاجاریه است در روشن شدن اوضاع جغرافیایی بلاد لر مفید هستند.

با شروع جنبش مشروطه خواهی، لرها وارد دوره نوینی از تاریخ خود شدند. از یک سو مسایل مربوط به نفت آنها را در کانون سیاست قرار داد و این موجب شد تا از گزارش ها و سفرنامه های اروپاییان منابع متعددی برای بختیاری ها بوجود آید. از سوی دیگر آنها با هجوم به اصفهان و شرکت در تصرف تهران نامی بلند یافتند. بختیاری ها خود در آنجا پیش قدم تهیه کتاب هایی در

تاریخ بختیاری شده اند. اما لرهای نواحی جنوبی تر مانند کوه گیلویه بیشتر در کشمکشی که میان بختیاری ها و قشقایی ها در گرفته بود فرصت حضور در منابع را یافتند. لذا همان گونه که منابع مشروطه برای تاریخ بختیاری مفید است. تاریخ تحولات عشایری فارس نیز برای تاریخ کوه گیلویه. برای تاریخ عشایری فارس کتاب ایلات کوه گیلویه نوشته محمود باور که در دهه ۱۳۲۰ بوجود آمد را باید گامی مهم دانست که تاîلیفات بعدی براساس آن فراهم آمده اند. اما آن بخش از لرها که منطبق با لر کوچک هستند یعنی لرستان و پشتکوه نیز در قضاهای مشروطه و پس از آن و سرکوب های اوایل پهلوی صاحب منابعی براساس گزارش ها و خاطرات و سفرنامه ها شده اند. تحقیقات مربوط به قوم شناسی و مردم شناسی و نیز کتاب هایی که به شرح قیام های عشایری می پردازد، فصل نهایی تاریخ لرها را تشکیل داده است.

۴- ۳- کرمان

کرمان از نظر داشتن مجموعه ای منظم و مستمر از تاریخ های محلی، وضع بسیار قابل توجهی دارد. استنباط نگارنده این است که موقعیت جغرافیایی محدود و مشخص کرمان و این که کرسی آن ایالت غلبه تام و تمام بر کل ایالت نداشته موجب شده است تا تاریخ محلی آن به واقع در برگیرنده تمامی محدوده آن باشد. توضیح آن که واژه کرمان در طول تاریخ بیشتر نام یک ایالت بوده تا یک شهر. نیز کرمان علیرغم مجاورت با فارس که خاستگاه حکومت های قدرتمند هخامنشی، ساسانی، آل بویه و زندیه بوده، در همه حال موقعیت خاص و مشخص خود را داشته است. اردشیر ساسانی پس از نشستن بر تخت از معدود کسانی که پادشاهی و تاج و تخت شان را بدون تغییر گذاشت شاه کرمان بود. در قرون نخستین اسلامی نیز کرمان معمولا والی خاص خود را داشت. آل بویه نیز شعبه ای از خاندان خویش را در آنجا مستقر ساختند. تا آن که دولت سلجوقیان در ایران زمین قدرت گرفت. از خاندان سلجوقی، قاورد، عموی ملکشاه حکومت کرمان را تصاحب کرد و نسبت به بسط قلمرو آن نیز اقدام نمود. از آن پس کرمان در تاریخ نگاری محلی نیز دارای موقعیت جدیدی شد. و در قرن ششم نخستین اثر اختصاصی در تاریخ کرمان که به دست ما رسیده است تاîلیف گردید. تا پیش از آن برای تاریخ کرمان باید متکی به تواریخ

عمومی ایران و اسلام و نیز منابعی چون تاریخ سیستان (تاîلیف ۴۲۸-۴۴۵ هـ .) و فارسنامه ابن بلخی (تاîلیف حدود ۵۱۰ هـ .) بود.

کتابی که در فوق بدان اشاره شد عقد العلی للموقف الاعلی نام دارد که آن را در سال ۵۸۴ هـ . احمدبن حامد معروف به افضل الدین کرمانی به نام ملک دینار غز تاîلیف کرد. آن زمان کرمان در پی سال ها آشفتگی دیگر رونق عصر قاورد و جانشینانش را نداشت. سراسر کتاب با تحسر از دوره ای که سپری شده یاد می کند. در حدود بیست سال بعد افضل الدین کتاب دیگری نوشت به نام تاریخ افضل یا بدایع الازمان فی و قایم کرمان و سپس ذیلی بر آن نوشت به نام المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان. همه آثار او در تاریخ کرمان و نواحی مجاور آن بسیار پرارزش و با اهمیت است. هرچند چنان که گفتم بیشتر تحسر از نابسامانی کرمان است که تا تاîسیس دولت قراختاییان (۶۱۹ هـ .) ادامه یافت. اما تاریخ شاهی قراختاییان کرمان که در قرن هفتم تاîلیف شده مؤلف آن بر ما مجهول است، لحنی دیگر دارد.این کتاب که توسط یکی از دیوانیان و اطرافیان ترکان خاتون فرمانروای قدرتمند دولت قراختاییان کرمان (اواسط قرن هفتم) نوشته شده در اصل برای ذکر موقوفات و اقدامات خیریه او بوده است که اکنون به عنوان یک منبع باارزش تاریخی در دسترس ماست.

پس از روزگار پر شکر و نعمتی که مؤلف مجهول تاریخ شاهی از آن یاد می کند کشمکش های درباری در دولت قراختاییان رخ داد و از رهگذر آن عوامل دیوانی متحمل ناملایمات بسیار شدند. انعکاس این اوضاع و در حقیقت بیان شرایط سیاسی دولت قراختاییان را در اثر ناصرالدین منشی کرمانی موسوم به سمط العلی للحضره العلیا می توان دید که در سال های ۷۱۵ تا â۷۲ نوشته شده است. او کتاب دیگری به نام نسائم الاسحار من لطائم الاخبار دارد که شرح احوال وزیران و دیوانیان را دربر دارد.

کتاب سمط العلی را پایان یک دوره برای تاریخ نگاری محلی کرمان باید دانست زیرا پس از آن تاریخ آن ولایت ذیلی از تاریخ آل اینجوو آل مظفر شد تا روزگاری که به دست تیموریان افتاد. در این فاصله آثاری چون مواهب الهی و تاریخ آل مظفر نوشته کتبی یا مطلع سعدین و مجمع

بحرین عبدالرزاق سمرقندی و نیز تواریخ نواحی اطراف چون شیراز و یزد را باید به کمک گرفت. بخصوص در قرن نهم از کتاب جامع التواریخ حسنی نوشته تاج الدین حسن بن شهاب یزدی بهره فراوان می توان برد. این کتاب در مبحث زوال قدرت تیموریان در کرمان و انتقال قدرت به ترکمانان فایده دارد که متاîسفانه به درستی شناخته نشده و مورد استفاده قرار نگرفته است.

اما در قرن دهم با تاîلیف کتاب تذکره الاولیاء مهرابی درباره مزارات کرمان (تاîلیف ۹۲۵) به وسیله سعید محرابی، چراغ فروخفته تاریخنگاری کرمان بار دیگر روشن شد. اما این برای تاریخ پرفراز و نشیب کرمان کافی نبود. در قرن بعد فراهم آمدن کتاب سلجوقیان و غز در کرمان نوشته محمدبن ابراهیم را نیز نباید گامی به جلو در تاریخ نگاری کرمان دانست. هر چند این را نیز باید از رونق عصر گنجعلی خان به شمار آورد اما واقعیت آن بود که کرمان سالها حکومتی قابل توجه به خود ندیده بود. برای تیموریان، کرمان مرز نابسامان میان تیموریان فارس و خراسان بود و برای ترکمانان و صفویان، کرمان حاشیه ای بر حکومت فارس تلقی می شد که برای دوره ای قابل توجه خاندان الله وردی خان فرمانروایی آنرا بر عهده داشت. حتی در این دوره امور حکومت محلی هرموز نیز که همواره فرع بر کرمان دانسته می شد در دست فارس یا تحت تاîثیر لار بود. بدین جهت برای تاریخ کرمان در قرون دهم و یازدهم چاپ باید به آثاری چون احساءالملوک نوشته ملک شاه حسینی در تاریخ سیستان یا جامع مفیدی یا جامع جعفری در تاریخ یزد برای روشن شدن حواشی تاریخ کرمان متکی بود و نیز عطف توجهی جدی به گزارش های مربوط به ملوک هرمز از خلال نوشته های اروپاییان داشت. تا آن که در قرن سیزدهم هجری احمدعلی خان وزیری کتاب پرارزش تاریخ کرمان (سالاریه) را نوشت. وی اثر خود را که جامع مسائل جغرافیایی و تاریخی کرمان است در سال های ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۳ هـ . نوشت و بسیاری از خلاîهایی را که در فقدان یک تاریخ نگاری محلی مستمر برای کرمان پدید آمده بود پر کرد. آثار تاریخی دوره صفویه و روزگار پر محنت افشار و زند برای کرمان را احمدعلی خان از تواریخ سیاسی همان سلسله ها جستجو و تکمیل کرد.

در چند دهه گذشته استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی و چند تن دیگر نسبت به احیای

متون تاریخ کرمان اهتمامی خاص داشته اند. امید است که انتشار این متون تمهید لازم برای نگارش تاریخی جامع و تحلیلی برای کرمان باشد.

۵- ۳ تاریخ مکران

ضرورت تحقیق و تتبع در تاریخ کرمان را صرفنظر از اهمیت کرمان در این نکته نیز می توان دید که تاریخ بلوچستان که پیش از این مکران نامیده می شد و نیز تاریخ بلوچ ها در سنت تاریخ نگاری ایرانی همواره فرع بر تاریخ کرمان محسوب شده و لذا برای دستیابی به مواد و مطالب لازم درخصوص آن باید به تواریخ محلی کرمان مراجعه کرد. وضعیت خاص جغرافیایی مکران هر چند ضروری می سازد که بیشتر متکی به کتب جغرافیایی تاریخی بود، نیز هر چند کتب عمومی تاریخ از جمله کتب فتوح کمک بسیاری به تاریخ مکران می کند اما چون کرمان دروازه تجاری مکران و نیز برای مدتها مکران تابعی از کرمان محسوب شده باید بر اهمیت تاریخ نگاری کرمان برای مکران بیش از پیش ارزش قائل شد.

در مورد تاریخ مکران عصر قاجاریه مسائل تاریخ هند در عصر استعمار انگلیس و سپس گزارش های کمیسیون گلد اسمیت محل توجه خواهد بود.

۶- ۳ هرموز

تاریخ هرموز و تا حدودی عمان نیز از دیگر منفرعات تاریخ محلی کرمان هستند. هر چند مبادی تاریخ ملوک هرموز تا حدودی مبهم است اما از میان سلسله های محلی ایران، هرموز بیشترین پیوند را با کرمان دارد. به همین جهت تاریخ های محلی کرمان دربردارنده بیشترین اخبار درباره تحولات هرموز هستند. این امر هماهنگ با این تحول بوده که از قرون نخستین اسلامی به بعد تجارت دریایی خلیج فارس از قسمت علیای این دریا به سمت نواحی سفلای آن سیر کرده است. بنادر مهروبان و سینیز و جنابه جای خود را به سیراف دادند و سپس کیش جای سیراف را در تجارت دریایی جنوب ایران به خود اختصاص داد. از اوایل قرن هفتم هجری هرموز کم کم توانست کیش را تحت تاîثیر خود قرار دهد. درخصوص این تحول تاریخ وصاف اطلاعات

ذی قیمتی دارد. وصاف متذکر می شود کتابی به نام تاریخ بنی قیصر درباره فرمانروایان کیش نوشته سعدالدین ارشد وجود داشته که اکنون اطلاعی در مورد آن ظاهرآ در دست نیست. اما کتابی درخصوص تاریخ یمن به نام المستبصر نوشته ابن مجاور وجود دارد که دربردارنده اطلاعات پرارزشی درخصوص نواحی جنوبی ایران است. با این حال منابع تاریخ محلی کرمان در این خصوص جایگاه خاصی دارند. آنچنانکه می توان گفت مباحث تاریخ دریایی ایران در قرن هفتم و هشتم به مقدار زیادی متکی به تواریخ محلی کرمان است. تاریخ شاهی قراختاییان و سمط العلی مسائل هرموز را منعکس ساخته اند و مباحث آنها را با کمک تاریخ الجایتو نوشته ابوالقاسم کاشانی و نیز مجمع الانساب شبانکاره ای می توان تکمیل کرد.

سخن را درخصوص رابطه تاریخ ملوک هرموز با تاریخ نگاری محلی کرمان در همین جا به پایان می برم و فقط متذکر می شوم که این فقط بخشی از تاریخ نگاری محلی ملوک هرموز است و بقیه مباحث آن را باید در آثاری چون شاهنامه تورانشاهی، جنگ نامه کشم و جرون نامه و نیز منابع پرتغالی و انگلیسی و سفرنامه های اروپاییان و بعضی از منابع تیموری و صفوی پی گیری کرد.

۷- ۳- خراسان بزرگ

خراسان بزرگ که به سراسر شمال شرق ایران اطلاق می شود، هم قلمروی گسترده و هم مرزهایی طولانی و پرخطر داشته است. بر طبق روایات ایرانی، پردوام ترین خطرهایی که جهان ایرانی را تهدید می کرده از این مرز بوده و بیشترین تلاش های مرزبانان ایرانی نیز آنچنانکه در حماسه های ملی آمده در همین سامان بوده است. بعد از اسلام نیز خراسان بزرگ همچنان این ویژگی ها را داشت. صحراگردان مهاجم که بطور کلی از آنها با عنوان تورانی یاد می شد و از اواخر دوره ساسانی بطور مشخص ترک نامیده شدند. دیگر دفاع موفق ایرانیان در برابر مهاجمان ادامه نیافت و ترکان با عبور از مرزها حتی در خراسان و بعدها در سراسر ایران به حکومت نیز رسیدند. چنین تغییراتی که خراسان بزرگ را سخت تحت تاîثیر قرار می داد در مورد محدوده و مرزهای آن نیز تحولاتی را موجب می شد. کتاب های جغرافیای تاریخی مانند اشکال العالم جیهانی (تاîلیف

نیمه اول قرن ۴)، حدود العالم من المشرق الی المغرب (تاîلیف ۳۷۲ هـ . و احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم (تاîلیف ۳۷۵ هـ .) متذکر حدود و موقعیت خراسان شده اند. بدون شک تحول این محدوده با اوضاع و احوال سیاسی خراسان کاملا پیوند دارد که باید در شرایط مکانی و زمانی خاص خود بررسی شوند. اما نظر به اینکه در این نوشته یافتن نوعی رابطه اصل و فرع میان تواریخ محلی مد نظر است متذکر می شوم که براساس روایات ایرانی تاریخ محلی خراسان مؤخر بر تاریخ فارس دانسته می شد، زیرا نشستنگاه کیانیان ابتدا در فارس بود (استخر) سپس به خراسان (بلخ) منتقل شد. این از آن رو بود که مرز خراسان بواسطه تورانیان در معرض خطر قرار گرفته بود. از آن پس خراسان خود مرکزیت یافت. بلخ پایتخت شد هر چند هیچ گاه از منزلت و موقعیت پارس کاسته نشد. استقرار دین جدید ایرانیان از زمان گشتاسب کیانی نیز از بلخ و خراسان بود. اکنون صرفآ دفاع از مرزها برای خراسان مطرح نبود بلکه دفاع از قلمرو دینی ایرانیان نیز بدان افزوده شده بود. در این میان پهلوانان سیستانی نقشی اساسی داشتند. بدین جهت تاریخ سیستان در عصر پهلوانی خاندان سام جزئی از تاریخ خراسان شد که از سطح تاریخ محلی به تاریخ ملی ارتقاء یافته بود. اما باید متذکر شد که سیستان در اواخر عهد ساسانی جزء پاذوگسبان نیمروز (جنوب) بود. اما پس از اسلام این تقسیم بندی، دیگر وجود نداشت و تاریخ سیستان بیشتر مرتبط با خراسان دانسته می شد. گوشه جنوب شرقی دریای خزر موسوم به جرجان نیز بخشی از پاذوگسبان اپاختر (شمال) محسوب می شد، اما سیر وقایع مربوط به فتوح اسلام آن را در پیوند با خراسان قرار داد و از گیلان و مازندران تا حدودی متمایز ساخت. بدین لحاظ تاریخ جرجان نیز ذیلی از تاریخ محلی خراسان دانسته شد. بر سیستان و جرجان به عنوان متفرعات تاریخ خراسان باید تاریخ خوارزم را نیز افزود.

اما تاریخ خراسان را در قدم اول باید در صفت مرزبانی شناخت. بدین منظور تاریخ حماسی ایران اساسآ متکی به خراسان است. این از ادواری است که تاریخ خراسان را در موقعیت تاریخ ملی می توان دید. در قدم بعدی تاریخ خراسان را باید در صفت تاریخ شهری شناخت. این ویژگی در تاریخ محلی خراسان بسیار بارز است. این شهرها بنابر سنت ایرانی به وسیله گشتاسب،

کیخسرو انوشیروان، شاپور و دیگران بوجود آمدند. اما چون از افسانه ها قدم به تاریخ بگذاریم ساخت این شهرها را باید منوط به سه عامل تجارت، دیانت و مرزبانی دانست:

مرزهای خراسان تا چین و هند کشیده شده بود و موقعیت ارتباطی و تجاری مهمی داشت. علاوه بر آن مراکز بودایی و زرتشتی در شکل گیری شهرهای آن نقش اساسی داشته اند. استحکامات مرزی نیز در موارد متعددی موجب شکل گیری شهرها شده اند. قندهار مدتها مرکز دینی بودائیان، بلخ مرکز دینی زرتشتیان و بخارا دارای معابد بودایی بوده اند در همان حال همگی نیز دست اندرکار تجارت بودند. اما تهدیدات پی در پی مهاجمان نیز حضور طبقه زمیندار جنگ جو را ضروری می ساخت. لذا جمعیت شهرنشین مرکب از روحانیان، تجار و جنگجویان بود. بدین جهت در تاریخ شهرهای خراسان رجوع به تواریخ ادیان، صحراگردان و تاریخ وقایع نظامی حائز اهمیت است. روایات دینی و حماسی ایران کهن در این خصوص کاربرد فراوان دارند.

در دوره فتوح اسلام سراسر نواحی شرق از یک سو شاهد پیشروی مسلمانان بود و از سوی دیگر پیوستن مرزبان و شهربانان ایرانی به فاتحان. به همین جهت منابع فتوح، تواریخ عمومی اسلامی و نیز کتب جغرافیای تاریخی دربردارنده اطلاعات مهمی درخصوص خراسان است. اما از این پس شاهد شکل گیری شهرهای اسلامی هستیم. هر چند این شهرها بسیار قبل ساخته شده بودند اما یا به دلیل ویرانی طولانی یا اسلام پذیری اکنون حیات اسلامی خود را با استقرار قوانین و قضات اسلامی آغاز می کردند. در این شهرها تعداد قابل توجهی از صحابه و تابعین و بطور کلی محدثین سکونت داشتند. بعدها علما، فقها، قضات و عرفا نیز به آنها افزوده شدند. بدین جهت در دوره اسلامی نیز تاریخ محلی خراسان در چهره تاریخ شهرها خود را نشان می دهد. در این شهرها نیز آنچه مدار و محور حیات فرهنگی و اجتماعی بشمار می آمد بزرگان آن شهرها بود که حتی صیانت و حفاظت از شهرها نیز منوط به وجود آنها دانسته می شد. از رهگذر این تحول هم خراسان دارای تاریخ محلی و در اصل تاریخ شهری شایان توجهی شد و هم تاریخ محلی آن پیوندی اساسی با علوم اسلامی بخصوص علم حدیث پیدا کرد.

در قرن چهارم نرشخی اثر معروف خود تاریخ بخارا را نوشت. آنچه که نرشخی (۳۴۸ – ۲۸۶

هـ .) نوشت تا وقایع دو قرن بعد نیز بدان اضافه شد. این کتاب به تاریخ بخارا از دوره باستان تا چگونگی اسلامی شدن آن می پردازد. او ضمن برشمردن اسامی علما و محدثین اشاره ای نیز به نقل حدیث دارد. سپس در همان قرن ابوعبدالله حاکم نیشابور کتاب تاریخ نیشابور را نوشت که تاîکید تمام بر علما و محدثین دارد. هر چند به تاریخ و جغرافیای شهر نیز پرداخته است. اثر حاکم نیشابوری (۵â۴ – ۳۲۱ هـ .) بعدها از طریق تلخیص یا تکمیل، مورد توجه مؤلفان دیگر قرار گرفته است. در همین قرن حمزه ابن یوسف السهمی کتاب تاریخ جرجان را نوشت. سهمی (۴۲۷ – ۳۴۵ هـ .) در اثر خود پس از مباحثی کوتاه درباره تاریخ و جغرافیای جرجان و چگونگی فتح آن به ذکر طبقات محدثین آن شهر پرداخته است. تاîلیف تاریخ سیستان نیز در همین قرن شروع شد که تا سه قرن بعد تاîلیف آن ادامه یافت (۷۲۵ – ۴۴۵ هـ .) اما از تاریخ خوارزم اثر خاصی در دست نیست. این در حالی است که به گزارش بیرونی خوارزم دارای سنت تاریخی قابل توجهی بوده و چون مردم آنجا در برابر قتیبه بن مسلم باهلی سردار معروف اموی سخت ایستادگی کردند کشتار مطلعین به تاریخ خوارزم را راه حل درهم شکستن مقاومت آنان دید و چون  چنین کرد توانست بر خوارزم مسلط شود در نتیجه اثری در تاریخنگاری خوارزم باقی نماند.

در قرن ششم ظهیرالدین ابوالحسن علی بن زید معروف به ابن فندق کتاب تاریخ بیهق را نوشت. ابن فندق (۵۶۵ – â۴۹ هـ .) در اثر خود اطلاعات ذیقیمتی را درخصوص تاریخ، جغرافیا و رجال فراهم آورده است.

نیم قرن بعد از ابن فندق اثر پرارزش فضائل بلخ بوسیله صفی الدین بلخی نوشته شد (تألیف â۶۱ هـ .). در این اثر علاوه بر تاریخ و جغرافیا، مطالب فراوانی درباره محدثان شهر بلخ یافت می شود.

آنچه تا اینجا درباره خراسان آمد در بردارنده میراث گرانبهایی است که خراسان پس از اسلام بدان دست یافته بود. اما از اواسط قرن ششم خراسان با مصائب بسیار روبرو شد. غلبه قراختاییان در پی جنگ قطوان (۵۳۶ هـ .) شورش غزها در سال ۵۴۱ هـ . جدال میان جانشینان سنجر، غوریان، خوارزمشاهیان و قراختاییان اوضاع آن ایالت را بسیار نابسامان ساخت. در پی آن،

فاجعه حمله مغول رخ داد که سراسر خراسان بزرگ را درنوردید. تواریخی که به حمله مغول پرداخته اند مانند سیرت جلال الدین نوشته سنوی (۶۳۹ هـ .) یا الکامل ابن اثیر (۶۲۹ هـ .) و تاریخ جهانگشا (۶۵۸ هـ .) یا طبقات ناصری نوشته جوزجانی (۶۵۸ هـ .) مطالب فراوانی درباره خراسان عصر مغولان دارند.

با شکل گیری دولت آل کرت تحت تابعیت مغولان هم خراسان از نو بازسازی شد و هم نخستین تاریخ محلی آن پس از این رویدادها بوجود آمد و آن تاریخ نامه هرات نوشته سیفی هروی (متولد ۶۸۱ هـ .) بود. سیفی در اثر خود که اساسآ برای تاریخ آل کرت است اوضاع خراسان عهد مغول را به نحو گویایی عرضه می کند. تاریخ نامه هرات هر چند در فاصله سال های ۷۱۸ تا ۷۲۱ هـ .) تاîلیف شده اما اساس مطالب و مباحث آن مربوط به قرن هفتم است.

چون هرات پس از آل کرت مرکز حکومت شاهرخ تیموری شد. همچنان شهری پرآوازه ماند و همچنان تألیفات  مهمی را به خود اختصاص داد. از جمله معین الدین محمد زمچی اسفزاری کتاب روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات را نوشت (تاîلیف ۸۹۹ – ۸۹۷  هـ .) که کتابی است مشهور و نکات سودمند فراوان در باب تاریخ و جغرافیا و رجال آن شهر دارد. اما کم کم تواریخ محلی خراسان از مشاهیر به مزارات تغییر کرده است. مقصد الاقبال السلطانیه نوشته سید نصیرالدین عبدالله واعظ و یا تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا نوشته احمدبن محمود المدعو به معین الفقرا نوشته در نیمه اول قرن نهم از این نوع هستند. هر چند آثاری از ابونصری هروی و کتبی درخصوص مسائل اقتصادی چون تقسیم آب قلب را نیز نباید از نظر دور داشت. اما بهرحال پس از عصر تیموریان، خراسان نه دیگر موقعیت گذشته را داشت و نه شهرهای آن در شرایط جنگ های مداوم ازبکان و دیگران فرصت شکوفایی یافتند. در دوران های اخیر تواریخ مربوط به توس و مشهد بسیار مورد توجه قرار گرفته و با استفاده از متون کهن برای هر یک از شهرها نیز تواریخ محلی نگارش یافته است. در حوزه خراسان بزرگ از آخرین متون فراهم آمده در دوره میانی تاریخ ایران را باید احیاء الملوک نوشته ملک شاه حسین دانست. این کتاب هر چند تاریخ سیستان را از ادوار قدیم تا اوایل قرن یازدهم دربر دارد اما از نظر سنجش اعتبار اخبار

آن، بهتر است ذیل تاریخ سیستان دانسته شود. چنانکه کتابی چون قندیه و سمریه را نیز باید دنبال سنت مزارنویسی تلقی کرد.

۸- ۳ – عراق عجم

عراق صورت عربی واژه ایراه در زبان فارسی پهلوی است که امروزه به صورت اراک در فارسی جدید بکار برده می شود. ایراه به معنای دامنه کوهستان یا ساحل است. به همین جهت به بین النهرین که در حاشیه کوه های زاگرس واقع شده عراق گفته اند. نیز دامنه شرقی کوه های زاگرس را بر همین اساس عراق گفته اند منتهی دو عراق را با لفظ عرب و عجم از هم متمایز ساخته اند. از این جهت واژه عراقین گاهی به کوفه و بصره تعبیر شده و گاهی به دو سوی کوه های زاگرس٫ عراق عجم واژه ای است که بیشتر در ایران بعد از اسلام رایج شده و چنان که عراق عرب را کشور (عراق کنونی) سورستان و نیز ایرانشهر می نامیده اند. عراق عجم را نیز بیشتر فهلویین می نامیدند که بیشتر شامل چند شهر عمده بوده است. اما بهرحال در دوره اسلامی عراق عجم از این جهت که مسائل مالی آن جزو دیوان بصره یا کوفه بوده یا مسیر تدارک به سوی خراسان محسوب شده و نیز چون محل استقرار گروههایی از شیعیان بوده اهمیت می یافت. اما مدت ها پس از فتوح مسلمین به تدریج تقسیمات ماه بصره و ماه کوفه کنار گذاشته شد. نیز اصفهان که جزو پاذوگسبان نیمروز (جنوب) محسوب می شد دیگر جزء فارس قلمداد نگردید. اما از حدود قرن چهارم مسائل جدیدی چهره نمود. در نتیجه چندین قرن جدال میان مسلمانان و دیلمیان درحاشیه جنوبی کوه های البرز چهره جدیدی از شهرهای کاشان، ری و قزوین پدیدار شد. این شهرها قدیمی بودند، اما اکنون مواضع اصلی دفاع در برابر دیلمیان محسوب می شدند. هر چند پیدایش دولت دیلمیان از قرن چهارم این شرایط را تغییر داد اما اکنون به تدریج اسماعیلیان در این کوهستان ها عرض اندام می کردند. لذا ری و قزوین همچنان عهده دار دفاع در برابر کوه نشینان سمت شمال خویش بودند. این پدیده ای شگفت انگیز بود. یعنی استقرار شرایط ثقر در داخله کشور. به دلیل همین سیر، تاریخ شهرهای دامنه جنوبی البرز را باید از طریق تاریخ تشیع و نیز تاریخ شیعیان اسماعیلی دنبال کرد و مطالب آنها را بر اخبار کتب فتوح و تواریخ

عمومی اسلامی افزود. اما چون بیشتر به سمت جنوب حرکت کنیم به قم می رسیم که دارای کارنامه درخشانی در تاریخ نگاری محلی است. اما کم کم از جنبه ثقرنشینی – مانند ری و قزوین – فاصله می گیرد و تاریخ محلی آن بیشتر صورت مسائل اقتصادی و دیوانی می یابد تا مدتها بعد که بیشتر صورت مذهبی یافت.

از قم و کاشان به سمت جنوب به اصفهان می رسیم که آن نیز تاریخ محلی پرشکوهی دارد اما تاریخ نگاری محلی آن بیشتر رسیدن به تاریخ شهری فاخری را مد نظر دارد. ذکر اخبار اصفهان نوشته حافظ ابونعیم (â۴۳ – ۳۳۶ ه-)، محاسن اصفهان نوشته مافرّوخی (قرن پنجم) و ترجمه آن در قرن هشتم، نصف جهان فی تعریف اصفهان نوشته محمدمهدی ارباب و جغرافیای اصفهان نوشته میرزا حسین خان، هردو در قرن چهاردهم و تاریخ اصفهان جابری انصاری و اصفهان نوشته میر سید علی جناب نیز از قرن چهاردهم از این دست هستند.

کوهستان های سمت غرب عراق عجم بجز نواحی همدان و تا حدودی بروجرد صورت کاملا روشنی در تاریخ نگاری ندارند. اخبار همدان و بروجرد را نیز باید از طریق تواریخ عمومی پی گیری کرد زیرا کتب مستقلی درباره آنها نمانده است.

نخستین اثری که از شهرهای عراق عجم در دست داریم تاریخ قم نوشته حسن بن محمدبن حسن قمی است. او اثر خود را در سال ۳۷۸ هـ . تاîلیف کرد. پیدایش این اثر را باید مرهون شرایط ناشی از حاکمیت آل بویه دانست. کما این که هر دو اثری که در قرن پنجم برای اصفهان پدید آمد یعنی ذکر اخبار اصفهان نوشته حافظ ابونعیم و محاسن اصفهان نوشته مافرّوخی اصفهانی را باید معلول استقرار سلجوقیان و رونق گرفتن اصفهان دانست. در قرن بعد قزوین صاحب کتاب عمده ای در باب مشاهیر خویش شد یعنی کتاب التدوین فی اخبار اهل علم بقزوین نوشته عبدالکریم بن محمد رافعی قزوینی. این اثر در نیمه اول قرن هفتم نوشته شده و گنجینه ای از شرح حال بزرگان علمی قزوین است. کار رافعی را یک قرن بعد حمدالله مستوفی ادامه داد. او در تاریخ گزیده مباحث مفصلی را به قزوین اختصاص داد. اثر حمدالله مستوفی برای تاریخ محلی دیگر نقاط ایران نیز مفید است. حمدالله مستوفی علاوه بر تاریخ گزیده در کتاب

دیگر خویش نزهه القلوب نیز مطالب مهمی درخصوص تاریخ نقاط مختلف ایران دارد.

اما تاریخ نگاری محلی در مورد شهرهای عراق عجم برای یک دوره بالنسبه طولانی با سکوت همراه شد. در طول قرون هشتم، نهم و دهم در این نواحی بیشتر عشایر حاکم بودند. نیز قدرت سیاسی در اطراف آن چون شیراز، تبریز و هرات مستقر بود. لذا تا دوره صفویه که قزوین و اصفهان اهمیت یافتند و این مناطق بیشتر عرصه وقایع مهم گشتند، منابع مهمی درخصوص تاریخ شهرهای نواحی مرکزی ایران در دست نیست. در قرن یازدهم تاریخ جدیدی برای قم تحت عنوان خلاصه البلدان نوشته شد. نویسنده این کتاب صفی الدین محمدبن محمدهاشم حسینی قمی است. از این زمان باید برای اصفهان فهرست بلندی از سفرنامه های اروپاییانی را افزود که در دوره صفویه به آن شهر سفر کرده اند.

نیز در چارچوب تاریخ های محلی عصر قاجاریه کتاب هایی چون تاریخ دارالایمان قم نوشته محمدتقی بیک ارباب یا جغرافیای اصفهان نوشته تحویلدار یا تاریخ کاشان نوشته ضرابی و مانند آنها را مد نظر قرار داد.

۹- ۳ حاشیه جنوبی دریای مازندران

حاشیه جنوبی دریای مازندران و رشته کوه مشرف بر آن دارای چهره جغرافیایی ممتازی است که علاوه بر کوهستان بلند، باریکه ساحلی و دریا، باران فراوان، جنگل و سرسبزی فوق العاده آن را از دیگر مناطق فلات ایران که خشک و کم باران است متمایز می سازد. مناطق ساحلی این دریای بسته (دریاچه) کمتر بوسیله دریانوردی با یکدیگر مرتبط بوده اند. این از آن رو بوده که معمولا اقوامی که در اطراف این دریا می نشسته اند با یکدیگر پیوندی نداشته اند. بخصوص آنکه نیمه شمالی سواحل این دریا معمولا به وسیله اقوام مهاجر و مهاجم دست به دست می شده است. پس از آریایی ها که از دو سوی این دریا به فلات ایران وارد شدند، اقوام دیگر در این زمینه توفیقی نداشتند. سکاها، هون ها، خزرها، ترک ها، مغول ها و روس ها هر یک در دوره ای، تهاجمی را به نیمه جنوبی این دریا داشته اند. اما در دربند قفقاز (سمت غرب) یا استحکامات داهستان (سمت شرق) به وسیله ایرانی ها متوقف شده اند. تهاجمات از سمت دریا نیز چیزی بیش از

راهزنی نتوانسته است باشد. بدین جهت است که سرزمینی مانند گیلان را همواره دارالمرز می نامیده اند و علیرغم کوهستان های بلند البرز، پیوندهای آن با درون فلات ایران همواره متسحکم بوده است. بدین جهت از نظر حفظ و تداوم سنن ایرانی نواحی جنوبی دریای مازندران موقعیت خاصی دارد. پیوندهای تاریخی آن نیز با نواحی کوهستانی اطراف خویش حتی دامنه های جنوبی آن تا حدی است که از فروع تاریخ محلی آن تاریخ دیلم، تاریخ اسماعیلیان، تاریخ دربند قفقاز و تاریخ داهستان و جرجان بوده است. اما سیر تاریخ نگاری محلی آن همواره رو به تفرید بوده است. تاریخ دربند قفقاز و داهستان و جرجان از آن منفک  و به ترتیب به تاریخ آذربایجان و خراسان منضم شده اند. تواریخ محلی آن از سوی دیگر کمتر تمامی عرصه جغرافیایی آن را دربر می گرفته است و همواره محدوده ای خاصی از آن قلمرو را مد نظر داشته است. مثلا به صورت تاریخ رویان، تاریخ گیلان، تاریخ طبرستان و نظایر آن جلوه گر می شود.

برای تاریخ حاشیه جنوبی دریای مازندران قبل از هر چیز اسطوره و باستان شناسی سخنان بسیار دارند. اساطیر ایرانی دربردارنده مباحثی مربوط به مازندران است که تاکنون رمزآمیزی آنها در عرصه تحقیق و تفسیر به درستی روشن نشده اند. نیز تحقیقات باستان شناسی دوردست های تاریک و روشنی را که کمتر از حد نام چند قوم بیشتر می شود به ما عرضه کرده است. با این حال این عصر اسطوره ای باستانی علیرغم گذشت قرون و اعصار و فرازو فرود وقایع بیشمار گویی بی واسطه به زمان حال می پیوندند. و تاریخ میانه و جدید این صفحات در طول یکدیگر نیستند و در عرض هم واقع شده اند. بدین جهت است که از ضروریات تاریخنگاری شمال ایران تحقیقات مردم شناسی است. فرهنگ غنی زندگی مردمان سواحل دریای مازندران در نوع خود کم نظیر به نظر می رسد.

برای سواحل جنوبی دریای مازندران پیش از اسلام کتاب مشهورنامه تنسر نکات اندک اما مهمی دارد. متون دوره اسلامی نیز در تعبیر و تفسیر اشارات این کتاب به کار می آیند. در همان حال باید توجه داشت که این صفحات به اضافه سواحل دوسوی دریای مازندران جزو پاذوگسبان شمال (اپاختر) بوده است. از نام آوران این عرصه برای مدتی بهرام چوبین و بطور کلی خاندان

مهران بوده اند که متاîسفانه ابعاد و جوانب حضور این خاندان در شمال ایران به درستی روشن نشده است. اما بدون شک در صورت پرداختن بدان، فصل پر نکته ای را به خود اختصاص خواهد داد. سیری در مسائل مربوط به خاندان های کهن گیلان و مازندران بعد از اسلام نشان می دهد که قلمرو آنان تا چه اندازه گسترده بوده است. آنان معمولا تحت عنوان دیلمی سراسر کوهستان های البرز تا آذربایجان را در تصرف خویش داشته اند. احمد کسروی در کتاب شهر یاران گمنام با بهره گیری از متون تاریخ عمومی اسلامی تا حدودی تاریخ گسترده آنان را در قالب نوعی تاریخ محلی بازسازی و شناسایی کرده است. خاندان هایی چون سالاریان، باوندیان، گاوبارگان، پاذوگسبانان، شدادیان، روادیان، کنگریان و مانند آن ها جزیی از فهرست بلندی را تشکیل می دهند که تاکنون درباره چگونگی ارتباط یا تبدیل آنها به حکومت های محلی دیلمی و کرد و جز آن تحقیقی صورت نگرفته است.

تواریخ محلی متعدد و متنوع سواحل جنوبی دریای مازندران و نواحی کوهستانی آن از قرن سوم با تاریخ تشیع گره خورد. اکنون بیش از پیش این صفحات برای خلفا مشکل ساز می شد. تشیع زیدی و سپس امامیه در این صفحات پایگاه مستحکمی بدست آورد و سپس از قرن پنجم اسماعیلیان نیز در کوهستان های آن سخت رو در روی خلفا و متابعانشان شدند. این همه موجب شد تا جغرافیای مشخص شمال ایران، اکنون وقایع نگاری خاص خویش را نیز بیابد. با این حال در تمامی قرون نخستین اسلامی برای تاریخ گیلان و مازندران باید به تواریخ عمومی اسلام و ایران متکی بود. یا از تواریخ محلی نواحی مجاور مانند تاریخ جرجان نوشته سهی، کمک گرفت.

حتی تاریخ نقطه دور دستی مانند تاریخ سیستان نیز برای قرن سوم تاریخ گیلان و مازندران مطلب دارد.

سرانجام تاîلیف تاریخ طبرستان نوشته ابن اسفندیار به سال ۶۱۳ هـ . را باید شروعی پربرکت برای تاریخ نگاری شمال ایران دانست. ابن اسفندیار در ارائه تاریخچه ای کامل برای طبرستان از عهد قدیم موفق بود. دستیابی مردم این روزگار به متن نامه تنسر نیز مرهون همین شخص

است. پس از ابن اسفندیار برای دنبال کردن تاریخ صفحات جنوبی دریای مازندران باید از یک سو اخبار اسماعیلیان در اواسط قرن هفتم و نیز اخبار دوره الجایتو را مد نظر قرار داد تا آن که به کتاب تاریخ رویان نوشته اولیاءالله آملی در سال ۷۶۳ هـ . برسیم. این زمان که قرن هشتم است گیلان از نظر تاîثیرگذاری بر تاریخ ایران به دلیل برخاستن چند صوفی بزرگ – یعنی شیخ زاهد، شیخ خلیفه و شیخ صفی – قابل توجه است اما متاîسفانه چندان موردتوجه محققان قرار نگرفته است. سراسر نیمه شمالی ایران نیز از خراسان تا آذربایجان در دست فرمانروایان محلی بود. تا آن که تیمور صفحات شمال ایران را در تعقیب مرعشیان در نوردید. خاندان مرعشی و حکومتشان در این نواحی قبل از هر چیز گویای تحول از خاندان های مبتنی بر تبار ایرانی به اسلامی بود واین حکایت از تاîثیر عمیق تشیع در صفحات شمال ایران دارد. در قرن نهم هجری از این خاندان سیدظهیرالدین پسر سیدنصیرالدین مرعشی کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران و نیز کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان را نوشت. سلسله حوادث تاریخی آن نواحی بدین ترتیب تا نیمه دوم قرن نهم کامل شد که دنباله آن را تا انصال به روزگار صفویان باید در احوال فرزندان شیخ حیدر صفوی و رابطه ملوک گیلان با آنان دید. برای خاندان مرعشی در شرایطی که صفویان آنان را پراکنده ساخته بودند در قرن یازدهم به وسیله میرتیمور مرعشی کتابی تحت عنوان تاریخ خاندان مرعشی پدیدآمد. برای گیلان عصر صفوی همچنین اسناد و مکاتبات مربوط به خان احمد گیلانی و نیز تاریخ خانی نوشته علی بن شمس الدین بن حاجی حسین لاهیجی (برای اوایل تاریخ صفویه) و تاریخ گیلان عبدالفتاح فومنی که در حقیقت دنباله تاریخ خانی می تواند به حساب آید مفید است. سرانجام رشته حوادث تاریخ صفحات شمال ایران را در قرن ۱۳ هـ . با تاîلیفاتی چون التدوین فی احوال جبال شروین نوشته اعتمادالسلطنه و مجمل رشوند نوشته محمدعلی خان رشوند پی گرفت که هر دو اثر اخیر بیشتر متمرکز بر نواحی کوهستانی گیلان است. در سالهای بعد وقایع تاریخ شمال ایران بخصوص گیلان در جنبش مشروطه و نهضت جنگل موجب پدید آمدن آثار جدیدی شده است.

 

۱۰- ۳- اسماعیلیان

تاریخ فرقه شیعی اسماعیلیه وضع پیچیده ای از نظر تاریخ نگاری محلی دارد. تاریخ اسماعیلیان که موسوم به هفت امامی، باطنی، حشاشین، ملاحده و جز آن هستند در اصل در مبحث فرق مورد مطالعه قرار می گیرد یا یکی از شعبات تاریخ تشیع قلمداد می شود. اما استقرار مکانی آنها از حدود مصر تا شام و نواحی مختلف ایران چون رودبارالموت، قهستان در جنوب خراسان، اطراف اصفهان، حدود بدخشان و مولتان هند را در برمی گیرد. از نظر گستره جغرافیایی و قدرت مستقل آنها، تاریخ اسماعیلیان از نوع تواریخ ملی یا فراتر از آن است. اما پراکندگی جغرافیایی و محدود بودن آنها به نواحی خاص آیا تاریخ آنان را صورت محلی نمی دهد. تاکنون تحت تاîثیر مطالعات متمرکز بر اعتقادات اسماعیلی و یا توجه صرف به تاریخ سیاسی آنها، شاîن تاریخ محلی آنان موردتوجه واقع نشده است.

بدین جهت کمتر تاîثیر عوامل جغرافیایی و طبیعی و به طور کلی عناصر محلی استقرار اسماعیلیان در تاریخ شان مورد بررسی قرار گرفته است. هرچند دلیل این امر می تواند کمبود منابع باشد، زیرا حداقل در واقعه سقوط الموت در سال ۶۵۴ هـ . کتب آنان سوخته شد، اما قلت منابع متعلق به اسماعیلیان موجب شده است که همواره برای تاریخ آنان متکی به منابع عمومی سلجوقی یا مغولی یا دیگر تواریخ عمومی اسلامی باشیم منابعی که تاîکید تمام بر وجه سیاسی این دولت داشته اند.

با همه این احوال بایدتوجه داشت سازمان سیاسی اسماعیلیان که در اصل منبعث از سازمان دعوت آنان بود پس از جدایی از مصر، توانست در ایران رابطه دقیقی در سلسله مراتب حکمرانان اسماعیلی در نقاط مختلف ایران به وجود آورد. زیرا مرکزیت الموت، نواحی خراسان و اصفهان را تحت فرمان خود داشت. بدین نحو اگر مرکزیت اسماعیلی الموت را دارای سطح تاریخ نگاری ملی بدانیم. تواریخ محلی آن مشتمل بر نقاط فوق خواهد بود. تا حدود زیادی پذیرش این فرض اتکا به شناخت دقیق رابطه امامان اسماعیلیه الموت با عواملشان در نقاط مختلف دارد. در این خصوص باید به عدم ارتباط کامل و تمام عیار نواحی اسماعیلی نشین به دلیل حضور

دشمنان شان توجه داشت.

اما اندکی پس از حسن صباح. که اسماعیلیان ایران را از فاطمیان مصر جدا ساخت و شعبه نزاری را پیروی کرد، تاریخ مرکزیت اسماعیلیان ایران با تاریخ گیلان و دیلمان پیوند خورده است. زیرا به حیث موقع جغرافیایی سکنه قلاع که بالغ بر پنجاه قلعه می شده باید از عناصر بومی یعنی عناصل گیل و دیلم بوده باشنده. از سوی دیگر کم کم کیاهاکه اشراف گیلان بودند در دولت اسماعیلیه به قدرت رسیدند. وصلت هایی نیز میان ملوک گیلان با فرمانروایان اسماعیلی صورت گرفت. بدین جهت از نظر زندگی اقتصادی و اجتماعی تاریخ اسماعیلیان را باید فرع بر تاریخ صفحات شمالی ایران دانست. کما این که دولت های مس مغان، باوندیان، پاذوگسبانان، گاوبارگان و کنکریان از همین نواحی بودند و کاملا تاریخ شان صورت محلی دارد.

با همه این احوال نگارنده می پذیرد که تاریخ اسماعیلیان از نظر جغرافیایی بسیار مشکل است که در مجموعه تاریخ های محلی قرار گیرد و کسی نیز چنین نکرده است. اما باید متوجه این اشکال نیز بود که تاریخ آنان را اگر در زمره تاریخ های ملی به شمار آوریم، به طور کلی اصل تاریخ ملی بر مبنای وحدت و مرکزیت را برای قرون پنجم تا هفتم در تاریخ ایران تا حدود زیادی با پیچیدگی و ابهام روبرو خواهیم ساخت.

برای تاریخ اسماعیلیان در قدم اول باید به تواریخ عمومی و ملی چون ابن اثیر و جهانگشا و آثار دوره سلجوقی یا نوشته های ابوالقاسم کاشانی متکی بود. در مراحل بعد اسماعیلیان آثار مستقلی فراهم آورده اند که هرچند از تاریخ ۶۵۴ هـ که سقوط آنان است متاîخر هستند اما بهرحال گویای نکات بسیاری به شمار می آیند. تحقیقات فرهاد دفتری که دربردارنده فهرست بلندی از منابع اسماعیلی و نیز نقادی اخبار آنهاست در سالیان اخیر موجب شده تا مجموعه کتاب های مربوط به اسماعیلیه که عمومآ توسط فریدون بدره ای ترجمه شده اند کامل تر گردند.

 

۱۱-۳ آذربایجان

شمال غربی ایران سرزمینی وسیع است که مقدسی در احسن التقاسیم نام آن را رحاب

نوشته است. او رحاب را شامل سرزمینهای حدفاصل دریای مازندران و دریای سیاه تا مرزهای آناطولی و جزیره (شمال عراق) می داند که مشتمل بر آذربایجان، ارّان، گرجستان، ارمنستان و حوالی آنهاست. در این قلمرو وسیع زمانی اورارتویی ها و اتحادیه ماننایی حضور داشته اند بعدها که دولت ماد بوجود آمد، مرزهای شمالی خود را مرز پرخطری دانست که سکاهای صحراگرد از آنسوی کوههای قفقاز آنرا تهدید می کردند. لذا مرز کوهستانی قفقاز، حدفاصل جهان ایرانی و دشمنانی شد که جز تباهی به چیزی نمی اندیشیدند. از آن پس این مرز همواره دلمشغولی ایرانیان را فراهم می ساخت. لذا ایجاد استحکامات و استقرار ارتش ها و اقوام را راهی برای جلوگیری از مهاجمان دیدند، موفقیت دولت ماد و سپس هخامنشی برای اداره شمال غربی ایران و صیانت از مرزهای آن موجب یکپارچگی، و رشد اقتصادی آن شد. در دوره حکومت کمونیستی در شوروی، دیاکونوف کوشید طبق الگوی ماتریالیسم تاریخی نظریه ماد آتروپاتن را مطرح سازد. اثر معروف او تاریخ ماد در همان زمان با نقادی روبرو شد. او کوشیده بود طبق ماتریالیسم تاریخی ترقی ماد آتروپاتن را حاصل تکامل تولید بداند و هیچ توجهی به نقش دولتهای مرکزی ایران اعم از مادی یا پارسی در این فرایند نداشت. امروزه گرچه ماتریالیسم تاریخی دیگر کنار گذاشته شده اما قلمرو ماد آتروپاتن همچنان مدنظر کسانی است که بدرستی تاریخ مردم ایران را نمی دانند. گوشه شمال غربی ایران همواره به عنوان یکی از حساس ترین مرزها قلمداد شده است و برای دفاع از آن، دولتهای ایران باستان امکانات بسیاری را صرف می کردند. در اینجا هم جدال با رومیان در جهت غرب و هم تنازع با مهاجمان صحراگرد از سمت شمال جریان داشت. لذا تمرکز نیروهای نظامی در اینجا دائمی بود. آتشکده آذرگشسب که خاص سپاهیان بود در اینجا قرار داشت و مرزبانان بزرگی چون بهرام چوبین فرماندهی سپاه را عهده داشتند. آذربایجان در تقسیمات چهارگانه دولت ساسانی جزء پاذوگسبان شمال محسوب می شد. اما این مرز بتدریج در پی قدرت گرفتن ارامنه و گرجیان مسیحی و نیز آزادی عمل قبایل مرزدار قفقاز محدود شد.

بدین جهت در مباحث ایران باستان برای آذربایجان لازم است موقعیت مرزی آن براساس متونی چون جغرافیای موسی خورنی و شهرستانهای ایرانشهر بررسی شود. ضمناً موقعیت مغان و چگونگی برخاستن زرتشت از میان آنان مورد توجه قرار گیرد. در منابع پس از اسلام، پس از کتب فتوح، مروج الذهب مسعودی دربردارنده اطلاعات بسیار مهمی درخصوص مرزهای قفقاز است.

پس از گسترش اسلام، همچنان قفقاز و آذربایجان موقعیت مرزی مهمی داشت. پس از یک دوره سکون و تنزل بار دیگر مرزداران ایرانی در صحنه ظاهر شدند و تشکیل حکومتهای کوچک و متعددی را دادند که کسروی در کتاب شهر یاران گمنام درباره فرمانروایان آنها مطالبی را با استفاده از منابع عمومی تاریخ اسلام فراهم آورده است. این دولتهای کوچک که یادگار عصر پهلوی ساسانی بودند سرانجام جای خود را به عوامل سلجوقیان دادند. در حالیکه در قسمتهای شمالی تر نوادگان بهرام چوبین که مانند سامانیان صاحب قدرت شده بودند حکومت می کردند. خاقانی شروانی شاعر پرآوازه قرن ششم که معروف به حسان العجم است در منشات خود نکات و اشارات فراوانی در مورد آذربایجان و شروان و ارمنستان دارد. او مکرراً متذکر خویشاوندی شروان شاهان با سامانیان بدلیل انتساب به بهرام چوبین می شود. در همین قرن شاعر پرآوازه ایرانی، نظامی گنجوی اشعار خویش را با اقتباس از داستانهای عصر ساسانی و به زبان فارسی سروده است. آثار نظامی نیز مانند خاقانی برای درک شرایط فرهنگی آذربایجان قرن ششم بسیار مفید است. در همین قرن شعبه ای از اتابکان سلجوقی موسوم به ایلدگزیان در آذربایجان قدرت یافتند و با گرجیان وارد نبردی طولانی شدند. سرنوشت این دولت و تاریخ تحولات آن را که زمانی فرمانروایانش در مقام اتابک اعظم دومین مرکزیت سیاسی ایران را پس از اصفهان بخود اختصاص داده بودند را بایستی از طریق تواریخ دولت سلجوقی یا تواریخ عمومی جهان اسلام پی گرفت.

در قرن هفتم آذربایجان موقعیت جدیدی یافت. در ابتدا جلال الدین خوارزمشاهی آنرا

مرکز خویش ساخت و سپس دولت ایلخانان در آنجا مستقر شد. آذربایجان به موقعیتی درجه اول در قلمرو ایرانی رسیده بود. این موقعیت تا حدود چهار قرن حفظ شد. زیرا استقرار قبایل ترک و ترکمان درحد فاصل قفقاز تا شام شکل دهنده اساسی ترین خطوط دفاعی دولت های ایرانی در این مدت بود. از یک سو دولت ایلخانان و سپس وارث آنان چوپانیان می بایست در برابر تهاجمات اردوی زرّین از شمال قفقاز ایستادگی کند و از سوی دیگر مرزهای خویش در آناطولی را در برابر مملوکان مصر و شام حفظ نمایند. دولت جلایریان نیز که پس از آل چوپان به قدرت رسید همین وضع را داشت. دوره تهاجمات تیمور نیز تغییری در این معادله بوجود نیاورد. لذا دولت های قراقویونلو و آق قویونلو نیز که از دیار بکر برخاسته بودند مرکزیت خویش را در آذربایجان قرار دادند. دولت صفویان نیز در آغاز قرن دهم از همین جا برخاست. بیش از چهار قرن در برداشتن مرکزیت سیاسی تمام یا نیمه شرقی ایران موجب شده است تا تاریخ آذربایجان در این دوره را صرفاً از طریق تواریخ ملی ایران مانند حبیب السیر و روضه الصفا و ظفرنامه شامی و ظفرنامه یزدی و صفوه الصفای ابن بزاز و تاریخ دیار بکریه قاضی ابوبکر طهرانی و متونی از این قبیل بتوان پی گیری کرد. سپس تواریخ سلسله صفوی تکیه گاه اصلی مورخ خواهد بود. تاریخ محلی آذربایجان در این دوران همان تاریخ ملی ایران است زیرا عرصه اصلی تکاپوی صفویان و مرکزیت سیاسی آنان تا زمان انتقال به قزوین و اصفهان در تبریز بود، در این سیر، تواریخ ارمنی و گرجی بخصوص در مباحث مربوط به نواحی مرزی مطالب فراوانی دارند. مورخانی چون شام شین و کیراگوس گنجکی درخصوص عصر مغول آثاری پدید آورده اند. در عصر صفویه نیز آثاری چون تاریخ آراکِل و فرامین ماتناداران در خصوص نواحی ارمنی نشین شمال غرب ایران حائز اهمیت هستند. در همین دوره کتاب تاریخ الباب از مورخ ترک احمدبن لطف الله معروف به منجم باشی در دست است که بر اساس متنی متعلق به قرن چهارم هجری تاîلیف شده است. این اثر که مشتمل بر تاریخ شروان، در بند و نیز تاریخ شدادیان گنجه است، ارزش تاریخی بسیاری درخصوص نواحی مرزی قفقاز

دارد. بخصوص، آنکه محقق پرآوازه مینورسکی بر آن تعلیقات و توضیحات عالمانه ای افزوده و فواید آن را دوچندان ساخته است.

هرچند از زمان شاه عباس صفوی پایتخت به اصفهان منتقل شد اما از اهمیت تبریز کاسته نشد. اهمیت معنوی تبریز و اردبیل برای صفویان، همچنین جدال پردامنه با عثمانیان همچنان آذربایجان را کانون اصلی تحولات سیاسی ایران می ساخت. این وضع تا عصر افشاریه نیز ادامه یافت. بدین جهت همچنان تواریخ ملی ایران دربردارنده مطالب عمده ای درخصوص آذربایجان است و می توان گفت بیشتر مطالب این کتابها چون احسن التواریخ و عالم آرا و امثال آنها مربوط به همین صفحات است. در کنار آن متون عثمانی نیز حائز اهمیت هستند. چون از این دوران روسها نیز کم کم به شمال غربی ایران وارد شده اند متون مربوط به آنان نیز حائز اهمیت خواهد بود. متاسفانه تاکنون چنین متن هایی به درستی توسط محققین ایرانی شناسایی و مورد استفاده قرار نگرفته است.

از دوره قاجاریه مرز شمال غربی ایران تا حدودی از جانب عثمانی رو به آرامش رفت اما خطر روس ها روزافزون شد تا منجر به معاهدات گلستان و ترکمانچای گردید. لذا هم متون تاریخ ملی و هم تواریخ روسی حائز اهمیت هستند. اهمیت این بخش از تاریخ آذربایجان صرفنظر از نتایج ناگوار این معاهدات در تاریخ ملی ما تفسیرهای مغرضانه ای است که در دهه های اخیر از اشغال قفقاز توسط روسها می شود. به عنوان مثال عبدالله یف در کتاب گوشه هایی از تاریخ ایران مدعی شده است که ایالات شمال ایران خود به روسها پیوسته اند و بر آن همه اشغالگری، تجاوز و جنایت سرپوش می گذارد. در دنباله تلاش پان تورانیست ها برای واژگونه جلوه دادن حقایق تاریخی را باید دید که تا امروز ادامه دارد.

از عصر عباس میرزا، تبریز محل اقامت ولیعهد ایران شد و پس از پایتخت دومین شهر کشور گردید. نیز همین شهر، مرکزی برای ارتباط با اروپا و تحولات جدید آن شد. در همین دوره قاجار است که کتاب دارالسلطنه تبریز بوسیله نادرمیرزا نوشته شد. پس از این کتاب اختصاصی درباره آذربایجان بار دیگر سهم و نقش بسیار بالای تبریز و آذربایجان در مسائل

عمومی ایران باعث می شود که همچنان تحولات آن سامان را در آثاری که قبل و بعد مشروطه فراهم آمده اند پی گیری کنیم. سهم سترگ تبریز در مشروطه موجب شده است تا تواریخ مشروطه بخش مهمی از صفحات خود را به آذربایجان اختصاص دهند. کتاب تاریخ مشروطه کسروی و نیز تاریخ هجده ساله آذربایجان او بیشترین مطلب را در این خصوص دارا هستند. نیز آثاری چون خاطرات و خطرات و گزارش ایران مخبرالسلطنه اخبار فراوانی دارند. مسائل قیام خیابانی، شورش سمیتقو در کتابها و مجلات مشروطه انعکاس وسیع دارند. در مجموع از اندکی قبل از مشروطه تا استقرار سلطنت پهلوی خطه آذربایجان خبرسازترین منطقه ایران است که در اسناد آرشیوی، مجملات و کتب مطالب فراوانی درباره آن وجود دارد.

در اواخر دولت قاجاریه وقوع انقلاب بلشویکی و تاثیر آن بر مناطق ارمنستان، گرجستان، اران و قراباغ بسیار بوده است و ازجمله بوجود آمدن جمهوری آذربایجان و اطلاق نام آذربایجان برای اران و قراباغ محل بحث و گفت و گوی بسیار بوده است. پس از آن در سالهای پس از ۱۳۲۰ ه- . و مسائل مربوط به فرقه دموکرات و حتی شروع جنگ سرد، آذربایجان در کانون اخبار و توجه قرار داشت که از طریق اسناد آرشیوی، خاطرات، مجلات و تحقیقات جدید مطالب بسیاری درباره آن فراهم آمده است.

۱۲-۳ نواحی غربی ایران

نواحی کوهستانی غرب ایران، درخشش نخستین خود را از عصر مفرغ دارد. در همین دوران کم کم تعدادی از اقوام و جوامع در این سامان قدم به روشنایی تاریخ گذاشته اند که برای شناخت بهتر و بیشتر آنها، مطالعات بین النهرینی کاربرد دارند. در همان حال مطالعات باستان شناسی نیز در سالیان اخیر تمدنهای عصر مفرغ در کردستان و لرستان را معرفی کرده اند. با مهاجرت آریایی ها فصل جدیدی در تاریخ غرب ایران تحت تاثیر قبایل پارس و ماد گشوده شد که سرگذشت آنرا از تواریخ عمومی ایران باید دنبال کرد. تاریخ دولت ماد براساس متون یونانی آنچنانکه هرودت نقل کرده یا کتیبه های هخامنشی و نیز

تحقیقات جدید مانند تاریخ ماد نوشته دیاکونف هرچند تاریخ دولت ماد را به روشنایی کامل نیاورده اند اما بهرحال برای غرب ایران تصویر گویاتری فراهم آورده اند. بر این منابع باید روایات زرتشتی در مورد اوایل زندگی زرتشت در غرب ایران را نیز افزود.

در دوره هخامنشی ایالت آدیابن که بیشتر با کردستان منطبق است و نیز پایتخت تابستانی همدان. مسیر عمومی و اصلی ارتباط با آسیای صغیر و شام بود. کتاب بازگشت ده هزار نفری برای شناخت اوضاع نواحی کردستان در اواسط دوره هخامنشی منبع مهمی است. ادامه تاریخ نواحی غرب ایران را در اعصار سلوکی، اشکانی تا ساسانی در تواریخ عمومی ایران می توان دنبال کرد. اما از اوایل روایات ساسانی کم کم واژه کرد کاربرد بیشتری می یابد. زیرا نیای ساسانیان از اکراد دانسته می شد و روایات ملی نیز درخصوص چگونگی پیدایش کُردان از گریختگان مطبخ ضحاک مطالبی داشتند. توسعه مفهوم کرد به تمامی کوه نشینان نواحی غرب ایران و سرانجام برابر دانستن واژه کرد با کوه نشین و گله دار موجب شده است تا در متون دوره اسلامی بحث اکراد گسترده شود. آثار استخری، ابن خردادبه و دیگران مطالب فراوان اما مبهمی در مورد کردها و زموم دارند. قسمتی از تاریخ آنان جزو ایالت فارس، قسمتی جزو تاریخ ایالت جبال با عراق عجم و بخشی نیز ذیل تاریخ خلافت عباسی قابل پی گیری است. شکل گیری خاندانهای آل ابی دلف، خاندان ساجیان و بنی حسنویه در غرب ایران و نیز روادیان و شدادیان در شمال غربی ایران مربوط به همین تحولات است که صرفاً از طریق تواریخ عمومی جهان اسلام می توان مباحث آنها را دنبال کرد. طبیعت کوهستانی نواحی غربی ایران به ادامه حیات قبایلی ساکنان این نواحی کمک می رساند و هرچند راه عمده خراسان به عراق عرب از اینجا می گذشت و شهری مانند همدان از اهمیت بسیار برخوردار بود اما درمجموع حیات شهری به اندازه دیگر مناطق ایران توسعه نداشت. درعوض چمن های بزرگی که برای پرورش اسب مناسب بودند قبایل سوارکار جنگجوی بیشتری را جذب می کردند. این چمن ها حتی در مجاورت شهرها نیز وجود داشتند مانند چمن قراتکین بر در همدان. لذا هر دولتی که در ایران بر سر کار

می آمد، تسلط بر این مراتع را لازم داشت چنانکه عباسیان یا دیلمیان چنین بودند. متاسفانه مطالعه تاثیر چنین چمن زارهایی بر تحولات غرب ایران بدرستی روشن نشده است. دیلمیان با استقرار در همدان دوره ای از رشد شهرنشینی در غرب ایران را موجب شدند که آثاری چون تجارب الامم ابن مسکویه درخصوص آن مطلب بسیاری دارد، اما فرارسیدن سلجوقیان بار دیگر اهمیت ارتباطی و مراتع پرورش اسب را در غرب ایران مطرح ساخت. لذا چه در تحولات درون دولت سلجوقی و چه در تعارضات آنان با خلافت عباسی تاریخ وقایع غرب ایران را می توان پی گرفت. در این دوره گروهی خاصی از جامعه ایرانی موسوم به «رئیسان» در غرب ایران ایفای نقش کرده اند که متاسفانه درخصوص آنان نیز تاکنون توجه اهل تحقیق بدرستی جلب نشده است.

رشد مناسبات ایلی و قبایلی در غرب ایران تحت تاثیر تحولات سیاسی و نظامی دولت سلجوقی موجب شد تا از یک سو برای مدتی اتابکان آذربایجان و از سویی اتابکان فارس هر یک قسمتی از غرب ایران را تحت امر خویش درآورند. لذا در کنار منابع عمومی سلجوقی و نیز خلافت عباسی باید به تاریخ فارس و آذربایجان در قرن ششم نیز مراجعه کرد. از تقابل این نیروهای چندگانه سرانجام از قرن ششم در ابتدا شول ها و سپس لرها قدرت گرفتند و موجودیتی مشخص در تاریخ ایران یافتند. اهمیت این تحول در آن است که دامنه مفهوم کرد در پی قدرت یافتن لرها به سمت شمال کشیده شد و کم کم بر استانهای فعلی کرمانشاه و کردستان منطبق شد. در آنجا در مجاورت عشایر ترک، کردها دوران جدیدی را آغاز کردند. پیش از آن مهاجرت قبایل عرب در عصر فتوح موجب شده بود تا نواحی کردنشین در دیار مضر، دیار ربیعه و دیاربکر برای مدتی تحت تاثیر اعراب قرار گیرد. اما قدرت جمعیتی قابل توجه اکراد سرانجام اعراب را در خود هضم کرد و تداوم پرقدرت سنن ایرانی در میان آنان را ممکن ساخت.

از دوره سلجوقیان و در پی فتح ملازگرد و تاسیس دولت سلجوقی روم حضور ترک ها در مرزهای غربی ایران بیشتر شد. در دوره ساسانی، قلمرو کردها مرز عمده ایران با بیزانس

بود و اکنون در دوره اسلامی نیز چنین وضعی ادامه می یافت.

این امر تداوم فرهنگ پهلوانی را در آن جا موجب می شد. یادمانهای فراوان نظامی و آثار آتشکده ها و کاخ ها در غرب ایران بازگوکننده آن دوران است که در ادبیات فارسی به صورت ترکیبی از داستانهای عاشقانه و پهلوانی باقی مانده است، اما اکنون ترک ها در مرزهای غربی مستقر می شدند. مهمترین قبیله ترک مجاور کردها در آستانه حمله مغول ایوایی ها بودند که مناسبات حسنه ای نیز با خلافت عباسی داشتند. حکومت های موصل و اربیل نیز چنین مناسباتی داشتند. برای مدتی کردها در پی شکل گیری دولت ایوبی در سواحل شرقی مدیترانه اقتداری تمام داشتند. دولت آل زنگی در شام مقدمه ساز قدرت آنان بود که سرانجام شام و مصر را در تصرف خود گرفتند سپس در جنگهای صلیبی صلاح الدین خوش درخشید. تواریخ عمومی مصر و شام در این خصوص در خلال مباحث دولت ایوبی از تاریخ کردها مطالبی دارند. اما اکنون دولت سلجوقیان حضور پرقدرت تری می یافت، منابع تاریخ محلی آن چون سلجوقنامه ابن بی بی و مسامره الاخبار نوشته آقسرایی درخصوص غرب ایران اخبار بسیاری را منعکس می سازند.

دولت سلجوقیان روم با توسعه قلمرو خود در خاک بیزانس به طرف غرب روی آورده بود. در حالیکه دولت ایوبیان در مصر و شام جای خود را به دولت مملوکان داد. بعدها در غرب ایران ترکمانان که دولتهای قراقویونلو و آق قویونلو را ساختند قدرت گرفتند و تعدادی از قبایل کرد نیز بدان ملحق شدند تحقیقات فاروق سومر و اثر پرارزشی چون کتاب دیار بکریه قاضی ابوبکر طهرانی برای قرن نهم تاریخ غرب ایران ارزش فراوان دارند. اما در دوره صفویه نواحی غربی ایران عرصه کشمکش دو دولت صفوی و عثمانی شد. در این احوال با تالیف کتاب شرفنامه بدلیسی در قرن یازدهم شکل اصلی تایخنگاری درباره کردها شکل گرفت. امیرشرف خان بدلیسی در اثر خود تاریخ کردها را به صورت دولتها و در اصل قبایل مدنظر قرار داد. بعدها در دوره ناصری نیز کتاب حدیقه ناصریه نوشته وقایع نگار کردستانی همین سبک را دنبال کرد. در حد فاصل صفویه تا قاجاریه همان منابع

عمومی تاریخ ایران را برای نواحی غرب باید بکار گرفت سرانجام در دنباله روی از اثر بدلیسی در دهه های اخیر آثار تالیفی مردوخ کردستانی اهمیت خاصی دارند. مردوخ کردستانی در آثاری چون تاریخ کردستان کوشیده است کلیه اقوام و دولتهای کرد را معرفی کند. هرچند در چنین روشی مرزهای جغرافیایی و دقت نظرهای قوم شناسی را کم رنگ می سازد اما از نظر کمیت و تلاشی که صورت داده قابل توجه است. پس از آثار مردوخ کتابهای فراوانی درباره کردها بوجود آمده است که اساس آنرا قیام ها و مبارزات کردها در دوره معاصر تشکیل می دهد.

تاریخ غرب ایران به جز کردها بیشتر در مباحث مربوط به شهرها و نواحی متمرکز شده است. نیز تاریخ سلجوقیان روم بیشتر مورد تحقیق مورخان ترکیه قرار گرفته و به جز تاریخ سلجوقیان روم که مرحوم دکتر محمدجواد مشکور بر مختصر سلجوقنامه ابن بی بی افزوده مورخان ایرانی کار دیگری انجام نداده اند. در همان حال مباحث تاریخ خاورمیانه و درواقع آنچه که به تاریخ ترکیه و عراق مربوط باشد بدرستی در مورد تحولات تاریخ معاصر غرب ایران از جمله قراردادهای مرزی آن مانند ارزنه الروم بدرستی کارساز نشده است.

 

 

فرهنگ و تمدن تیموریان

فرهنگ و تمدن تیموریان

فرهنگ و تمدن تیموریان

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

 

 

ادوار و اعصار تاریخ ایران هر یک ویژگی ها و دلایل خاص اهمیت خویش را دارند. آنچنانکه هیچیک را نمی توان از نظر دور داشت و بخصوص در عرصه تحقیق نسبت بدان کوتاهی کرد. اما تحولات روزگاری که ما در آن به سر می بریم و رویکردهایی که در زمینه فرهنگ ظهور و بروز می یابند و اساساً ضرورت هایی که در قلمرو پژوهشهای تاریخی چهره می نمایند، برای مدتی ـ کوتاه یا بلند ـ موضوع ها یا ادوار و اعصاری از تاریخ پرفراز و نشیب این مرز و بوم و گستره فرهنگ و ادبیات آن را مدنظر قرار می دهد و توجهی بیشتر را به خود معطوف می سازد. از جمله در سال های اخیر تاریخ عصر تیموریان توجه صاحب نظران و محققان را به این دوره از تاریخ ایران برانگیخته و برپایی سمینارهایی را نیز به دنبال آورده است. لذا این شماره از کتاب ماه تاریخ و جغرافیا به عصر تیموریان اختصاص داده شده است و امید است بتوانیم در شماره های آینده، برای دیگر ادوار تاریخ ایران نیز ویژه نامه هایی داشته باشیم.

در روزهای ۲۸ و ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۷۵ نشستی با عنوان «کنگره بین المللی مطالعات ایرانی، ویژه ادب و هنر در دوره تیموری» با همت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل شد.در این کنگره تعدادی از اساتید و محققان ایرانی، هندی، ازبکستانی، تاجیکستانی و ترکمنستانی، همچنین دیپلماتهایی از کشورهای ازبکستان، هند، گرجستان و ایران حضور داشتند. این کنگره اولین نمونه از نوع خود در سال های پس از انقلاب بود و هر چند کاستی هایی داشت، اما در مجموع تلاش دست اندرکاران و مسئولان برگزاری آن قابل تقدیر و توجه است. سخنرانی ها نیز اغلب دارای محتوای علمی شایان توجهی بود منتهی بایستی توجه داشت برپایی این کنگره و کنگره سامانیان که در شهریور ماه ۱۳۷۸ در مشهد برگزار شد و نیز کنگره احتمالی صفویان یا هر کنگره مشابه دیگری برای ما نکات قابل توجه بسیار دارد.

کنگره تاریخ وتمدن تیموریان هم نوعی انفعال و هم به نحوی فقدان یک استراتژی در امر پرداختن به تاریخ از جانب ما را نشان می دهد اگر از کنگره های متعددی که در خارج ایران درباره مسائل کلی و جزئی تاریخ ایران به وسیله مجامع خاورشناسی و ایران شناسی و نیز موسسات تحقیقاتی و دانشگاه های

خارجی برگزار می شود یا طرح هایی که نهادهای بین المللی مانند یونسکو در مورد تاریخ بشر و تاریخ آسیای میانه برپا می دارند فعلاً صرفنظر کنیم و صرفاً اقدامات داخلی را مدنظر قرار دهیم کارنامه ای پربار را پیش روی خود نخواهیم داشت.

قبل از هر چیز لازم است توجه داشت که در این عرصه حضور دانشگاهها که می توانند نقش اصلی را درهدایت علمی جامعه داشته باشند، بسنده نبوده است و ـ هر چند با کمبودها و کاستی هایی ـ وزارت فرهنگ و ارشاد، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه و دفتر فرهنگ و ارتباطات اسلامی که ماهیتاً نهادهایی سیاسی و فرهنگی یا مذهبی هستند فعال تر بوده اند. حال آنکه ما دارای سرمایه های مادی، معنوی و انسانی بسیار ارزشمندی در این زمینه ها هستیم.

نکته حائز اهمیت دیگر توجه به رویکرد جمهوری های آسیای میانه به چنین سوابق تاریخی و فرهنگی است. به عنوان مثال بحث درباره تیموریان در سال های اخیر از آن رو موردتوجه قرار گرفت که ازبکستان پس از کسب استقلال اهتمامی خاص بدان نشان داد. سایر جمهوری های آسیای میانه، همچون ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان نیز به محض کسب استقلال، در همان اوایل تجدید حیات فرهنگی و سیاسی خویش بدین ضرورت وقوف یافتند که نیل به هویتی فرهنگی و تاریخی در فرایند استقلال برایشان اهمیتی اساسی دارد. لذا تلاشهایی پی گیر و فشرده که از شتابزدگی نیز بدور نبود، در رجوع به گذشته تاریخی و فرهنگی آسیای میانه و گزینش عصری یا فرهنگی یا شخصی به عنوان شاخصه و شاکله اصلی هویت ملی صورت گرفت.

قزاق ها بر شخصیتی حماسی به نام مانای تاکید کردند، ترکمن ها بر مختومقلی، شاعر پرآوازه و نیز جدال های سهمگین ترکمن ها با سربازان تزاری در نیمه دوم قرن نوزدهم عطف توجه نمودند، تاجیک ها بر عصر سامانیان و رودکی شاعر متکی شدند و ازبک ها بر عصر تیموریان، شخص تیمور و بزرگانی چون امیرعلیشیر نوایی، الغ بیک توجه خاص نشان دادند. در این راستا برپایی کنگره تیموریان در مشهد مورد توجه محققان ایرانی قرار گرفت منتهی بیشتر با تکیه بر عصر جانشینان تیمور وتمدن و فرهنگ دوره تیموری. با این حال نمی توان با توجه به سهم و نقش ایرانیان در

تمدن عصرتیموری و تاریخنگاری تیموریان که بیشتر فارسی است به این مقدار بسنده کرد. همانطور که گذشت، ما هنوز به یک استراتژی مبتنی بر تصمیم و تحقیق در این باره نرسیده ایم. و لازم است درباره همه پدیده های تاریخ ایران و تمدن اسلامی و حتی تاریخ جهانی با وسعت نظر و روشی علمی بیاندیشیم و از قبل تمهیدات لازم را صورت داده باشیم. چنین امری نه تنها برای نظام آموزشی رسمی تاریخ یعنی از آموزش و پرورش تا دانشگاه لازم است. بلکه برای برنامه های رسانه ای، نظیر رادیو، تلویزیون و مطبوعات هم لازم به نظر می آید. این سخن بدان معنی نیست که ما ملزم هستیم سیاستی رسمی و دولتی به مثابه دیدگاهی نوین برای تاریخ داشته باشیم، بلکه داشتن نظریه ای کارشناسانه و عالمانه خود راهگشا و راهنما در همه عرصه ها، حتی سیاست، فرهنگ و روابط بین الملل خواهد بود. چنانکه اگر در ورود به اینگونه مسائل از زاویه ای علمی، تحقیقی، عالمانه و کارشناسانه نگریسته شود بدون شک با اعتماد و اطمینان بهتر و بیشتر و به کارگیری هر چه صحیح تر امکانات جلو خواهیم رفت.

باید توجه داشت مسائل تاریخی هر چند مربوط به گذشته و زمان های مرده محسوب می شوند اما طرز تلقی مردم هر عصر، در زندگی یا مرگ مجدد پدیده های تاریخی مؤثر واقع خواهد شد.

هر مبحث تاریخی به همان اندازه که ممکن است مرده و فراموش شده تلقی گردد، ممکن است مؤثر و موجود پنداشته شود. از این رهگذر، میراث تاریخی اعم از مادی و معنوی در شکل گیری هویت ملی، عزت و استقلال ملی، آرمان های تاریخی، تحقیقات علمی و فرهنگی، مسائل مردم شناسی و قوم شناسی و موارد متعدد دیگری تاثیر قاطع و قطعی دارد.

برای رسیدن به نتیجه ای در این زمینه لازم است به تاریخ از منظری عقلی و انتقادی نگریست و معیارهای خردگرایانه را ملاک مطالعه و تحقیق و قضاوت در تاریخ ساخت.

در چنین حالتی بهتر می توان به شناخت دقیق و درست گذشته دست یافت و از آن بهره های لازم فکری، اخلاقی، ملی و بین المللی را برد. خوشبختانه ما ایرانیان همانگونه که دارای تاریخ طولانی و پرفراز و نشیب و مشحون از وقایع گوناگون و بی شمار هستیم، میراثی گسترده و عمیق از تاریخنگاری نیز داریم که می توانیم با بهره گیری از آن، از قبل و بدون انفعال نسبت به ارزیابی تاریخ خویش اقدام نمائیم.

 

ریشه های تاریخی پیدایش عدم توازن در توسعه ی منطقه ای در نواحی مرزی

ریشه های تاریخی پیدایش عدم توازن در توسعه ی منطقه ای در نواحی مرزی

ریشه های تاریخی پیدایش عدم توازن در توسعه ی منطقه ای در نواحی مرزی

(مطالعه ی موردی سواحل جنوب در دوره قاجار و پهلوی)

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

چکیده

در مناطق مرزی گمرک به عنوان یک موسسه اقتصادی و با همین نام حدود یک صد و پنجاه سال در ایران قدمت دارد اگرچه چنین موسسه ای با هر نوع هدف و کارکردی پیش از این هم وجود داشته است، اما می توان آن را از جمله ملزومات دولت و اقتصاد مدرن دانست. به همین جهت مکمل مدیریت اقتصادی است و نمی توان آن را نادیده گرفت. اما در تاریخ معاصر ایران، گمرک رویکردی متفاوت در میانه دو مفهوم «ملی» به معنای مرکزیت و «منطقه ای» به معنای استانی از خود نشان داده است. چنانکه از سمت مناطق خارج از مرکز چنین می بینند که عاملی بازدارنده، سدکننده، دست و پاگیر، مزاحم و مشکل ساز است. در نتیجه برای بهبود امور منطقه ای خود خواستار تخفیف، تعدیل، معافیت، بخشودگی، سرعت، سهولت و نظایر آنها می شوند. در حالیکه از نگاه مرکزیت این موسسه اقتصادی وظایف کنترل و نظارت و عامل تنظیم سیاست های تجاری را برعهده دارد. این بررسی تجربه یکصد و پنجاه ساله در این مورد را بازخوانی کرده است.

کلید واژه: گمرک، دیوان، قاچاق، مرز، سیاست گمرکی

مقدمه اول

سابقه و کارکرد تاریخی «گمرک» در ایران حدود یکصد و پنجاه سال است. هرچند گمرک به عنوان یک موسسه اقتصادی که در مرزها بر ورود و خروج کالا نظارت می کند و حقوق دیوانی را تحصیل می نماید، پدیده ای قدیمی است. چنانکه تا پیش از رایج شدن لغت بیگانه «گمرک» در زبان فارسی از لغت «دیوان» استفاده می شده است. گویا همین لغت از زبان فارسی به فرانسه رفته که اکنون به صورت «دوان» Dowan دیده می شود. این نکته علاوه بر آنکه گویای موقعیت بهتر و برتر اقتصاد تجاری ایران در سده های میانه است، این نکته را نیز بازگو می کند که در گذشته تاریخی در امور اقتصادی و تجارت خارجی، بهره وری بهتری داشته ایم. اما از یک زمان که به اوایل تاریخ معاصر ایران و حدود یکصد و پنجاه سال پیش باز می گردد، خود را ناچار دیده ایم که هم سازمان و سازوکار و هم نام گمرک را از خارجه اخذ کنیم. این نکته را نیز لازم به تذکر می دانم که برای روشن شدن بهتر کارکرد تاریخی گمرک در ایران، باید توجه داشت که واژه «قاچاق» به عنوان پدیده ای که درست در مقابل وظایف ماهوی گمرک قرار دارد، واژه ای فارسی نیست و در همین چند قرن اخیر در زبان فارسی رایج شده و به صورتی که در یکصد سال اخیر در ایران دیده می شود پیش از آن وجود نداشته است. اینکه چگونه در گذشته های تاریخی، صادرات و واردات تنظیم و نظارت می شده، مقوله ای است که به این مقاله مربوط نمی شود، هرچند گویای نکات و تجربه های تاریخی قابل توجهی به شمار می آید. در هر حال اکنون حدود یکصد و پنجاه سال است که گمرک یکی از نهادهای اصلی و بدون شک ضروری اقتصاد کشور است و حتی بدون آنکه لازم باشد به چند و چون آن بپردازیم، لازم است این دورۀ تاریخی مورد بحث و بررسی قرار گیرد. اما از آنجا که در این بررسی مسأله ی توسعه ی متوازن منطقه ای در کانون توجه قرار گرفته که نکته ای دقیق و ضروری است، این واقعیت اجتناب ناپذیر در برابر ما قرار می گیرد که بررسی مجددی در کارکرد تاریخی گمرک یعنی ارزیابی در یک «زمان بلند» را وجهه همت خویش قرار دهیم. این بررسی نه تنها صورت آغازین شکل گیری گمرک به عنوان یکی از ملزومات پیدایی دولت مدرن در ایران را دربرمی گیرد، بلکه پویش آن به صورت تحول موقعیت و وظایف آن طی دهه های گذشته را نیز شامل می شود. اما بدون شک نفی کننده ی ضرورت، اهمیت و وظایف و موقعیت مهم و حساس این نهاد اقتصادی نخواهد بود.

مقدمه دوم

هرچند پیگیری امر توسعه سابقه ای بیش از یکصد سال در تاریخ ایران دارد و بدون شک جامعه ی ایرانی گام های بلندی در این زمینه برداشته، اما این نکته نیز محل تردید نیست که  این توسعه به صورت متوازن نبوده است. تا چند دهه ی پیش بحث توازن در توسعه بیشتر ناظر بدین نکته بود که در فرایند «رشد و توسعه» شاید «رشد» داشته ایم اما «توسعه» به درستی صورت نگرفته است. بدین ترتیب که رشد را امری «بخشی» یعنی در یک مورد خاص یا حوزه ی معین از اقتصاد، جامعه و فرهنگ می دیدند و توسعه را جامعیت نگاه و هماهنگی در حوزه های رشد معنا می کردند. به همین نحو در برنامه ریزی و اجرا برای رسیدن به اهداف رشد و توسعه، چنین نتیجه گیری شد که پس از چندین برنامه ی توسعه ی اقتصادی- اجتماعی کشور، رشد و توسعه به صورت متوازن صورت نگرفته و بخش های مختلف با یکدیگر هماهنگی و تناسبی ندارند. در حالیکه چنین ارزیابی در کلان ملی صورت می گرفت، این واقعیت نیز آشکار شد که «توزیع جغرافیایی» امر توسعه نیز به درستی صورت نگرفته است. لذا طرح «آمایش سرزمینی» مطرح شد. آمایش سرزمینی نه فقط توزیع و استقرار مناسب جمعیت در واحد جغرافیا را مد نظر داشت، بلکه به دنبال آن بود که عدالت در توسعه را برای سراسر کشور پی گیری نماید. این خود چه به صورت ضمنی و چه به صراحت گویای وجود «مناطق محروم» در کشور بود. برای حل این معضل اقدامات گوناگونی نیز طی چند دهه ی اخیر صورت گرفته است. اما این اقدامات کمتر به صورت یک بحث علمی آنهم از نوع تاریخی بوده است، تا در یک دوره ی بلند تاریخی، چگونگی شکل گیری پدیده ی مناطق محروم را بازشناسی کند. چنین بررسی هایی از نوع اقدامات عاجل و فوری نیست و نتایج آن نیز حل ریشه ای و پایدار مشکل را در نظر می گیرد. به همین جهت ضمن آنکه اقدامات کوتاه مدت قابل انکار نیست، انجام تحقیقات علمی دانشگاهی که به دور از انفعال و در چارچوب قواعد تخصصی هر رشته صورت گیرد ضروری می نماید. ارزیابی کارکرد تاریخی گمرک در مناطق مرزی نیز با همین دیدگاه صورت گرفته است. زیرا محل انکار نیست که بیشتر مناطق محروم همان «مناطق مرزی» هستند و مهمترین پدیده و سازمان اقتصادی موثر در مناطق مرزی نیز گمرک است. خواه گمرک در یک منطقه وجود داشته باشد، خواه در غیاب گمرک، مرز بسته باشد؛ که در هر دو حالت گویای یک سیاست گمرکی است. بدین ترتیب آنچه در کانون این بررسی قرار می گیرد «سیاست گمرکی» یعنی تحول اهداف موردنظر آن است نه «سازمان گمرک»، نیز سرانجام این هدف را مدنظر دارد که سیاست گمرکی چگونه می تواند به محرومیت زدایی و توسعه متوازن منطقه ای، بخصوص در نواحی مرزی کمک برساند.

مقدمه سوم

اگرچه امروزه گمرک، پدیده ای محدود به مرزهای آبی و خاکی کشورها نیست، اما اصل و اساس و علت تاریخی پیدایی آن مربوطه به حدود جغرافیایی و اقتصادی کشورها است، تحولات تکنیکی، اقتصادی و اداری چند دهه ی اخیر موجب شده است در فرودگاه ها که «مرز هوایی» به شمار می آیند و نیز در شهرهای بزرگ داخلی هم گمرک ایجاد شود، اما بدون شک حجم تجارت هوایی یا امور گمرکی در شهرهای بزرگ داخلی به پایه ی مناطق مرزی اعم از زمینی و دریایی نمی رسد. در این میان همچنان مناطق دریایی (بندری) از نظر حجم مبادله ی کالا اهمیت و موقعیت خود را دارا هستند. بر این اساس گمرکِ امروز را نمی توان با دیروز مقایسه کرد. چنانکه تحولات ناشی از تجارت الکترونیک و بانکداری هم در این مقایسه تاریخی باید دیده شود. اما از این نکته نیز نباید غفلت کرد که در مقیاس جهانی دو روند تأثیرگذار به صورت مستقیم و غیرمستقیم به گمرک مربوط می شود. اول بازنگری در وظایف دولت بخصوص از نظر اقتصادی که در نظر دارد تصدی گری دولت ها را کاهش دهد. دوم مقوله «جهانی شدن اقتصاد». این دو روند چه در کوتاه مدت و چه در بلند مدت گمرک را تحت تأثیر قرار خواهد داد و لازم است با مطالعه و برنامه ریزی، آمادگی برای گمرک آینده را ایجاد کرد.

اما این نوشته در نظر ندارد به ارزیابی موقعیت گمرک از نظر مفهوم و کارکرد دولت یا پدیده جهانی شدن بپردازد، بلکه سهم آن در توسعه ی متوازن منطقه ای را پی گیری می کند؛ زیرا بدون آنکه ارزیابی تاریخی از گمرک صورت گرفته باشد، در عمل دو جریان مستمر در چند دهه ی اخیر برای امور اقتصادی مناطق مرزی صورت گرفته است. اول آنکه مناطق «آزاد تجاری» متعددی شکل گرفته است که هرچند امروزه دیگر منحصر به مناطق مرزی نیستند، اما در قدم اول کمک به توسعه ی مناطق مرزی را در نظر داشته اند و این خود در بهبود شرایط اقتصادی آنها موثر بوده است، اگرچه ایجاد مناطق آزاد علاوه بر اهداف منطقه ای، در کلان اقتصاد ملی هم جایگاه نظری مهمی دارد. دوم آنکه دولت برای کمک به اقتصاد مردم نواحی مرزی با ایجاد بازارچه های مرزی، تسهیل مبادلات به صورت محدود و معین برای مرزنشینان کوشیده است با اجرای سیاست های جدید گمرکی در این نواحی گشایشی در زندگی آنان ایجاد کند. چنانکه در سواحل جنوب امتیازاتی مانند کالای ملوانی و ته لنجی و امثال آنها را در نظر گرفت. چنین اقداماتی خود گویای این واقعیت است که در شکل گیری محرومیت های اقتصادی مناطق مرزی سیاست های گمرکی نقش داشته است که دولت ها با تغییر و تعدیل آنها سعی کرده اند گشایش هایی برای مرزنشینان ایجاد کنند، در واقع در این بررسی «اقتصاد نواحی مرزی» مد نظر است که تجارت در آن جایگاه خاصی دارد و در این تجارت، «گمرک» نقطه ی کانونی آن به شمار می آید، نیز بررسی سیاست های گمرکی دولت های حاشیه جنوبی خلیج فارس، دربردارنده ی نکات مهمی در این زمینه خواهد بود.

شکل گیری مرزها و گمرک در دوره قاجاریه

مرزهای زمینی و دریایی کنونی ایران در دوره ی قاجاریه شکل گرفته اند. مرزهای طبیعی ایران که همان مرزهای فلات ایران باشد، طی قرنها شاهد تحولات بسیاری بوده است. تا آنکه در دوره صفویه بار دیگر این مرزها احیا شد. اما در دوره قاجاریه پس از جنگ های ایران و روسیه در زمان فتحعلی شاه و عقد دو معاهده گلستان و ترکمان چای در سالهای ۱۲۲۸ﻫ.ق و ۱۲۴۳ﻫ.ق رود ارس مرز ایران و روسیه قرار داده شد. همزمان با این وقایع علاوه بر آنکه مناطق شمال رود ارس از ایران جدا گردید، سواحل غربی دریای مازندران نیز برای ایران از آستارا قرار داده شد. حدود پنجاه سال بعد با امضای معاهده ی آخال میان ایران و روسیه، مرزهای شمالی خراسان شکل گرفت. (سال ۱۲۹۹ هـ) در اینجا نیز علاوه بر مرزهای زمینی، سواحل شرقی دریای مازندران نیز به محدوده فعلی رسید، با این تغییرات و تحولات، سراسر مرزهای شمالی ایران از خشکی و دریا با روسیه تزاری شکل گرفت. به همین نحو بیشترین تجارت ایران در سمت شمال نیز با روسیه تزاری بود که در سمت خراسان و آذربایجان از طریق خشکی و در استان های گیلان و مازندران از طریق دریا انجام می شد. از مهمترین بندرهای تجاری ایران در این سمت بندر انزلی بود. در اواخر قرن بیستم و پس از یکصد و پنجاه سال از شکل گیری این مرزها، دولت شوروی که جانشین روسیه ی تزاری شده بود، جای خود را به دولت های جدیدی داد. از سمت خشکی دولت های ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان همسایه  ایران و از سمت دریا جمهوری آذربایجان، ترکمنستان، قزاقستان و روسیه فدراتیو با ایران همجوار هستند.

در سمت غرب، مرزهای ایران و عثمانی از دوره صفویه در حال شکل گیری بوده است، در اینجا معاهدات متعددی مانند آماسیه، صلح الخیر و ذهاب منعقد شد تا آنکه در دوره ی قاجاریه معاهده ارزنه الروم بسته شد. بعدها با سقوط دولت عثمانی، ترکیه ی جدید و کشور عراق پدید آمدند و مرزهای کنونی پدیدار گشت. در سمت شرق مرزهای ایران از دوره صفویه و افشاریه شاهد تغییراتی بوده است و سپس در سال ۱۲۷۳ هـ با عقد معاهده پاریس مرز با افغانستان پدید آمد و مدتی بعد با حکمیت گلد اسمیت دیگر مرزهای شرق ایران نیز مشخص شد. پیدایی افغانستان و سپس پاکستان به عنوان همسایگان شرقی ایران طی این تحولات بوده است.

در سمت جنوب از سال ۱۸۲۰ میلادی دولت انگلستان طی سلسله معاهداتی با شیوخ عرب زمینه پیدایی کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس را ممکن ساخت. فرایندی که با شروع استخراج نفت تداوم یافت و سرانجام در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی به شکل گیری کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس منتهی گردید. سپس مرزهای دریایی ایران با کویت، قطر، بحرین، امارات و عربستان در نیمه دوم قرن بیستم مشخص شد.

به طور کلی با پیدایی این مرزها که همراه با از دست رفتن قسمت هایی از خاک ایران بوده است، نظام طبیعی جغرافیای اقتصادی مرزها دچار تغییر شد که بر زندگی مردمان نواحی مرزی به صورت مستقیم تأثیر گذاشت. کمی بعد این شرایطِ محدودیت هایِ ناشی از مرزکشی ها با استقرار مراکز گمرکی تشدید شد و علاوه بر «محدودیت» مبادله به «ممنوعیت» بعضی از کالاهای تجاری  نیز انجامید. دولت مرکزی قاجاریه نیز هیچ  توجهی به شروع فقر و عقب ماندگی نواحی مرزی در پی شکل گیری مرزها از نظر ارضی، سیاسی و اقتصادی، بخصوص از نظر داد و ستد نکرد. گزارش هایی که در همان دوره قاجاریه از شدت فقر مردم نواحی مرزی جنوب در سواحل خلیج فارس ارائه کرده اند، تکان دهنده است که با گذشت زمان و انسداد هرچه بیشتر مرزها شدت بیشتری نیز پیدا کرد.

آشفتگی در سیاست های گمرکی در عصر قاجار

نخستین اطلاعات مشخص ما از اداره گمرک در دوره قاجار، مدیریت آن توسط تجار به صورت اجاره کردن است. (کرزن، ج۱، ص ۵۶۴) در این روش، هدف اصلی از فعالیت گمرکی کسب درآمد برای دولت به شمار می آمد. بازرگان یا حاکم محلی که گمرک را اجاره می کرد، ضمن تأمین درآمد مقرر برای دولت، خود نیز سود می برد. در فقدان یک طرح کلی و کامل از اقتصاد ملی و در شرایط جامعه ی ماقبل صنعتی، این روش موجب می شد بخشی از درآمد گمرکی به صورت ثروت حاکم محلی یا تاجر بومی در محل باقی بماند. اما پس از چندی دولت قاجاریه چون بدهکار روس و انگلیس شد، برای پرداخت بدهی های خود، درآمد گمرکی را در اختیار آنها گذاشت. (محبوبی اردکانی، ج۲، ص ۲۹۶) این سرآغاز راهی بود که به تدریج به تسلط هرچه بیشتر بیگانگان بر گمرکات انجامید. این روش ضمن آنکه خسارات بسیار به مدیریت اقتصادی کشور از رهگذر سوء استفاده های گوناگون بیگانگان وارد کرد، موجب شد درآمدهای گمرکی به طور کامل از منطقه مرزی خارج شود. همچنین محدودیت ها و مضیقه های مختلفی برای تجار ایرانی پدید آید (سعادت، ص ۱۴۱ به بعد) اینگونه فعالیت های شبه استعماری روس و انگلیس در ایران که با چنگ انداختن بر گمرکات صورت گرفت لطمات شدیدی بر اقتصاد کشور و بخصوص بر مناطق مرزی وارد ساخت. در مجموع نارضایتی در این خصوص بویژه در سالهای جنگ جهانی اول کشور را در برابر بیگانگان آسیب پذیر کرد.

پس از جنگ جهانی اول و بخصوص با استقرار سلسله پهلوی، سیاست های تجاری کشور، دستخوش تغییرات جدیدی شد که عبارت از تمایل به دخالت هرچه بیشتر دولت در تجارت و انحصاری کردن بعضی از کالاهای تجاری بود. در همان حال اقدامات نظامی در نواحی مرزی به منظور حفظ سرحدات، خلع سلاح عمومی و سرکوب کسانی که یاغی دانسته می شدند شدت گرفت. آنچنانکه حتی در ادواری خود گمرک نیز دارای نیرو شد. چنین شرایطی بیش از پیش گمرک را در هیأت یک دستگاه سد کننده تجارت در چشم مرزنشینان جلوه داد. مشکل شدن شرایط تجارت در حالیکه بوروکراسی در گمرک بیشتر شده و فعالیت های انتظامی نیز گستردگی می یافت، علاوه بر آثار نامطلوبی که بر اقتصاد و معیشت نواحی مرزی گذاشت یک بدیل هم داشت؛ بدین معنی که در نواحی داخلی کشور که شهرهای بزرگ مستقر بود، امنیت و آرامش بهتر و بیشتری وجود داشت و بازار مصرف قابل توجهی هم در دسترس بود. در نتیجه فعالیت های تجاری رونق بسیاری گرفت. تجار این شهرها خود با وادار کردن کالا از طریق گمرکات مرزی به چنین رونق تجاری دست می یافتند. در واقع گمرک بسیار فعال بود، اما سرمایه ای که فعالیتهای صادراتی و وارداتی را انجام می داد متعلق به تجار ساکن در داخل کشور بود نه نواحی مرزی. حقیقت امر آن بود که در چنین شرایطی بسیاری از تجار و در واقع سرمایه های تجاری از نواحی مرزی به شهرهای بزرگ داخلی مهاجرت کردند. چنانکه از بوشهر عده ای به شیراز رفتند.به تدریج کسانی که در یک منطقه مرزی فعالیت می کردند به صورت عامل، وکیل و حق العمل کار یا ترخیص کار تجار شهرهای بزرگ داخلی درآمدند. ادامه این روند به ضعف توان مالی و سرمایه ای تجار نواحی مرزی منجر شد. در حالیکه بیشترین بار زحمات حل و فصل امور دست و پاگیر گمرکی و محدودیت های منطقه ای را مرزنشینان متحمل می شدند. آنچه که به تداوم و توسعه ی این شرایط نامطلوب برای مناطق مرزی دامن زد این بود که تلفات جمعیتی ناشی از سالهای  جنگ جهانی اول و بیماریهای واگیر، مهاجرت ها به نواحی نفت خیز داخلی و خارجی در اطراف خلیج فارس و رشد جمعیت شهرهای بزرگ داخلی به دلیل شکل گیری ارتش و ادارات جدید که در پرتو درآمدهای نفتی صورت گرفته بود، چنین شهرهایی را به بازار مصرف قابل توجهی تبدیل  می کرد. در نتیجه تولید، تجمیع، صادر یا وارد کردن کالا برای اینگونه شهرها گردش مالی بسیاری داشت. اما بعکس نواحی مرزی که به عنوان مبادی اصلی ورود و خروج کالا بودند، اکنون به عنوان یک بازار مصرف قابل توجه نه تنها موضوعیت که حتی به درستی موجودیتی هم نداشتند. این روند به ضعف هرچه بیشتر سرمایه و نیروی متبحر در کار تجارت در نواحی مرزی انجامید. از این رو تجار نواحی مرزی مانند بوشهر چنین تحولات تجاری را فقط به سود تجارت شهرهای بزرگ داخلی می دیدند.

از اواخر دوره رضاشاه که فعالیت ها برای صنعتی شدن کشور بیشتر شد و تا دهه های بعد تولیدات صنعتی برای کشور پدید آمد، سیاست های گمرکی به سمت حمایت از تولیدات داخلی جهت دهی شد. ممنوعیت ورود بعضی از کالاها در حالی که کالاهای خارجی به دلیل کیفیت بالاتر و قیمت مناسب تر همچنان بازار خوبی داشت موجب رشد پدیده قاچاق شد. در نتیجه شدت عمل گمرکات و مرزبانی ها نیز بیشتر شدکه عرصه اصلی بروز آنها نیز نواحی مرزی بود. این در حالی بود که بیشترین مراکز تولیدات صنعتی کشور در اطراف شهرهای بزرگ داخلی بودند. در شرایطی که خشکسالی، قحطی، ملخ و مسائل دیگر در نواحی مرزی بخصوص جنوب پدید می آمد، تجارت در این نواحی نیز به دلیل کمبود سرمایه و مقررات دست و پاگیر تجاری گشایش اساسی در زندگی مردم ایجاد نمی کرد. تغییرات ناشی از شکل گیری مرزها، نظام اقتصاد سنتی کشاورزی، دامداری و مبادله ای نواحی مرزی را تا حدود زیادی از بین برده بود. همچنین کاهش جمعیت و محدود شدن آنها از یک سمت به مرزها موجب می شد، بازار مصرف قابل توجهی نداشته باشند. سالها طول کشید تا اولیای امور دریافتند با ایجاد مناطق آزاد، ارائه تخفیف های گمرکی، اعطای امتیازات ویژه تجاری برای مرزنشینان یا ملوانان و مسافران، گشایشی در زندگی اقتصادی و تجاری آنان ایجاد کنند. اما متأسفانه یک دوره ی طولانی محدودیت ها و ممنوعیت ها، مناطق مرزی را با یک عقب ماندگی تاریخی مواجه ساخت که به صورت عدم توازن در توسعه ی منطقه ای جلوه گر شده است.

نگاهی کوتاه به سیاست های گمرکی چند کشور

نظر به اهمیتی که گمرک برای اقتصاد هر کشور دارد، بی فایده نخواهد بود که توجه داشته باشیم شروع تحول اقتصادی انگلستان از قرن شانزدهم با تصویب قانون دریانوردی بود. با این قانون که مربوط به امور گمرکی بود علاوه بر اشتغال زایی و بالارفتن تولیدات هم تولیدکنندگان و هم عموم مردم در سراسر کشور کالای ارزان تری خریداری می کردند. یکسانی شرایط داخلی و ساحلی کشور نیز به پیدایی چنین شرایطی کمک می کرد. در آلمان از اواسط قرن نوزدهم پیدایش اتحادیه گمرکی ایالات آلمانی باعث رشد اقتصادی و وحدت ملی آن کشور شد. در کشورهای جنوبی خلیج فارس نیز سهولت مقررات گمرکی و این واقعیت که سراسر این کشورهای کوچک صورت ساحلی دارند نقش مهمی در رونق تجاری آنها داشته است. سیاست های تجاری (گمرکی) آنها به دلیل توسعه ی خطوط مبادلاتی هیچگاه نواحی ساحلی (مرزی) و داخلی را در شرایطی دوگانه قرار نمی داد. در حالی که در ایران کالایی با عبور از نواحی ساحلی مشمول مقررات گمرک بود و قاچاق دانسته می شد در حالی که با رسیدن آن به داخله کشور دیگر چنین طرز تلقی وجود نداشت. گویی مرزی که بدان معمولاً «گلوگاه» می گویند نواحی مرزی و مرزنشینان را از نواحی داخلی کشور جدا می کرد. اثر سیاست های گمرکی را بدین ترتیب بیش از هرجا در نواحی مرزی (ساحلی) خود را نشان می داد. در حالیکه گمرک در اصل دستگاهی تنظیم کننده اقتصاد برای تمامی کشور است. در همان حال رشد قاچاق و به عبارتی تجارت مخفی و غیرقانونی چون ریسک بالایی داشت با مشارکت سرمایه ای کسانی در داخل کشور صورت می گرفت که سود اصلی را هم می بردند. نیز به دلیل شرایط انتظامی در نواحی مرزی، بازاری علنی و گسترده برای فروش چنین کالاهایی شکل نمی گرفت. این امر اشتغال را در سطحی محدود نگه می داشت و بازار مصرف و مبادله در نواحی مرزی را اندک می ساخت.

نتیجه

اگرچه گمرک پدیده ای قدیمی است و از ضروریات دولت، اقتصاد و تجارت، بخصوص در  دوره مدرن به شمار می آید، اما سیر تاریخی آن در ایران به گونه ای بوده که حضور آن به طور ملموس و مشخص در نواحی مرزی، بخصوص ساحلی، بیشتر احساس می شده است. در نواحی مرزی گمرک به عنوان اولین و مهمترین دستگاه فعال اداری و اقتصادی، بیشترین و طولانی ترین تأثیر را داشته، اما متأسفانه نواحی کمتر توسعه یافته ی کشور هم بیشتر در مرزها هستند. نیز پس از گذشت دهه های متوالی، بهبود شرایط گمرکی برای نواحی مرزی در سال های اخیر گشایش هایی برای مرزنشینان نشان می دهد. اما این امر نیز به صورتی موردی و با توجه به فعالیت های دست اندرکاران مناطق مرزی امکان پذیر شده است. بدین جهت شاید بتوان این امکان را مورد ارزیابی و بررسی قرار داد که هرچند مقررات گمرکی مربوط به کلان فعالیت های دولت و اقتصاد ملی است اما برای نواحی مرزی شرایط به صورت خاصی در نظر گرفته شود.


پیوست ها

پیوست اول- ارزیابی لرد کرزن از گمرک ایران

لرد کرزن در آستانه قرن بستم مطالعه ی همه جانبه ای در مورد ایران انجام داده است. او که مدتی نایب السلطنه هندوستان و از سیاستمداران عالی رتبه امپراتوری مستعمراتی بریتانیا بوده است، اوضاع گمرک ایران را بسیار نامساعد می بیند و از این راه درآمد دولت را ناچیز ارزیابی می کند. علت آن را هم سوء استفاده های مختلف می داند. چنانکه پس از ارائه ارقام و توضیحاتی می نویسد: … و این خود علامت بارز وضع ناهنجار اداری و مضر به حال دارایی مملکت است.»(کرزن، پیشین، ص ۵۶۶)

پیوست دوم ارزیابی حسین محبوبی اردکانی از کارکرد تاریخی گمرک

حسین محبوبی اردکانی از محققان مشهور درباره موسسات جدید تمدنی در ایران، بحث قابل توجهی درباره تاریخچه گمرک در ایران دارد. ایشان می نویسند که گمرک لغتی است که از عثمانی به ایران وارد شده است و ریشه لاثبتی دارد. (محبوبی اردکانی، پیشین، ص ۲۷۹) او سپس با استناد به سفرنامه های خارجیان و دیگر مدارک تاریخی، سیری از شکل گیری گمرک جدید از دوره صفویه ارائه می نمایند و اینکه چگونه در هر دوره ای سوء استفاده ها صورت می گرفته است. (همان، ۲۸۴-۲۸۳) وی نیز مانند لرد کرزن می نویسد که ایرانی ها بیشتر از خارجی ها عوارض گمرکی می پرداختند. (محبوبی اردکانی، همان، ص ۲۸۹ و کرزن همان، ص۵۶۶) و سپس می افزاید در دوره ناصرالدین شاه: «مأموران گمرک از طرفی به وسایل مختلفه بر تعدیات خود افزودند» (محبوبی اردکانی، همان، ص ۲۸۹) محبوبی اردکانی در بررسی مفصل خود حتی نقش گمرک در شکل گیری اعتراضات مشروطه را هم ذکر می کنند (همان، ص ۳۱۶) ارزیابی محبوبی اردکانی هرچند از جنبه های مثبت کارکرد تاریخی گمرک خالی نیست اما بیشتر جنبه منفی دارد. او که به درستی مسایل گمرک را در پیوند با سیاست خارجی و بازرگانی، به طور کلی اقتصاد و به طور اعم دیده است، تأثیر آن بر جلوگیری از پیشرفت اقتصادی کشور در دوره قاجار را توضیح می دهد. (هما، ص ۲۹۴) چنانکه در یکجا عبارت «تاریخ تاریک گمرک ایران» را به کار می برد. (همان، ص ۲۹۶)

پیوست سوم گزارش مأموران دولت قاجار از اوضاع اقتصادی مرزها

در دوره قاجاریه یک مهندس که نام او را نمی دانیم، و شخص دیگری به نام محمدابراهیم نادری کازرونی و یک مأمور دیگر به نام سدیدالسلطنه کبابی بندرعباسی گزارش هایی از اوضاع اسف بار سواحل ایرانی خلیج فارس که به دلیل شرایط جغرافیایی، مشکلات اقتصادی و نیز اعمال و رفتار مأموران دولتی بوده است ارائه کرده اند. این گزارشها را می توان از جمله نخستین اطلاعات درباره ریشه های تاریخی عقب ماندگی اقتصادی مناطق مرزی ایران بخصوص در جنوب دانست.

  • محمد ابراهیم نادری کازرونی، تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، با تصحیح منوچهر ستوده، موسسه فرهنگی جهانگیری، گیلان، ۱۳۶۷، به عنوان مثال صفحات ۳۳ در مورد خرابی بندر دیلم و صفحه ۶۰ در مورد رود حله.
  • محمدعلی خان سدیدالسطنه کبابی، سرزمین های شمالی پیرامون خلیج فارس و دریای عمان در صد سال پیش (مغاص الثالی و مناراللیالی) استخراج احمد اقتصداری، تهران انتشارات جهان معاصر، ۱۳۷۱، به عنوان مثال صفحات ۴۵-۳۶ در مورد بوشهر و صفحات ۷۹ تا ۸۵ در مورد سواحل تابع بوشهر.
  • دو سفرنامه از جنوب ایران به تصحیح سیدعلی آل داوود، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۸، به عنوان مثال صفحات ۱۰۱ و ۱۰۳ و ۱۰۵٫

پیوست چهارم- دو گزارش از بوشهر

شیخ محمدحسین سعادت کتابی تحت عنوان تاریخ بوشهر دارد. او که از فعالان فرهنگی و اجتماعی آن شهر در اواخر دوره قاجاریه بوده است، نکات دقیق و جالبی درباره تجارت، تجار و گمرک بوشهر بازگو و مشکلات این حوزه ها را به نحو نقادانه ای ارائه می نماید. (ر.ک. محمدحسین سعادت، تاریخ بوشهر، تصحیح عبدالرسول خیراندیش و عمادالدین شیخ الحکمایی، میراث مکتوب، تهران، ۱۳۹۰، صفحات ۱۵۰-۱۴۰ و ۱۵۹-۱۶۳٫ همچنین مجموعه اسنادی از اتاق تجارت بوشهر وجود دارد که مربوط به نیمه اول قرن بیستم است. در این اسناد مشکلات تجارت بخصوص آنچه که مربوط به گمرک است و نیز نکات مهمی درباره عملکرد تاریخی آن دارد.

اسناد اتاق بازرگانی بوشهر، به کوشش مجتبی پریدار، انتشارات آبادبوم و اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی بندر بوشهر، تهران، ۱۳۹۲ در صفحات متعدد از جمله ص ۴۳۲ و ۴۸۴٫ لازم به ذکر است که بر اساس اسناد گمرکی موجود تحقیقی نیز توسط دکتر حبیب اله سعیدی نیا، درباره تاریخچه فعالیت گمرک بوشهر صورت گرفته است.

پیوست پنجم- گزارش لوریمر

لوریمر کنسول انگلستان در اوایل قرن بیستم در بوشهر، تدوین کننده کتابی پرحجم تحت عنوان Gazetteer of Persian Gulf, Oman and Central Arabia است در این کتاب می توان اطلاعاتی در مورد تأسیس گمرک و گسترش آن در سواحل جنوبی کشور ایران به دست آورد. سپس این اطلاعات را با وقایعی باید سنجید که حاکی از مقاومت در برابر برپایی گمرک یا یافتن راههایی برای تخلف از مقررات گمرکی بوده است.

Lorimer, Gazetteer of Persian Gulf, vol, JIB, p 82, 384, 459,

 

منابع

کرزن، جرج ناتانیل، ایران و قضیه ایران. ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۷٫

محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۶، ج ۲٫

دو سفرنامه از جنوب ایران، درسالهای ۱۲۵۶ تا ۱۳۰۷ هـ . ق به تصحیح و اهتمام سیدعلی آل داوود، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۸٫

سدید السلطنه بندرعباسی، محمدعلی خان، سرزمین های شمالی پیرامون خلیج فارس و دریای عمان در یکصد سال پیش (مغاص اللئالی و مناراللیالی) استخراج و تنظیم احمد اقتصادی، انتشارات جهان معاصر، تهران، ۱۳۷۱٫

کازرونی، محمدابراهیم، تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، موسسه فرهنگی جهانگیری، گیلان، ۱۳۶۷٫

سعادت، محمدحسین، تاریخ بوشهر، تصحیح و تحقیق عبدالرسول خیراندیش و عمادالدین شیخ الحکمایی، تهران، نشر میراث مکتوب، ۱۳۹۰٫

اسنادی از اتاق بازرگانی بوشهر، ۱۳۳۳-۱۳۰۸ ش. به کوشش مجتبی پریدار، انتشارات آبادبوم و اتاق بازرگانی بوشهر، تهران، ۱۳۹۳٫

سعیدی نیا، گمرک بوشهر و نقش آن در تجارت خلیج فارس در دوره قاجار، بوشهر، انتشارات دانشگاه خلیج فارس، ۱۳۸۹٫

هادی، عبداله، گمرک، تهران، مدرسه عالی بازرگانی، ۱۳۴۹٫

یکتایی، مجید، تاریخ گمرک ایران، انتشارات دانش، ۱۳۵۴٫

جمالی، زهرا، سیری در تاریخچه و فعالیت گمرکات کشور، تهران، ۱۳۸۳٫

Lorimer, J. G. Gazetteer of the Persian Gulf, Oman and Central Arabia, Culcutta, Superintendent, Government, India, 1908, Vol, IIA and IIB.

جامع التواریخ رشیدالدین فضل­ الله و فرآیند جهانی ساختن تاریخ مغولان شرقی

جامع التواریخ رشیدالدین فضل­ الله و فرآیند جهانی ساختن تاریخ مغولان شرقی

جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله و

فرآیند جهانی ساختن تاریخ مغولان شرقی

 

 

دکتر عبدالرسول خیراندیش

هیئت علمی دانشگاه شیراز

 

چکیده:

مغولان چنگیزخانی از شرق مغولستان برخاسته اند. آنان در همان حال که بسیار دور از نواحی شناخته شده ی جهان مانند ایران و اروپا بودند، با تمدن چین نیز به واسطه ی اقوام دیگر ارتباط داشتند. به همین دلیل شناخت ملت های متمدن از آنها بسیار اندک و نارسا بود. چنان که در اوج حملات جهان گشایانۀ مغولان نیز شناخت صحیح و کاملی از آنها نداشتند. به همین جهت منابعی که در سال های آغازین دولت مغولان، رویدادها را ثبت کرده اند، اطلاعات دقیقی ارائه نمی دهند. تا آنکه در آغاز قرن هشتم هجری با تألیف کتاب جامع التواریخ توسط خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی، جهان متمدن دانست مغولان به واقع چه کسانی هستند، در کجا زندگی می کنند و شعبه های قبایل و ساختار اجتماعی آنها چیست. همین شناخت صحیح از آنها که با کوشش درخور تحسین مؤلف جامع التواریخ صورت گرفت، این امکان را فراهم ساخت که مغولان جایگاهی در تاریخ جهانی پیدا نمایند. بدون این اقدام تاریخ نگارانه، صرف جهان گشا و فرمانروا بودن آنها بر سرزمین ها و مردمان بسیار وافی بدین مقصود نبود.

 

واژگان کلیدی: مغولان، جامع التواریخ، تاتارها، تایمان ها، مغولستان

 

 

 

مقدمه:

جامع التواریخ اثر خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی، تاریخی است به واقع جامع در باب تاریخ جهان[۱]. در این اثر ارزشمند به طور خاص تاریخ عصر غازان خان[۲] و در نگاهی وسیع  تر مغولان[۳] و بویژه مغولان شرقی مورد توجه و تأکید قرار گرفته است.

مغولان شرقی همان مغولان چنگیزخانی هستند که در قرن هفتم هجری برابر با سیزده میلادی به تأسیس دولتی وسیع و قدرتمند به پادشاهی چنگیزخان دست زدند. اگرچه تأسیس چنین دولتی به خودی خود موجب اشتهار و اهمیت فراوان برای این دسته از مغولان شده، اما واردساختن آنها به تاریخ جهانی راهی طولانی تر و دشوارتر از فتوحات آنان را طی کرده است. چنانکه می دانیم تمامی فتوحات مغولان شرقی یک دوره ی پنجاه ساله که منطبق با نیمه ی اول قرن هفتم هجری است، طول کشید. اما جای گرفتن آنها در طرحی جامع  از تاریخ جهانی در دهه های آغازین قرن هشتم هجری و با جامع التواریخ رشدالدین، یعنی یک قرن پس از تشکیل دولت جهان آنان، صورت گرفت[۴]. پیمودن چنین دوره ای طولانی، می توانست کوتاه تر باشد اگر دانش چینی ها از مغولان شرقی در اختیار جهانیان قرار می گرفت. چینی ها و به طور خاص ختایی ها، در آن زمان درباره ی مغولان اطلاعات قابل توجهی داشتند[۵]. بخش های شرقی مغولان  در مجاورت مرزهای آنان قرار داشت  و به طور کلی مغول ها تحت تأثیر سیاست و تمدن چینی ها بودند. اما نه موقعیت جغرافیایی چین که در گوشه ی شرقی آسیا و در مجاورت اقیانوس آرام قرار دارد و نه شرایط ارتباطی آنها با ملت های متمدن دیگر که به دلیل بعد مسافت و فقدان ارتباطات و امنیت بسیار ناکافی بود، امکان نمی داد تا از طریق چینی ها اطلاعات مفیدی درباره ی مغولان در دسترس مسلمانان و مسیحیان که سراسر خاورمیانه و اروپا را در اختیار داشتند، قرار گیرد. بدین جهت از نواحی شرقی مغولستان تا ساحل اقیانوس آرام اطلاعی اندک، آنهم درباره ی تاتارها و بیشتر به خاطر تجارت کم حجم اما با ارزشی که برای مِشک وجود داشت، به خاورمیانه می رسید[۶]. برای اکثریتی از مردم مسلمان این مناطق همین دانش اندک نیز به صورتی مجمل و مبهم تر تحت عنوان باور به یأجوج و مأجوج در می آمد، این برداشت قدیمی که با باورهای دینی تأیید و تقویت می شد نه تنها از چند قرن قبل از فتوحات مغولان چنگیزخانی وجود داشت، بلکه تا ده ها سال بعد که آنان دولت جهانی خود را تشکیل دادند نیز مطرح بود. چنانکه ابن ابی الحدید در اواسط قرن هفتم و در هنگامه ی فتح بغداد و حتی در سال های بعد و تقریباً همزمان با تألیف جامع التواریخ رشیدالدین، نویسنده و محققی شناخته شده چون ابی الفداء در تقویم البلدان، همچنان سَمت شرقی مغولستان را سرزمینی مجهول و مسکون توسط یأجوج و مأجوج می دانستند[۷].

اخبار نخستین منابع ایرانی درباره ی مغولان

برای ایرانیان نیز هر چند سرانجام با همت رشیدالدین، اطلاعات کامل و کافی درباره مغولان  چنگیزخانی حاصل شد، اما بررسی منابع نشان می دهد که رسیدن به این مرحله تا چه اندازه طولانی و توأم با اُفت و خیز بوده است. نخستین گزارش های منعکس شده درباره ی مغولان در منابع ایرانی که در قالب مقدمه ی شمس قیس رازی بر کتاب المعجم فی  معاییر اشعار العجم[۸] و نجم دایه (مجد الدین بغدادی) در مقدمه ی کتاب مرصادالعباد است[۹]، ابهامات بسیار دارد و چنانچه در ادامه خواهم گفت متکی به اخبار مغولستان غربی است. اینان که از وابستگان دربار خوارزمشاهی به شمار می آمدند، خود درگیر مصائب و ماجراهای حمله مغولان بوده اند. حتی یاقوت حموی که با نگرش یک جغرافی دان شاهد این اوضاع بوده است، اطلاعاتی قدیمی از نواحی داخلی آسیا در حدفاصل چین و ایران، در معجم البلدان ارائه می نماید[۱۰].

در این جام سخن درباره ی کتاب های سیرت جلال الدین نوشته نسوی و الکامل نوشته ابن اثیر را فرو می گذارم تا در ادامه ی این بررسی بدانها باز گردم. پس از این دو کتاب، دواثر مهم یکی طبقات ناصری و دیگری جهانگشای جوینی که در میانه ی قرن هفتم به زبان فارسی نوشته شدند، هرچند اطلاعات بسیار مهمی درباره ی مغولان و تهاجمات آنان ارائه می کنند، اما ورودی به جامعه ی مغولان شرقی ندارند. جوزجاتی مؤلف طبقات ناصری که خود از شاهدان جنگ های صورت گرفته در خراسان بوده است، حتی اخباری درباره ی مغولان به واسطه ی سفرایی که به ختا رفته بودند نیز نقل می کند[۱۱] و جوینی که خود با مسافرت به مغولستان در قراقروم نیز حضور یافته است، با اینحال از شرایطی که طی آن قبایل مغول به تشکیل دولت خویش توفیق یافتند و اساس آن را همان ساختار قبایلی تشکیل می داد، سخن نمی گوید[۱۲]. سفیران اروپایی که تقریباً در همین دوران از مغولستان دیدار کرده اند نیز اطلاعاتی از آن گونه که رشیدالدین ارائه می کند در دسترس نداشته اند. گزارش های پلانو کارپینی و روبروک هرچند دربردارنده ی، مطالب مهمی از شرایط سیاسی و اجتماعی و اعتقادی مغولان است، اما ساز و کارهای اصلی جامعه و عمل مغولان را که نظام ایلی بوده است، نشان نمی دهند[۱۳].

بیشترین اطلاعات آنان درباره نواحی سمت غرب مغولستان است که قلمرو قپچاق ها، قنقلی ها، اویغورها، قرلق ها و سرانجام نایمان ها را دربر می گرفت. گروه اخیر یعنی نایمان ها در ارزیابی ای که این نوشته در صدد رسیدن بدان است، موقعیتی کلیدی دارند. آنان در غربی ترین بخش از مغولستان ساکن بودند و به عبارتی از مغولان غربی به شمار می آمدند. مرزهای آنان در سمت شرق به نواحی مرکزی مغولستان در مجاورت کراییت ها می رسید که گاه متحد و گاه مخالف مغولان شرقی یعنی چنگیرخانیان بودند[۱۴].

نیروهای چنگیز خان در مغولستان غربی

از حدود سال ۵۹۹ﻫ که چنگیزخان توانست کراییت ها را از سر راه بردارد و بر مغولستان مرکزی مسلط شود، تعارض جدی او با نایمان ها آغاز گردید و تا چند سال بعد آن ها را نیز مغلوب و متواری ساخت. این وقایع که تا سال ۶۰۳ﻫ رخ داد، فراریان نایمان را به قلمرو قراختائیان سرازیر ساخت که سرزمین وسیعی را در حد فاصل قلمرو خوارزمشاهیان و مغولان در اختیار داشتند. کوچلوک، شاهزاده ی نایمان ها در اینجا سعی کرد، موقعیت سیاسی و نظامیِ ازدست رفته را باز یابد. اقدامات او سرانجام طی همکاری با خوارزمشاه موجب تجزیه و نابودی دولت قراختائی شد و در نهایت نیز تعارض با خوارزمشاهیان را به دنبال آورد. این در حالی بود که نیروهایی از مغولان به فرماندهی جوچی، پسر چنگیزخان در تعقیب آنان به طرف غرب مغولستان کشیده می شدند. هرچند در سال هایی که فتح ختا در جریان بود، اعزام نیروهای مغول به سمت غرب با کُندی صورت گرفت، اما پس از سال ۶۰۸ﻫ.ق که دربردارنده ی نخستین تماس رسمی خوارزمشاهیان و چنگیزخان است، سرعت و حجم اعزام نیروها فزونی یافت و سرانجام تا سال ۶۱۲ﻫ.ق به استقرار کامل ارتش مغول در ایرتیش[۱۵]، کشتن کوچلوک، سرکوبی نایمان ها و نخستین جنگ با خوارزمشاهیان منتهی شد.

طی این سال ها که حدود ده سال، حد فاصل ۶۰۲ تا ۶۱۲ﻫ.ق را دربر می گیرد، دولت خوارزمشاهیان کوشید، قلمرو قنقلی ها که نیروهای اصلی ارتش خوارزمشاهیان را تشکیل می دادند، در برابر نایمان ها، مرکیت ها و مغول ها حفظ کنند؛ در همان حال آنها توانستند سهم مورد ادعای خود از قلمرو قراختایی ها در قبال نایمان ها و سپس مغولان چنگیزخانی را به دست آورند. سرانجام آنکه اطلاعات هرچه بیشتر و دقیق تر از دولت و قدرتی که چنگیزخان در شرق مغولستان برپا کرده بود، کسب کنند. این اقدامات شامل اعزام لشکرها به ترکستان، ارسال جاسوسان، منع سفر تجار، اقدامات تأمینی و نظامی در مرزها و سرانجام مبادله ی سفیران بود. این در حالی بود که از سال ۶۰۸ﻫ.ق که انقراض دولت غوریان به دست خوارزمشاهیان صورت گرفت، تعارض قدیمی آن دولت با عباسیان شدت و گسترش بیشتری یافته بود، چنانکه که در سال ۶۱۴ﻫ.ق به لشکرکشی به سمت بغداد انجامید[۱۶].

تصحیح و افزایش دانش ایرانیان از مغولان شرقی

با ملاحظه ی چین شرایطی می توان به ارزیابی گزارش های نسوی و ابن اثیر درباره ی مغولان پرداخت. ابن اثیر که اخبار مغولان را در سال ۶۲۸ﻫ.ق نوشته است، از مغولان غربی با عنوان کلی مغولان نخستین یاد می کند که سرانجام توسط گروهی دیگر از مغولان نابود شدند. او که این دسته از مغولان را منسوب به چنگیزخان می داند، در همان حال که آن ها را تاتار می نامد، از اعزام جاسوسانی به سمت مغولستان توسط خوارزمشاه نیز خبر می دهد[۱۷]. بعضی از محققان بستر عمومی چنین تحولاتی را با عنایت به اینکه کوچلوک در اصل مسیحی بوده است را دست مایه ی آن قرارداده اند تا افسانه ی «شاه جان کشیش»، یعنی پادشاه افسانه ای مسیحی که قرار بود به کمک صلیبیون بشتابد، تفسیر کنند[۱۸]. اشپولر نیز پادشاهی که خلیفه با او در توطئه علیه سلطان محمد تماس گرفت را همین کوچلوک می داند[۱۹]. این همه نشان می دهد که تا چه اندازه اخبار نواحی غرب مغولستان و دراصل سرزمین های حد فاصل ایران و مغولستان در شکل گیری تاریخ مغول نزد ابن اثیر نقش داشته است. در این زمینه مهم تر از آن، اخبار مغولستان نزد نسوی، منشی جلال الدین خوارزمشاه است. او که مغولان را تَمَرچی به معنای آهنگر و مغولستان را «طمغاج» می نامد، در گزارشی شگفت انگیز از حضور دو چنگیز و دو کوچلوک و حتی دو نفر با نام جوچی نام می برد که در تحولات آن روزگار مغولستان نقش داشته اند[۲۰]. در این میان براساس آنچه که مشهور است، یک چنگیز که همان چنگیزخان باشد و یک کوچلوک که شاهزاده ی فراری نایمان است و یک جوچی که پسر چنگیزخان است، هم در سخن نسوی و هم در منابع بعدی مانند جهانگشا و جامع التواریخ برای ما روشن هستند. اما موارد دیگر با شرح و توضیح هایی قابل شناسایی می باشند که در نوشته ای دیگر بدان پرداخته ام و این جا مجال بحث درباره ی آن نیست. اما فحوای گزارش های نسوی نشان می دهد که در کسب اخبار خویش متکی به کسانی بوده است که با غرب مغولستان مرتبط بوده اند. او از جمله از امیر قراقاسم نسوی، همشهری خود در این زمینه یاد می کند[۲۱]. نسوی که مغولان را با عنوان تاتار مورد اشاره قرار می دهد، مغولان شرقی را مطابق دیدگاه نایمان ها، مردمی وحشی و نیرنگ باز می داند[۲۲]. چنان که گورباسو، ملکه ی نایمان ها، آنها را وحشی و «بوگندو» دانسته بود[۲۳]. این نشان می دهد اخباری که در مورد شگفت انگیز بودن مغولان، چه در شکل و شمایل و چه در زمینه ی اعمال و رفتارشان که در منابعی حتی مانند جهانگشا هم منعکس شده است، توسط مغولان غربی به قلمرو خوارزمشاهیان رسیده و به مردمان منتقل شده است. نمونه ای از آن خبری است که دفتر دلگشا، از منابع تاریخ شبانکارگان فارس، نقل می کند. در این کتاب آمده است، علاءالدین فرمانروای گِردکوه طی نامه ای به اطلاع ملک مظفرالدین شبانکاره رساند که آهنگری جادوگر و «قراجو»، یعنی از عوام بی سروپا در توران زمین خروج کرده که چنگیزخان نام دارد[۲۴]. منابع موثقی چون جهانگشا و جامع التواریخ به خوبی نشان می دهند که چنگیزخان دارای نَسَبی اشرافی بوده و مغولان تا چه اندازه از جادو به دور بوده اند. در همان حال جامع التواریخ متذکر می شود که نایمان ها در جنگ با مغولان از جادو برای ایجاد برف و باران بهره گرفته اند[۲۵]. این همه نشان می دهد که دوره ی ۱۰ ساله ی تماس و برخورد با نایمان ها در نواحی ترکستان، تا چه اندازه بر شکل گیری طرز تلقی نخستین گزارشگران در منابع متقدم عصر مغول مانند ابن اثیر، نسوی، نجم دایه و شمس قیس رازی مؤثر بوده است. گزارش هایی که برای تصحیح و تکمیل آنها بایست منتظر تدوین جامع التواریخ رشیدی در دهه های بعد می بودند.

رشیدالدین برای تدوین تاریخ مغولان چنگیزخانی از اسناد و مدارک دیوانی و منابعی چون دفتر زرین یا تاریخ سرّی و نیز بازماندگان قبایل و طوایف مغول و نیز مطلعین اخبار آنان از چین و مغولستان استفاده کرده است. به عنوان مثال، در زمان او، ساداق ترخان، از نوادگان یاران چنگیزخان که در موقعیتی بسیار سخت جانش را نجات دادند و از بزرگان دولت ایلخانی به شمار می آمد، در شیراز حکومت می کرد[۲۶]. نیز در ذکر شعب اقوام مغول از اعقاب آنها که در ایران بوده اند، سخن به میان می آورد. بدین ترتیب رشیدالدین به درون قبایل و خاندان های مغولان چنگیزخانی وارد شده است. امری که در کتابی مانند «دیوان چائو پی شیه» به صورتی سربسته به زبان های چینی و تنگوزی باقی ماند تا آنکه در دوران معاصر شناسایی و بازخوانی شد.

نتیجه:

جامع التواریخ به عنوان اثری در تاریخ جهانی از این جهت اهمیت دارد، که اخبار مغولان را در سطحی گسترده در خاورمیانه ی دوران قرون وسطی مطرح کرده است. در قرون سیزدهم و چهاردهم میلادی که در تاریخ اروپا، اوج قرون وسطی به شمار می رفت، آسیای غربی و به تعبیری لوانت یا مدیترانه ی شرقی، محل تجمع نیروهایی شده بود که آنجا را بیش از پیش واجد شرایط جهانی بودن می ساختند. دولت های ایلخانان ایران، ممالیک مصر و شام، بقایای نیروهای صلیبی، دولت بیزانس، بازماندگان عباسیان در مصر، دولت مغولان روسیه یا اردوی زرین، ارمنی ها، گرجی ها، مسلمانان و بسیاری دیگر در این عرصه حضور داشتند. در همان حال ممالیک هند به واسطه ی تقرب به عباسیان قاهره، دولت مغولی یوان در چین به دلیل پیوند با دولت ایلخانان در ایران و نیروهای صلیبی به نمایندگی از پاپ و پادشاهان اروپایی نیز در اینجا تأثیرگذار بودند.کانون فعالی که در زمینه های سیاسی، فرهنگی و تجاری در اینجا شکل گرفته بود، بازیگران جدیدی چون «جنوایی ها» و «ونیزی ها» را به میدان آورده بود. بدین جهت در قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی برابر با قرون هفتم و هشتم هجری، مدیترانه ی شرقی عرصه ی به هم رسیدنِ عناصر و عوامل دور و نزدیکی شده بود که از شرق آسیا تا غرب اروپا را به هم پیوند می دادند. در چنین شرایطی رشیدالدین فضل الله همچنان که تاریخ چین و فرنگ و هند و ایران و اسلام را در یک طرح جای می داد، تاریخ مغولان شرقی را در کانون آن وارد می کرد.

همانگونه که در ابتدای مطلب گفتم، چنین تاریخی می توانست به عنوان یک دانش چینی مطرح شود، اما این تاریخ نگاری ایرانیِ انعکاس یافته در جامع التواریخ بود که آنرا به عنوان تاریخی جهان، در جامعه ی جهانیِ شکل گرفته در مدیترانه ی شرقی، وارد می ساخت. این زمان در مغولستان غربی شرایط جدیدی پدید آمده بود که ناشی از تکاپوی قایدو، نواده ی اوکتای قاآن بود. تاریخ نگاری رشیدالدین در قیاس با وصاف، در این مورد به نحو عجیبی کمرنگ است. این در حالی است که مغولستان شرقی و حتی فراسوی شرق را همچنان با دقت در گزارش خود مورد توجه قرار می دهد. آن هنگام مغولستان شرقی در در تصرف خاندان تولوی بود که در ایران و چین قدرت داشتند، و آن سوی شرق مغولستان در دست عموزادگان آنها از خاندان یسوکای، پدر چنگیز خان قرار داشت. این قسمت از جغرافیای آسیا هیچگاه تا این اندازه در عرصه ی تاریخ جهانی، آنچنان که در تاریخ رشیدالدین دیده می شود، امکان مطرح شدن نیافته بود.

[۱]. اشپولر، مغول شناس معروف آلمانی در توصیف اهمیت جامع التواریخ به عنوان تاریخ جهانی می نویسد: «جامع­التواریخ نخستین تاریخ واقعی جهان به شمار می­آید که تا آن زمان شناخته شده است و در آن زمان، هم­سنگی برای آن در غرب وجود نداشت. قابل توجه است، هنگامی که تاریخ رشیدالدین به طور کامل بر اساس منابع مکتوب پایه­گذاری می­شد، تاریخ­نگاری اروپایی در این دوره پیشرفت خود را برای رسیدن به سطحی بالاتر از تاریخ نقلی آغاز می­کرد. اگر چه در اروپای قرن سیزدهم میلادی تاریخ جهان به معنای واقعی کلمه نوشته نشده است» (برتولد اشپولر، مغولان در تاریخ، ترجمه، توضیحات و تعلیقات: دکتر عبدالرسول خیراندیش، تهران: آبادبوم، تهران، ۱۳۸۹، ص ۸۷٫

کارل یان، محقق مغول شناس نیز پس از بررسی نتایج فتوحات اسکندر و اعراب برای تاریخ­نگاری، متذکر می­شود که به واقع این مغولان بودند که با فتح سراسر اوراسیا Eurasia زمینه­های نگارش تاریخ جهانی را فراهم ساختند که نمونه­ی آن جامع­التواریخ رشیدالدین فضل­الله است.

Karl Jhon, Rashid al din’s Khowledge of Europe, Proceedings of the Colloquium on Rashid al Din Fadlallāh, Tehran, University Press, 1971, pp. 10-25.

در همین مجموعه مقالات، بویل Boyle، مغول  شناس انگلیسی، اهمیت جامع­التواریخ برای تاریخ مغول، ر.ک:

Significance of the Jami-al Tawārikh a Source on Mongol History… pp. 1-8.

  1. A. Nizami نیز اهمیت و ارزش جامع التواریخ برای تاریخ هند را بررسی کرده است:

Rashidin al Din Fazl Allāh and India, pp. 36-53.

و نیز عثمان توران ارزش این کتاب برای تاریخ ترکان را ارزیابی کرده است:

Jāmi al Tawārikh et L Histoire des Turcs, pp. 68-80.

[۲]. آن بخش از جامع­التواریخ که حاصل مشاهدات مستقیم خواجه رشیدالدین فضل­الله است، تاریخ مبارک غازانی نام دارد. علاوه بر آنکه می­توان در جامع التواریخ و در پیوند با تمامیت تاریخ مغولان به مطالب تاریخ مبارک غازانی دست یافت. کارل یان نیز آن را به صورتی مستقل و انتقادی چاپ کرده است، ر.ک:

– رشیدالدین فضل­الله بن عمادالدوله ابوالخیر، تاریخ مبارک غازانی؛ داستان غازان خان، به سعی و تصحیح کارل یان، مطبعه ستفنن اوستین، هرتفورد، انگلستان، ۱۳۵۸ﻫ.ق/ ۱۹۴۰م.

نیز مشخصات کتاب­شناسی آلمانی آن:

Geschichte Gāzān-Hān,s aus dem Ta`rih-i-Mubārake-i-Gāzāni des Rašid Al-Din Fadlallāh B. Imād Al-Daula Abul-Hair, mit Einer Einleitung, Kritischem Apparat und Indices von Karl Jahn, London, 1940.

[۳]. نخستن بار جامع­ترین گزارش درباره مغولان را کتاب جامع­التواریخ رشیدالدین فضل­الله ارائه کرده است. چنانکه به کتاب­های پیش از آن مراجعه شود، نه تنها در مورد کمیّت مطالب ارائه شده، بلکه باتوجه به دقت و صحت مطالب نیز، ارجحیت جامع­التواریخ مشخص می­شود. به عنوان مثال کتاب سیرت جلال­الدین که در سال­های حملات مغولان نوشته شده است فقط در چند صفحه­ی مختصر گزارشی با ابهامات بسیار درباره­ی دولت و جامعه­ی مغول ارائه می­نماید، ر.ک: نسوی، شهاب­الدین محمد، سیرت جلال­الدین، تصحیح مجتبی مینوی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۵، ص ۹-۷٫ جوینی، مورخ و دیوانسالار معروف عصر مغول که در اواسط قرن هفتم هجری خود به مغولاستان مسافرت کرده است، اطلاعاتی اندک از سرزمین و مردم مغولستان ارائه می­کند، ر.ک: جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی، تهران: انتشارات بامداد و ارغوان، چاپ سوم، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۱۶-۱۴٫

[۴]. شکل­گیری پادشاهی متحد مغولستان توسط چنگیز خان در سال ۶۰۳ﻫ.ق / ۱۲۰۶م بوده است. حدود یک قرن بعد در روزگار پادشاهی غازان ۷۰۳ـ۶۹۴ﻫ.ق / ۱۳۰۳ـ۱۲۹۴م. بود که جامع­التواریخ نوشته شد. پس از آن نیز کتاب تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار توسط وصاف الحضره شیرازی نوشته شد و متعاقب آن تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی، که در مجموع دولت مغولان به عنوان پدیده­ای جهانی را معرفی کردند. در این مسیر کتاب مختصرالدول نوشته ابن­عبری را می­توان در مرتبه­ای پایین­تر مد نظر قرار داد. اما هیچ یک از این منابع موقعیت جامع­التواریخ را در این زمینه دارا نیستند.

[۵]. در قرن دوازدهم میلادی برابر با قرن هشتم هجری، هرچند قبایل متعددی در مغولستان استقرار داشتند، اما در یک تصویر کلی چنین بود که نایمان­ها در غرب، کرائیت­ها در میانه و مغول­ها در شرق این سرزمین سکنی داشتند. مغول­ها در آن زمان به صورت یک قبیله شناخته می­شدند، از نظر دولت ختا، تابع تاتارها به شمار می­آمدند. پس از تشکیل دولت بزرگ آنها بود که دیگر قبایل نیز موسوم به مغول شدند. برای تفصیل موقعیت مغول­ها و مغولستان در آستانه­ی تشکیل دولت چنگیزخانی و تحولات روابط آنا با چین شمالی (ختا)، ر.ک: گروسه، رنه، امپراتوری صحرانوردان، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، ۱۳۸۷، ص ۴۸۳ـ۳۰۹٫

[۶]. خیراندیش، عبدالرسول، تاتارها در منابع متقدم عصر مغول، مجله تاریخ دانشگاه تهران.

[۷]. ابن ابی­الحدید هرچند شاهد وقایع مربوط به فتح بغداد (۶۵۶ﻫ.ق) بوده است، اما در اثر معروف خود شرح نهج­البلاغه، هجوم مغولان را بخشی از وقایع آخرالزمان دانسته است، ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، به تحقیق ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه، الطبعه الثانیه، ۱۳۸۶ﻫ.ق/ ۱۹۹۶م. الجزء الثامن، ص ۲۱۵ و ما بعد. نیز ابو­الفداء که در شام و معاصر با دولت مغولان می­زیست، در اثر جغرافیایی خود به نام تقویم البلدان، حتی در اواخر قرن هفتم هجری، سرزمین­های شرق مغولستان را مسکن یأجوج و مأجوج می­داند. ر.ک: ابوالفدا، تقویم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۹، ص ۴۱۵ به بعد.

[۸]. رازی، شمس قیس، المعجم فی معاییر اشعارالعجم، تصحیح محمد قزوینی، تهران: کتابفروشی زوار، چاپ سوم، ۱۳۶۰، ص ۹ به بعد.

[۹]. نجم دایه (رازی)، ابوبکر بن محمد بن شاهاور بن انوشیروان، مرصادالعباد، تصحیح محمدامین ریاحی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۲، ص ۱۸ به بعد.

[۱۰]. یاقوت حموی، معجم البلدان، دار صادر، بیروت، مدخل چین. برای توضیح در مورد قبایل صحراگردی که در حد فاصل ایران تا چین و از جمله مغولستان ساکن بوده­اند، یاقوت حموی همه را ذیل مسیحیت چین آورده است و این از نظر تاریخی گویای آن است که این قبایل مرتبط با تمدن چین دانسته می­شده­اند.

[۱۱]. جوزجانی، قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ج ۲، ص ۹۷ به بعد.

[۱۲]. جوینی، همان­جا.

[۱۳]. پلان کارپن، سفرنامه پلان کارپن، ترجمه ولی­الله شادان، تهران: فرهنگسرای یساولی، ۱۳۶۳، ص ۷۰-۲۹٫

.[۱۴] همدانی، خواجه رشیدالدین فضل­الله، جامع التواریخ، تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران: البرز، ۱۳۷۳، ج ۱، صفحات ۵۳-۵۲ و ۱۳۳-۱۱۲، ۱۳۰-۱۲۴ و ۴۱۸-۴۱۵٫

[۱۵]. بارتولد، و. و، ترکستان­نامه؛ ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران: آگاه، چاپ دوم، ۱۳۶۶، ج۲، ص ۱۹ و ۸۲۱ (در مورد اولین وهله­ی ورود مغولان چنگیزخانی به آسیای مرکزی) و ص ۸۳۸ به بعد در مورد ورود لشکرهای مغول به ترکستان شرقی. نیز گروسه، رنه، تاریخ مغول؛ چنگیزخانیان، ترجمه محمود بهفروزی، نشر آزادمهر، تهران، ۱۳۸۴، ص ۱۲۳ به بعد.

[۱۶]. در مورد تحولاتی که از سال ۶۱۲ تا ۶۱۵ﻫ.ق یعنی از انقراض قراختاییان و لشکرکشی سلطان محمد به بغداد تا واقعه­ی اترار، ر.ک: ابن اثیر، عزالدین علی، کامل یا تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: علمی، ۱۳۵۵، ج ۲۶، ص ۵ به بعد؛ نیز نسوی، پیشین، ص ۱۶ به بعد.

[۱۷]. ابن اثیر، پیشین، ج ۲۶، ص ۱۳۲ به بعد.

[۱۸]. دوراکه ویلتس، سفیران پاپ به دربار خانان مغول، ترجمه مسعود رجب­نیا، تهران: خوارزمی، ۱۳۵۳، ص ۴۵ به بعد.

[۱۹]. اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۵، ص ۲۴٫

[۲۰]. نسوی، پیشین، ص ۱۱-۱۰٫

[۲۱]. نسوی، پیشین، ص ۱۴٫

[۲۲]. همان، ص ۸٫

[۲۳]. تسف، ولادیمیر، چنگیزخان، ترجمه شیرین بیانی، تهران: اساطیر، ۱۳۶۳، مقدمه گروسه، ص ۳۵٫

[۲۴]. صاحب، دفتر دلگشا، به کوشش هادی رسول­زاده، مسکو: دانش، ۱۹۵، ص .

[۲۵]. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[۲۶]. رشیدالدین، همان، ج ۱، ص ۱۷۲ و ۳۸۲ و ج ۲، ص ۱۲۱۸٫

 

مغولان در تاریخ

۸۹A29040

 

مغولان در تاریخ

موضوع: مغولان- تاریخ

نویسنده: برتولد اشپولر

مترجم: عبدالرسول خیراندیش

ناشر: آبادبوم

۲۳۶ صفحه – وزیری (شومیز) – چاپ ۱ – ۲۰۰۰ نسخه- شابک: ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۳۲۴-۲-۳

تاریخ نشر: ۸۹/۱۰/۲۹   قیمت : ۴۵۰۰۰ ریال

متن صفحات اولیه

چکیده کتاب:

,”اثر حاضر نوشته «برتولد اشپولر»، مغول‌شناس نام‌آور آلمانی است. این کتاب در اصل درس گفتارهای او در سال‌های (۱۹۵۹ـ۱۹۶۰) در فرانسه است. اشپولر در این کتاب هفت قرن تاریخ مغولان و بازماندگان آنها را از قرن سیزدهم تا بیستم میلادی در گستره جغرافیایی وسیعی از دشت‌های اوراسیا،‌ آسیای مرکزی، ایران، قفقاز و روسیه مرور کرده است. در این رهگذر تاریخ دودمان‌های حکومت‌گری چون جانشینان چنگیز (ایلخانان ایران، اردوی زرین)، ایلکانیان یا جلایریان، تیمور و جانشینانش، قراقویونلوها و آق‌قویونلوها، خانات غازان، خانات آستراخان، خانات سیبری، شیبانیان، خانات بخارا، خانات خوقند، خانات خیوه و ظهور و گسترش روسیه به اختصار بازگو شده است. در این بررسی آسیای مرکزی به عنوان خاستگاه مغولان از یک محدوده بسته جغرافیایی به یک مفهوم گسترش‌یافته جهانی ارتقا می‌یابد و سپس با نظریه‌پردازی‌های گوناگون پیوند مغولان با مسیحیت آشکار می‌گردد. در ادامه از باپس راندن مغولان به آسیای مرکزی سخن به میان می‌آید و مشخص می‌گردد که تشکیل دولت شیعی مذهب صفویان، چگونه به انزوای مجدد مغولان که اکنون مسلمان (سنّی) شده بودند، منجر شده است. در پایان این پژوهش، مترجم ارتباط مباحث این پژوهش را با اندیشه سیاسی آلمان‌ها در نیمه نخست قرن بیستم آشکار ساخته است. توضیحات مترجم فارسی در زیرنویس‌های صفحات که حجم زیادی از کتاب را به خود اختصاص داده است، ضمن روشن ساختن بسیاری از مباحث، بر ارزش کتاب افزوده و کتاب را برای خوانندگان و دانشجویان ایرانی خواندنی ساخته است.”

 

فارسیان در برابر مغولان

Mogholan

 

فارسیان در برابر مغولان

نویسنده: عبدالرسول خیراندیش

ناشر: آبادبوم

وزیری (شومیز) – چاپ ۱ – ۱۰۰۰ نسخه- شابک: ۷-۱-۹۴۵۰۱-۹۶۴-۹۷۸

تاریخ نشر: ۱۳۹۵   قیمت: ۲۵۰/۰۰۰ ریال

موضوع: خلیج فارس- تاریخ/ بوشهر (استان)- جغرافیای تاریخی

موضوع:

گفت‌وگوی خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با عبدالرسول خیراندیش، شایسته‌تقدیر جایزه کتاب سال ۱۳۹۵ در بخش تاریخ

 

 

چکیده کتاب:

بازآفرینی تاریخ فارس (ایالت/ استان) در قرن­های چهارم تا هشتم هجری

تاریخ شیراز و فارس در سده­های ششم تا هشتم

 

کتاب حاضر فصلی از تاریخ فارس، با مرکزیت شیراز، در یکی از پیچیده­ترین ادوار تاریخی ایران، یعنی سده­های پنجم تا هشتم است.

این اثر درواقع یک تحقیق تاریخی اصیل و مدرن در مورد بخشی از تاریخ و جغرافیای ایران است که به لحاظ طبقه­بندی موضوعی در چارچوب تاریخ محلی و از نظر روش تحقیق، در قالب مکتب تبیین تاریخی با تکیه بر عناصر اصیل بومی و برداشت­ها و یافته­های ایرانی قرار می­گیرد. به عبارت دیگر عناصر بومی ایرانی برمبنای یک مکتب مدرن تحقیقی سامان یافته است.

دکتر عبدالرسول خیراندیش در این اثر یکی از برداشت­های اشتباه تاریخ ایران را مورد کاوش قرار داده و با واکاوی رویدادهای یکی از پیچیده­ترین ادوار تاریخ ایران روایت درست را برنمایانده است.

تا پیش از این چنین پنداشته می­شد که دولتمردان و مردم فارس در برابر هجوم ویرانگر مغولان سرِ تسلیم فرو آوردند، اما نویسندۀ کتاب در این پژوهشِ عمیق و گسترده با روشن کردن پیچیدگی­های تحولات تاریخی سده­های ششم تا هشتم خلاف این قول و نادرستی این پندار را به اثبات رسانده و نشان داده است که در طول سالیان حملات مغولان، فارس اساساً توسط آنان به صورتی جدی تهدید نشد، بلکه فشار همسایگان فارس و کشمکش­های قدرت­های کوچک محلی بسیار بیشتر از حملات مغولان شرایط را بر ساکنان فارس دشوار می­ساخت.

در این پژوهش همچنین نشان داده شده است که مغولان بیش از شمشیر، به نیروی قلم، یعنی از طریق تحولات دیوانی و حقوقی به اهداف خود برای بهره­برداری اقتصادی از فارس دست یافتند؛ در مقابل فارسیان نیز با شمشیر و قلم مقابله نمودند و سرانجام این رویارویی به عرصۀ سیاست و فرهنگ کشیده شد که پیروز آن فارسیان بودند.

اندیشه­ای که نویسنده نظریۀ خود را بر پایۀ آن استوار ساخته است نه رویارویی دو گروه از آدمیان (فارسیان و مغولان)، بلکه ایستادگی اندیشۀ «ایران فریدونی» در برابر «مهاجمان تورانی» است که آن هنگام مغولان نمونۀ بارز آن بودند.

«این نوشته کوشیده است فارس در عصر تهاجم و استیلای مغولان را عرصه مقابله دو پدیده در سیر تاریخ ایرانیان از روزگار باستان تا بعد بداند، زیرا در شرایطی که در بیشترِ نقاط ایران زمین، انسان­ها و آثار تمدن و فرهنگ بر خاکستر ویرانی­ها فروخفته بودند، این فارس بود که شعله فروزان تمدن ایرانی اسلامی را پاس می­داشت. درهمان­حال در اینجا بود که مانند دوران­های گذشته، مهاجمان دارای روح تورانی (ویرانگر) به دارندگانِ روح ایرانی (آبادگر) تبدیل می­شدند. بدین جهت است که در این نوشته تعداد اندک مغولانِ واردشده به فارسِ آن دوران که سرانجام مدافع این سرزمین در مقابل مغولان مهاجم و ویرانگر نکودری [۱] شدند، در شمار فارسیان دانسته شده­اند. این درست به­مانند ترکمانان سلغری، شول­ها، دیلمیان، شبانکارگان و همه کسانی بودند که برای صیانت از فارس در برابر مغولان، آن هنگام که گروهی مهاجم به­شمار می­آمدند، قرارگرفته بودند. نیز همان‌گونه که دانشمندان و سخنوران از مظلومان در برابر ظالمان دفاع می­کردند، قضات فارس بر اجرای عدالت بر اساس قانون (شریعت) و دیوانسالاران به تمشیت امور به روش پیشینیان تأکید می­کردند. اموری که مغولان در ابتدا با آنها بیگانه بودند و تا مدت‌ها بعد نیز حاضر به پذیرش آنها نبودند؛ تا آن هنگام که اسلام را پذیرفتند و به قواعد تمدنی و فرهنگی ایرانی گردن نهادند[۲]. این بدان معناست که عرصه جغرافیایی فارس بازگوکننده همان هدفی بود که فرهیختگان و دیوانسالاران ایرانی از خواجه نصیرالدین طوسی و جوینی­ها تا رشیدالدین فضل‌الله همدانی و دیگران کوشیدند مهاجمان ویرانگر را متوجه، متعهد و ملتزم بدان سازند، یعنی ایمان اسلامی و تمدن ایرانی[۳].

هرچند سروکار یافتن فارس با مغولان یک دوره صد و پنجاه ساله را دربر می­گیرد، اما دوره تاریخی مورد بحث این نوشته سیصد سال در حدفاصل سال‌های ۴۵۰ تا ۷۵۰ ﻫ یعنی از پایان دیلمیان تا برآمدن مظفریان در تاریخ فارس بوده است. طی این دوران اوضاعی که در فارس از رهگذر وقایع سیاسی و نظامی پدید آمد، زمینه‌سازِ به عرصه­آمدنِ نیروهایی شد که می­بایست در عصر یکصد و پنجاه ساله مغولان وارد عمل شوند. تجزیه و تعارضات درونی فارس که در اصل میان شبانکارگان و سلغریان بود و نیز تهدیدهای بیرونی که از جانب ایالات و حکومت­های اطراف صورت می­گرفت، نشان می­داد که فارس آمادگی لازم از نظر سیاسی و اقتصادی برای مقابله با مغولان را ندارد. درنتیجه علیرغم تمایل به دورماندن از ماجرای مغولان، سرانجام در کنار خوارزمشاهیان علیه مغولان وارد عمل شد. اما دولت خوارزمشاهیان فرجامی کوتاه و توأم با شکست داشت. اکنون که فارس اطاعت از مغولان را می­پذیرفت، پیش از آنکه تهدید مغول در کار باشد، بیم از همسایگان در این امر تأثیر داشت. نیز مغولان به امید دست‌یابی به ثروت فارس، قبول اطاعت را به معنای فراموشی از همراهی سلغریان با خوارزمشاهیان قلمداد کردند. از این ‌پس فارس، به­عنوان یکی از سرزمین­های تابعه مغولان می­بایست تأمین‌کننده بخشی از درآمدهای مورد نیاز دولت ایلخانان مغول می­شد. فارس نه در یکی از مرزهای پرخطر دولت ایلخانان مانند ارّان و آذربایجان یا آناتولی و خراسان قرار داشت و نه نقش خاصی در ثبات دولت یا معادلات قدرت در درون دولت ایلخانان ایفا می­کرد، بلکه بنیان­های اقتصاد کشاورزی و تجارت آن، اعم از زمینی و دریایی، علیرغم تحمل خسارات فراوان تا آن اندازه از استحکام برخوردار بود که بتواند به­عنوان یک منبع درآمد مهمی برای دولت مغول به­شمار آید. بدین جهت هرچند فارس چندین بار دست به مقاومت نظامی علیه مغولان زد، اما هیچگاه نیروی نظامی قابل توجهی از جانب مغولان به آنجا اعزام نشد. نیروی اندکی نیز که در فارس و به‌طورکلی نیمه جنوبی ایران مستقر شد، خیلی زود هویت و موجودیت مغولی خود را از دست داد.

درواقع فارس نه به­دلایل نظامی بلکه در قدم اول شرایط سیاسی و سپس از طریق سازوکارهای دیوانی و پس از گذشت پنجاه سال از قبول اطاعت مغولان به‌طور کامل به تملک آنان درآمد. ازاین‌رو فارس اگرچه با تحول جمعیتی و زبانی از رهگذر وقایع عصر مغول روبرو نشد، اما استثمار شدید مردمان و پیچیدگی رفتار عوامل دیوانی و ملکداران که گاه جانب مردم و گاه جانب مغولان و گاه در جهت منافع خود عمل می­کردند، درمجموع راه را برای تغییرات اجتماعی در این ایالت باز کرد که از نمودهای آن تحول جامعه شیراز از عصر سعدی تا عصر حافظ است. فضای عمومی این تغییر را از خلال اشعار و افکار این دو سخن‌سرای بزرگ می­توان دریافت. اما درمجموع چنان بود که مغولان به سان طوفانی سهمناک آمدند اما باقی نماندند، درحالی‌که زندگی و جامعه­ای توأم با تحول و تغییر، آنچنانکه با زمان انطباق یافته بود، برای فارسِ دوره­های بعد به‌جا گذاشته شد».

تحولات فارسِ عهد مغول بسیار پیچیده و دارای عوامل بسیار متنوع و گسترده­ای است و با وجود کمبود منابع و محلی بودن رویدادها، نویسنده با غور در منابع مختلف تاریخی، ادبی، عرفانی و دینی کوشیده است شرایط حاکم بر شیراز، فارس، ایران و حتی جهان را چنان واضح و روشن و ساده بازآفرینی کند که خواننده به فضای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن عصر نزدیک شده و دریافت بسیار ملموس و روشنی از آن دوران به دست آورد.

در فرازهایی از کتاب نویسنده با استخراج عناصر تاریخی از اشعار سعدی و حافظ کوشیده است به بینش و نگرش آنها نزدیک شود و از خلال اندیشه و نگرش آنها، فضای آن دوران را چنان بازسازی نماید که خواننده احساس کند در همان عصر سیر می­کند.

اشاره به آثار و بناهای تاریخی که متعلق به دوران مورد بحث هستند و به تناسبِ اتفاقات و اشخاص دربارۀ آنها صحبت شده است برای جان دادن به روایت و ساختن تصویری ملموس از فضای آن عصر در ذهن خواننده از دیگر ویژگی­های کتاب است که نویسنده با همین هدف به زیبایی در روایت گنجانده است.

نویسنده آگاهانه و عامدانه و با نهایت مهارتِ نگارش، متن کتاب را از پیچیدگی­های تحقیقات تاریخی کاملاً دور نگاه داشته و درعین رعایت اصول روش تحقیق تاریخی، چنان روایت ساده و روانی خلق کرده که خواننده احساس می­کند یک داستان جذاب و مهیج تاریخی را مطالعه می­کند، به نحوی که خواندن کتاب نه تنها ملال­آور نیست بلکه برعکس سیر حوادث خواننده را به دنبال خود می­کشاند.

باوجودی که محور اصلی رویدادهای تاریخی کتاب مربوط به دودمان­های حکومتگر محلی سلغریان، اینجویان، قیصریان و مظفریان و همۀ اینها در ارتباط با حکومت ایلخانان است اما توالی و ترتیب زمانی رویدادها از چنان تسلسل و نظم زمانی برخوردار است که تودرتویی و تداخل حوادث نه تنها موجب پیچیدگی روایت و ملال خواننده نشده بلکه سیری یکدست و مستمر دارد و برای خوانندگان عمومی نیز به سهولت قابل دریافت است. این هنر نویسندگی از نقاط قوت و شاخص کتاب است که در کمتر کتابی می­توان سراغ گرفت.

ساختار کتاب

ازنظر شیوۀ تنظیم و ساختار نیز ویژگی­های خاصی در کتاب به کار رفته است که به قرار زیرند:

فهرست دوگانۀ مطالب: برای کتاب دو فهرست مطالب تهیه شده است؛ نخست «فهرست مختصر مطالب» شامل عناوین فصل­های هشت­گانۀ اصلی؛ دوم «فهرست تفصیلی مطالب» شامل ۱۷۲ عنوان تیتر میانی است که در حاشیۀ صفحات متن قرار گرفته­اند. این فهرست در واقع عناوین موضوعات ریز متن است که خواننده را در پیگیری مطالب یاری می­رساند.

دیباچه و مقدمه: دیباچه دربارۀ انگیزۀ نویسنده از انجام این پژوهش و روش کار است و مقدمه به معرفی اندیشه و نظریه و محتوای کتاب اختصاص دارد.

سال­شمار وقایع تاریخی: به منظور قرار دادن خواننده در متن رویدادها، به دور از پیچیدگی­های متون تاریخی و پرهیز از تکرار اعداد تاریخی در متن، فهرست گاهشماری رویدادهای دوران تاریخی مورد بحث کتاب در ابتدای کتاب ارایه شده است.

اجزای سه گانه فصلها: مطالب کتاب در هر فصل از سه قسمت «درآمد»، «متن» و «برآیند» تشکیل شده است. «درآمد» مدخلی است بر رویدادهای هر فصل که خواننده را با زمینه و پیشینۀ مطلب آشنا می­سازد؛ «متن» که وقایع­نگاری ساده و روایی از رویدادها در چارچوب نظری کار است؛ «برآیند» که نتایج و پی­آمدهای رویدادهای مندرج در هر فصل ارایه شده است.

تیترهای میانی: مباحث و موضوعات اصلی متن به صورت تیترهایی در حاشیۀ صفحات، در ابتدای پاراگراف مربوطه مشخص شده است. این عناوین حاشیه­ای خواننده را در یافتن سریع مطالب و پیگیری آن بسیار یاری می­رساند. فهرست تفصیلی مطالب که در ابتدای کتاب آمده، فهرست همین تیترها است.

سخن پایانی: برآیند مباحث کتاب است و در آن نشان داده شده که چگونه فارس در عصر مغول به مهم­ترین ایالت «ایران زمین» تبدیل شد و از نظر حفظ، تداوم و توسعۀ فرهنگ و تمدن ایرانی جایگزین خراسان بزرگ شد که در اولین موج دهشتناک حملات مغولان ویران شده بود. همچنین به تغییراتی اشاره شده که مغولان «مهاجم» را به مغولان «مهاجر» تبدیل کرد و سرگذشتی که برای فارس رقم خورد و زیان­هایی که جدال­های درون­شهری و حکومت­ها محلی بسیار بیشتر از مغولان به فارس وارد آورد. نیز از فرایند مسلمان و ایرانی ساختن جمعیت­های تورانی سخن رفته است.

پیوست­ها: به منظور آشنایی بیشتر خوانندگان با جریان رویدادهای تاریخی در این قسمت برخی از اشخاص و دودمان­ها و دولت­ها مرتبط با مباحث کتاب معرفی شده­اند که از این قرارند: چنگیز خان و جانشینانش؛ شمس و طغرا؛ خلافت عباسی؛ دولت مملوکان مصر؛ خوارزمشاهیان؛ کردوچین؛ سلغریان؛ شبانکارگان و ملوک هرموز٫

فهرست منابع فارسی و انگلیسی و نمایۀ درهم کرد اسامی و چکیدۀ انگلیسی بخش­های پایانی را تشکیل می­دهند.

چاپ و کاغذ: در چاپ این کتاب از کاغذ ویژه­ای استفاده شده است که به دلیل استفاده از الیاف گیاهی به جای درخت در تولید آن سازگار با محیط زیست است، ضمن اینکه رنگ نخودی آن از آسیب به چشم می­کاهد و وزن کتاب را بسیار سبک­تر از کتاب­های با کاغذ معمولی ساخته است.

 

[۱] . «مغولان نکودری»، جمعی از مغولان یاغی بر دولت ایلخانان مغول بودند که با غارتگری روزگار می‌گذراندند. ازجمله چنانکه در فصل‌های آینده خواهید خواند دو نوبت نیز به فارس حمله‌ور شدند.

[۲] . مغولان که در سال ۶۱۶ﻫ به ایران حمله‌ور شدند سرانجام در سال ۶۹۴ﻫ و با فرمانروایی غازان خان مسلمان شدند.

[۳] . وزرای ایرانی در مرکزیت دولت ایلخان مغول نقش مهمی در ایرانی و مسلمان نمودن آنان داشته­اند. به همین نحو در مقیاسی کوچکتر، دیوانسالاران و عالمان بلادی مانند فارس در شکل‌گیری این فرآیند نقش داشته­اند.

سواحل خلیج فارس (بوشهر، دشتستان، تنگستان، دشتی، لیراوی، حیات داود، رودحله، انگالی، شیبکوه…)

۹۴۸۱۸۰۲۸

 

سواحل خلیج فارس (بوشهر، دشتستان، تنگستان، دشتی، لیراوی، حیات داود، رودحله، انگالی، شیبکوه…)

نویسنده: جان گوردون لاریمر

مترجم: عبدالرسول خیراندیش

ناشر: آبادبوم

۲۷۲ صفحه – (در۱جلد ) – وزیری (شومیز) – چاپ ۱ – ۱۰۰۰ نسخه- شابک: ۷-۰-۹۴۵۰۱-۶۰۰-۹۷۸    تاریخ نشر: ۹۴/۰۸/۱۸    قیمت : ۲۰۰۰۰۰ ریال

موضوع: بوشر (استان)- جغرافیای تاریخی/ جغرافیا/ خلیج فارس، سواحل/ تاریخ- قرن ۱۳

متن صفحات اولیه

 

چکیده کتاب:
اثر حاضر ترجمۀ بخشی از کتاب مشهور «راهنمای خلیج فارس» با عنوان Gazetteer of the Persian Gulf, Oman, and Central Arabia اثر جان گوردون لوریمر است. ترجمۀ حاضر از کتاب جغرافیایی لوریمر تقریباً منطبق با استان کنونی بوشهر است. از این رو شامل اطلاعاتی از آبادیهای مناطق زیر است: شهر و شبه جزیرۀ بوشهر، دشتستان، مزارعی، زیراه، شبانکاره، لیراوی، دیلم، حیات داود، رود حله، خارگ، انگالی، تنگستان، دشتی و شیبکوه. تحقیقات میدانی مترجم، دکتر عبدالرسول خیراندیش و آگاهی و دانش ایشان بر تاریخ و جغرافیای استان بوشهر سبب شده است افزون بر ترجمۀ یک منبع دست اول درزمینۀ جغرافیای تاریخی این استان، انبوهی اطلاعات علمی و توضیحات روشنگر در دیباچه و مقدمه و تعلیقات و پاورقیهای کتاب در اختیار خواننده قرار گیرد. ویژگیها و وجوه تمایز کتاب: • تنظیم دو فهرست مطالب؛ نخست «فهرست اجمالی مطالب»، شامل فصول اصلی کتاب، منطبق با مناطق و نواحی اصلی؛ دوم «فهرست تفصیلی مطالب» شامل تمام عناوین جزئی و اسامی آبادیها که مدخلهای کتاب را تشکیل می دهند. • «دیباچه» به قلم مترجم، توضیحاتی است که خواننده را با کارِ انجام شده در این ترجمه آشنا می سازد، از جمله ترتیب انتخاب و تنظیم مدخلها، شیوۀ تبدیل مدخلها از جدول در متن اصلی به متن در ترجمۀ حاضر، شیوۀ آوانگاری اسامی، نحوۀ استفاده از واحدهای زمانی و مقیاسها، شیوۀ اشاره به جهت های جغرافیایی، و سرانجام علل انتخاب بخشی از کتاب Gazetteer برای ترجمه . • «مقدمه»، توضیح و تحلیل مترجم در مورد چگونگی شکل گیری کتاب Gazetteer است که علاوه بر اطلاعات جامع در مورد کتاب، تحلیلی تاریخی در مورد نویسنده و کتاب اصلی است. • پاورقیهای فراوان که حاصل سالها مطالعه مستمر و طولانی، مشاهدات میدانی و مسافرتهای شخصی و مکررِ مترجم به صفحات جنوبی کشور است. • استفاده از منابع دست اول همعصر با تألیف، در کنار گردآوری اطلاعات میدانی از مطلعان و محققان محلی در معرفی مکانها و آوانگاری و وجه تسمیه آنها. • استخراج مدخلهای پراکنده از منبع اصلی و تنظیم به شیوه ای متفاوت به گونه ای که برای خواننده امروزی قابل استفاده باشد. • نقد و اصلاح برخی از اطلاعات نادرست منبع اصلی، به استناد منابع دست اول و اطلاعات محلی. • نقد و تحلیلی علمی و متکی بر نگرش و درک ایرانی نسبت به موضوع بر کتاب لوریمر در پایان کتاب تحت عنوان «سخن پایانی مترجم». • تعلیقاتی روشنگر و علمی درمورد تعدادی اصطلاحات تاریخی و سیاسی و جغرافیایی، اسامی مکانها و برخی پیچیدگی های متن اصلی که هرکدام در حکم مقاله ای مختصر است. به دلیل ارزش علمی مطالب این قسمت، فهرست تعلیقات در اینجا ذکر می شود: «فرمانفرما/حکمران/ حکومت/ نایب حکومت»، «رو/ رود/ جریان / دره / شور/ مسیله/ مشیله»، « زیراه/ چاه کوتاه»، « خان/ شیخ»، «نام‌های مزدوج جغرافیایی»، «خان/ ضابط/ مالک/ مباشر/ رئیس/ کدخدا»، «ایرانی اصیل/ ایرانی»، «خائیز»، «بلوک/ پشتکوه/ ارم / بوشکان»، «سنا/ شنبه»، «جم و ریز»، «ساحل»، «خلیج و خور»، «خشم»، «بنه»، «خشت»،‌ »بهبهان و دهدشت»، «کازرون و دوان»، «بحرینی ها»، «رودخانۀ موند» و «گله دار». • نمایه مفصل اسامی، فهرست منابع مورد استفاده مترجم و تصاویر نمونه از متن اصلی در صفحات پایانی.

برازجان: سرزمین آفتاب بامدادان (پژوهش و نظری نام شناختی)

۹۳۳۲۵۱۴۲

 

برازجان: سرزمین آفتاب بامدادان (پژوهش و نظری نام شناختی)

نویسنده: عبدالرسول خیراندیش

ناشر: آباد بوم

۱۵۲ صفحه – رقعی (شومیز) – چاپ ۱ – ۱۵۰۰ نسخه- شابک: ۲-۹-۹۱۳۲۴-۶۰۰-۹۷۸

تاریخ نشر: ۹۳/۰۳/۲۵   قیمت :۱۰۰۰۰۰ ریال

موضوع: نامهای جغرافیایی – ایران – برازجان – ریشه‌شناسی

متن صفحات اولیه

 

 

چکیده کتاب:

کتاب حاضر تحقیقی تاریخی درباره اسم «برازجان» است. مؤلف اثر در آن، مجموعه‌ای از مطالب زبان‌شناسی، روان‌شناسی، ادبیات و مردم‌شناسی را گردآوری کرده است. برازجان به معنی سرزمین آفتاب بامدادی است؛ یعنی مکانی که در طلوع آفتاب، اولین اشعه‌های نور به آنجا می‌رسد. ریشه‌یابی لغت برازجان از پهلوی اشکانی و اوستایی، برازجان در دوره باستانی، برازجان ایلامی و هخامنشی، برازجان کنونی، برازجان روستایی در عصر میانه تاریخ ایران از محورهای اصلی موردبحث در این کتاب هستند.